بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۲۱ مطلب با موضوع «کنکورنوشت» ثبت شده است

میخواستم ننویسم فعلن ولی دلم نیومد

فقط در این حد بگم ی وزنه سگنین رو سینه امه و نفسم راحت نیس!! ب زحمت و ناراحتیه اما بروزش نمیدم

متاسفم مامان بابا که نشد اونطور ک باید و شاید براتون جبران کنم اما خدا میدونه خودم مشتاقترینش بودم و حالا سرشکسته ترینم ..پیش شما :( ببخشید که ناراحتترت میکنم و میگم دیگه کنکور نمیدم اصن شاید با این حرف احمقانه میخوام خیالتو راحت کنم اما انگار موفق نشدم !میخواستم دست از سرم بردارین و رهام کنین .. و خودتونوم بیخیالش. 

من بدشانس ترینم :) میدونی خدا من ازت انتظار داشتم:) خب معلومه رتبه زیر٥٠٠٠یا ١٠٠٠٠حتی! هر چی بزاره یکی میگیره بلاخره ..اونجایی من میگم تو بودی که باهمین رتبه قبول میشدم با وجود اینکه روشن تر از خودم اهدافمو میدونستی..حتی من سال قبل پیش قدم شدم و گفتم ی جایی باس شروعش کنم دیگه خدا بقیشو کمک میکنه 

اما نکردی... دیگه نمیتونم این امتحانتو پاس کنم خدا ... دیگه ن می تو نم ...گفتی من از هر کس ب تو نزدیک ترم ..تو سختیا نزدیک تر!! چرا نیستی چرا کاری نمیکنی؟؟ 

وقتی یادم میاد با چه امید و شوقی درس میخوندم با وجود شکستهایی که بین راه بود حالم بد میشه دلم میخواد دیگه من نباشم کسی هم غصه قبول نشدنمو نخوره ، و منم راحت شم از این زندگی نکبت:)  

چند شب قبل میگم مامان اصن من میرم خارج درس میخونم میگه غلط کردی نمیبینی داییت رفته من چقد غصه شو میخورم:/ بابا میگه اووو کی میره این همه راهو ..میگم بابا شاید تو اصن بهش فکر نکنی اما دلیل نمیشه من بهش فک نکنم  نمیشه ی عکس ایفل ببینم و دلم پرنکشه :) ، و با این شرایطی که حاکمه بر ایران و احساسات مامان فعلن فقط باید خوابشو ببینم حتی شاید اصن کنج ذهنم بمونم و سالهااا خاک بخوره 

نمیخواستم حال بد بهتون بدم یا کلن خبر بدی بدم 

ولی خب نشد! انتظارشو داشتم اما هنوز ی برگ دیگه دارم شایدم دوتا!!! امیدوارم این یکیا درشون بسته نباشه...

هر چقد سعی میکنم ب هیچ بگیرم،اما تبدیل شدم ب ی جنازه متحرک با ی لبخند احمقانه که میخواد ب بقیه بگه من حالم خوبه شما چرا ناراحتید؟؟ زندگی هنوز جریان داره! ولی برای من چند ساله راکدِ...

خنده هامم تهش بغضه .. تهش غصه اس ... ولی مجبورم قوی باشم حتی شده برای ظاهر سازی! 


۴ نظر ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۰
هانا

این نتایج دیگه کی میاد امسال زیادی لفتش میدنا://// اه . کسی کانالی سراغ نداره من عضو شم از اطلاعیه های ازاد با خبر شم؟

نمیدونم چه تصمیمی خواهم گرفت اما پشت خودم میمونم و حمایتش میکنم:) 

+ کتابی که شروع کردم و حدود ٤٠صفه اش رو خوندم واقعا پرفکته :) من از این مدل کتابا خیلی دوس دارم:)

کتاب "ایین زندگی" از"دیل کارنگی" :) 

اخرای مقدمه کتاب میگه که (( لطفا ٦٠صفحه اول کتاب را بخوانید و اگر راهی برای اجتناب از نگرانی پیدا نکردید و نتوانستید از زندگی لذت ببرید، کتاب را در اتش بیاندازید، چون ب دردتان نمیخورد)) "دیل"

از این جسارت و اطمینانش خوشم اومد :)) و خب چون خودمم نگران بودم ب خاطر کنکور ! گفتم میخونمش ب قول خودش لاقل ٦٠صفه خوب بود ادامه میدم نبودم که هیج!!  اما از همون اوایل صفه خیلی منطقیانه(!) انگار که جملات کتاب بهم تحمیل شده باشه کم کم یاد گرفتم و دارم یاد میگیرم که نگران نباشم... حداقل که سعیمو میکنم:)

کتاب مفیدیه ..پر از جملات الهام بخش:) تا ب اینجا(ص٤٠) 

یه راه حلش برای تموم کردن نگرانی اینه که باخودت فک کنی بدترین وضعیتی که ممکنه پیش بیاد چیه؟ بدترین! و بعد خودتو از لحاظ ذهنی براش اماده کن :) فک کنم ناخواسته برای نتایج خودمو همینطور اماده کردم و باعث شد گریه و زاری راه نندازم:دی پس کاربردیه;) 


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۱۶
هانا

خدایا ممکنه یخورده ارامش بهم بدی..؟؟؟

ی ظاهر قوی و نشکن و بیخیال از خودم ساختم و ب بقیه نشون میدم

اصلن دلم نمیخواد کسی ضعف و ناراحتیمو ببینه 

وبرعکس این بیرون محکم و شیک ..؟! داغان -_- له.. فروریخته..

و من نمیدونم با تکه های خودم چیکار کنم ؟!

ته ته قلبم ناراحتم

اما ب ظاهر لبخند میزنم ..درصورتی که دلم میخواد دلتنگیامو،خستگیامو.. زار بزنم 

خوشحالم که دوستم قبول شده ..بیچاره یخوردهه ناراحت منه ..همش میگه کی نتایج ازاد میاد

منم بودم ناراحتش میشدم همش دعا میکردم قبول شه چون ازاد ثبت نام نکرده بود و من دلم خواست باهم...

دلم میخواد ی دل سیر گریه کنم بعد ی چمدون ببندم و دور شم از اینجا( از این شهر غریب ب قول سهراب)

برم هر جا که شد ..هیچ کس هم منو نشناسه!!!

نشدنیهِ عوضی:( :/

دلم میخواد قبولی همه ادما رو از خانواده م پنهان کنم و نذارم بشنون...حس بدی بیدا میکنم اونا میفهمن

دلم میخواد برم ی سفر دور ...تنها یا با یکی که مث خودم باشه !!! 

ذوقم کور شده... 

+دارم مث کسی که با مرگ دست و پنجه نرم میکنه با ناراحتیام میجنگم:(

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۴۶
هانا

ایا این طبیعی من عین ماهیا لحظات قبلو فراموش کردم و سعی دارم بخندم و حالام فیلم طنز میبینم و ب هیچ جام نیس

فک کنم دیوونه شدم:) 

همینم مونده بود:/

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است... دقیقا همینه:)

خدا دیگه هیچی بهت نمیگم فقط بهت زل میزنم میفهمیییی؟!

دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم البته تا وقتی تنایج ازاد بیاد:(

شت شت شت


+بعدا نوشت

چشمه اشکم خشکیده و مایل ب اشک ریختن هم نیستم ! نمیخوام دوباره غمبرک بزنم و روزامو گوشه اتاق سپری کنم

١ ازاد هنوز مونده

٢ هنوز امیدی هست

٣من باید قوی باشم 

اصن من توی این دنیای کثافت اومدم که قوی باشم 

اینجا این مکان این زمان ...

باید حرف بقیه رو ب گوش جان از اون گوش در کنم و یادبگیرم حرفاشون ازارم نداره؟؟ کی اهمیت میده؟ 

ولی لاقل میخوام شاد باشم من هنوز بیست سالمه اگه همین امروز فردا بمیرم که فبها ! اگرم ٢٠سال دیگه قرار باشه عمر کنم میخوام شاد و سرزنده و بیخیال باشم 

حتی میخوام ب خود درونم اجازه ندم بره موهامو پسرونه کنه!!! بزورم شده میخوام موهامو حفظ کنم اون طفلیا چه گناهی کردن (دلم خنک میشه ولی:/) ولی نه-__- ی راه دیگه لطفا!


۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۵۷
هانا

نشد  

ولی عجیبه مث پارسال ننوشت مردود !! خالیه!

اصن ب درک 

اصنم ناراحت نیستم:/ 

ب جهنمممممممم

ی راه دیگه هم هست 

ازادم مونده..

تسلیم نمیشم 

حتی اگه داغون بشم

+ولی خدا اینا رو فراموش نمیکنم حتی اگه ازم بگیری .. گفتی چیز بهتری میدم منتظر اون بهتر میمونم .. ب قولت عمل کن! 

تو این اوضاع نابود منو ی کوچولو میتونستی خوشحال کنی!! نکردی...

خیلی ازت گله دارم 


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۵۶
هانا

دیشب از فکر نتایج خوابم نبرد..همش اینور اونور شدم حالم درست مث شب کنکور بود با این تفاوت خیلی نگران زود بیدار شدن نبودم 

گوشیمو روشن کردمو و فیلم جب وی مت که دانلود کردم پلی کردم بدون زیرنویس دیدم تا نصفه یخورده خندیدم و خودمو جای دختر دیدم:))) ذهنم که مشغول فیلم شد خاموشش کردم و سه سوت خوابم برد..میخواستم ذهنمو منحرف کرده باشم:) موفقم شدم!

حالا ساعت٦نتایج اعلام میشه براتون ارزوی موفقیت دارم کنکوری ها:) 

خدایا ب حق این روزای عزیز هوامو داشته باش ..سربلندم کن ..لاقل پیش خودم ! نذار حس بدی داشته باشم 

دوروز قبل یهو یادم افتاد سال قبل محرم شمع نذر کرده بودم برا دانشگاه ..نتهام حذف شد و نذرم یادم نبود یهو یادم اومد! 

خدااا میخوام دیگه امسال نذرمو ادا کنم توروخدا 

ناامیدم نکن چشمم ب دستای تو خیره س... 


دوستای خوبم دعامون کنید :)

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۳۰
هانا

استرس دارم ...از طرفیم ی خورده (تاکید میکنم ی خووورررده ) دلم قرصه..

ینی تا اخر هفته که نتایج میاد چی میشه! خوشحالم یا ناراحت یا دودل؟؟؟ :) امیدوارم نارحت نباشم لاقل :( بقیه هم همینطور.

بیشتر از اون ذوق دارم ببینم دوستام(واقعی و مجازی) چیکاره خواهند شد:))

++تابستون خوبی نبود راستش خیلی زود گذشت و خب کمی تا قسمتی بیهوده!  بدون مسافرت! مطالعه ی کم! 

شایدم فیلم کم! و با استرس :/ 

شدیدا دلم میخواد مستقل شم..تجربه ش کنم ... خیلییی خوبه:)) از خدا که پنهون نیست،بیشتر از دانشگاه رفتن برای مستقل شدنش ذوق دارم:دی دیروز رفتم داروخونه یه مرطوب کننده بگیرم چند روز ب بابا گفتم همش فراموش کرد 

نمیدونی چه ذوقی کرده بودم و همش ب مامان میگم ببیین چه خوببههه :))) خودم خریدمشااا:دییی.. من؟!!

مث بچه ها:| غذا هم میپزم همینطورم کلی با به به و چه چه میخورمش و همش میگم خیلی خوشمزه س نه؟:)))) (ناموسا هم خوشمزن:دی)

ینی میشه امسال بشه؟؟؟ 

+خدا جون لطفا راه درستو نشونم بده نذار اشتباه برم..🙏🏻


۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۵۸
هانا

این روزا از فرط فکر ب گذشته (کنکور) و خونه نشینی افسرده! و از فکر اینده شدیدا مضطربم...

و خب خیلی وقته منتظر ی عروسی:دی 

که صدای بلندگوهاش گوشمو سر کنه اصن:))) دیدن قر دادنای بقیه:)) لوس بازیای عروس دوماد و کلن حاضر شدن و پوشیدن لباسای خوشگل که منتظر عروسی لن:))) سال قبل شهریور عروسی رفتم:| همون موقع هم نتایج اعلام شد و من وسط عروسی رفتم نتایجو نگاه کردم یادمه بد تو ذوقم خورد اما ب هیچ کجا وارانه (!)سعی کردم خودمو نبازم و دست میزدم و جیغ میزدم و دوپرسم غذا خوردم از حرص... و اما وقتی برگشم بغضم ترکید:/ خب مهم نیس!!! 

خلاصه کارتو که اوردیم کلی بالا پایین پریدیم منو روژا:))) بعدم کارتو اروم اروم در اوردم گفتم خدایا شااام شام 

و بعلههه:)))) خدایا شکرت...:/ برای ی عروسی دق کرده بودم والا :/ 

+یکی از همکلاسیا شوهر کرده و کسی رو دعوت نکرده حالا دوتا از بچه ها کلی فحش دادن وای ب حال هر کی دزدکی شوهر کنه مارو خبر نکنه:))) همه هم تایید کردیم خخخخ

++هعییی روزگار... ینی میشه منم امسال برم دانشگاه؟ این روزای تکراری تموم شن؟؟ خدا یه بارم جای حکمتت برام معجزه کن چی میشه مگه..! 


۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۳
هانا

دیروز که از خرید برگشتم حالم خیلی بد بود چون برخلاف سری قبل !! فقط تونستم یه کفش و شال بخرم:/  هنوزم یه سری از خریدا مونده  اما واقعا دیگه حوصله ش رو ندارم-__- گاهی وقتا ی سری چیزا رو برای دانشگاهم بر میدارم ... میترسم یه وقت ...دیشب ساعت های اخر که بازار بودیم گردنم شدیدا درد گرفت ..شک ندارم ارتروز گرفتم :( عضلات گردنمم ضعیفه ! وگرنه چه معنی داره با پیاده روی و ی کیف سبک گردنم درد بگیره:/ در حدی که دلت بخواد گردنتو از تنت جدا کنی:/ 

دیشب ب مامان بابا گفتم قبول شدم شدم، نشدم دیگه نمیتونم !! حتی اگه بخوامم گردنم دیگه نمیکشه:(( گردنم پای کنکور از دست رفت:| 

+توی کوتاهی موی جلوی سر خیلی کارم خوبه:)) واقعا راضیم از خودم:))) کلیپای اینستا که سال قبل دیدم خیلی کمکم کرد#_#(مثلن عینک دودیه:دی)

++عاقا ی سری شلوارا هست فقط با یه تی شرت یا تاپ ست میشن نه مانتو :/ موندم چه مانتویی براش بخرم:/

+++دیشب خواب بازیگر هندی رو دیدم باهاش هندی حرف زدم و از پدر بزرگ خدا بیامرزش تعریف کردم اشک تو چشاش جمع شد وقتی بهش گفتم پسرت خیلی شبیه ش هست:)))))  ی بارم خواب دیدم ب یکی از بازیگرای مردشون گفتم دماغت خیلی بزرگه و بهش خندیدم:/ :)))) اصن ی وضعی:)))

+*+*+ فک کنم ی ١٠روز دیگه جوابا میاد:((( خدایا بسه به خدا:/ خوشحالم کن:|

++++ دوست مجازیم چند روز پیش عقدش بود :) اما خب ماجراهای اعصاب خوردکنی داره :/ از قبلش اهل دوستی بود حالا هم نگرانه دوست قبلیش بیاد پیج شوهرش روپیدا کنه و دردسر شه!ً اول سعی کردم کمکش کنم و ب ف پیام دادم که ب دوس قبلیش بگه دست از سرش برداره اما بعدش پشیمون شدم و با خودم گفتم هر کی خربزه میخوره پای لرزشم بشینه ..میخواستی دوست نشی:/ والااا :| منم حوصله دردسر و مدیونی ندارم!! 


++++گشت ارشاد ١رو دیدم باحال بود:)) برم ٢ش رو ببینم😁 بعدا نوشت: عالی بود:)))) ٣شرو هم میخواممم😂

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۲۲
هانا

چند روز پیش اینقدر دیگه حالم بد بود و انگار با خودم لج داشتم تصمیم گرفتم بر خلاف عقیده م و اینکه توصیه بقیه که اینستا خوب نیس نصب کنم و اکانت بسازم که با خودم بگم ب خودم مربوطه:// اما ناشناس طور! ..که راحت باشم 

اما بعد از ساختش باز ناراحت بودم حس عذاب وجدان داشتم که اصن من چرا اینستا دارم:-| من اینجا چیکار میکنم

رفتم سر وقت پیج یکی از بازیگرای خودمون و باورتون نمیشه نشستم تمام پیجایی که فالو کرده بود تک تک دید زدم و بعضا خودم فالو کردم اون لباس فروشیاش رو! 

دیگه بماند با هر پیجی که میدیدم همش میگفتم چرا یه اشتراکی با من نداره اصن چرا اینارو دنبال کرده چرا مثلا کیم کاردشیان و یا ی سریا که اسمشون یادم نیس!!یا ی سری لختی:دی ! من برای خودم عجیبم !

توی تمام عمرم اینقد احساس غریبی نکرده بودم:/

و بعدشم تمام وقت گشت و گذارم همش میگفتم ...لعنتی خوش ب حالتون چه قد راحتین !!!

و طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم ی وقتیم دنبال بازیگری برم.. خیلی خوشاینده برام درست مثل کتاب خوندن که انواع زندگیارو تجربه میکنی اما اینبار تو خودت نقشی داری خیلی جذابه:)

دلم میخواست تمام دغدغم ست کردن لباسام برای فلان جشنواره میبود:| 

نه گندی که ب کنکور زدم!:(( اصن یادم نمیرم ی لحظه م میام فراموش کنم انگار دوباره از بلندی هلم میدی توی یه دریای بزرگ که عمق نداره و خفم میکنه

یک درمیون باشگاه میرم ..همشم توی خونه چپیدم تو اتاقم (حالم خوب بشه ..خدا میدونه کِی بشه) متنفرم از این وضعیت:( 

تصمیم گرفتم جوری انتخاب رشته کنم که برم اما راهی داشته باشم که دولتی رو بتونم دوباره شرکت کنم اما ته ته دلم انگیزه ای برای کنکور دوباره نیس 

اما جوابی که میگیره یه جمله س انگیزشو پیدا میکنی باید بتونی...! چون این چیزی نبود که من میخواستم حتی شده فقط برای اثبات خودم ب خودم و ب بابا مامان بازم باید بتونم اما اینبار در کنار تحصیل ...امیدوارم البته!

دارم در به در توی پس توهای وجودم دنبال ی انگیزه میگردم برای اینکه بتونم دوباره خودم پیدا کنم...

درسته که سپردم ب خدا ولی باز میترسم:(

مشاورمم گند زده ب اعصابم شیطونه میگه زنگ بزنم و همه چیو فراموش کنم و عصبانیتمو سرش خالی کنم سه روزه هی امروز فردا میکنه ی سوالم رو جواب نمیده بیشعوووررر اه://// خب بگو نمیدونم اصن 


 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۲
هانا