بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۳۶ مطلب با موضوع «دانشگاه نوشت» ثبت شده است

دیروز نزدیک درب دانشگاه یه خانومی ( جوون نبود خیلی)یهویی جلو راهمونو گرفت

منو کشید کنار و ازم خواهش کرد شمارمو بهش بدم! خواااهش میکردا:/ خیلیم هول بود! اصلا هم جواب نمیداد که شماره رو برای چه کاری میخواد 

من واقعا شوک شده بودم و با اینکه میدونستم کارم احتمالا درست نیس با اکراه شمارمو دادم (اگه شما بودی عکس العملت چی بود؟؟؟)

من جز اون دسته ادمای بسیار محافظه کاریم که شمارمو عده اندکی از دوستام دارن حالا نمیدونم چی شده بود که این کارو کردم!! واقعا پشمای خودم ریخته 

خیلی فکرم مشغول شده ! اخه اگه خواستگارم باشه که من ماسک داشتم:/ لنتی تو از چی خوشت اومده؟؟ 

حتی چرا فکر کرده بود من قبولش میکنم .عن تو این روشاتون:/ 

+++چیه این قدرت نه گفتن! درمورد پسرا خیلی راحت و قاطع نه میگم اما اینجارو ریدم:/

مامانم میگفت برخلاف تصورم عاقل نیستی بابا اما گفت نمیخوردت عیب نداره:)) دچار تناقص شدیدی شدم 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۲۸
هانا

اختتامیه این ترمم با قطعی نتم درست قبل از اتمام وقت ازمونم زده شد 

ب فجیع ترین وضع ممکن در انتظار افتادنم ب ناعادلانه و بدشانس ترین وضع ممکن

بهش پیام دادم میگه پیگیری میکنه وامیدوارم یا قبولم کنه یا دوباره امتحان بگیره یا ثبت شده باشه ...

فلا که من برام زده صفر:(

و اینکه قبل امتحان حالم خوب بود :/ رید بهم ! همین مونده یه تریلی از روم رد شه قشنگ تراژدیم تکمیل شع

میخام نارحات نباشمو ب تخمم بگیرم که دنیا ارزش نداره برا دوواحد غصه بخورد خودم بدم ولی از فکر زمانی که دوباره باید براش درجا بزنم و عقب بمونم از واحدای دیگه ناراحت میشم پول واحدشم به کنار!!! 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۳۱
هانا

اومدم یکم حرف بزنم دیدم عهههه امروز چه روز قشنگی بوده ها !!!داشتم توجه م رو از دست میدادم:/ عجببب

امروز صبح بیدار شدم :)))) امروز "صبح " بیدار شدم😂😂😂

و دل تو دل نداشتم که برم دانشگا و نکبتای دوستداشتنیو ببینم و بعدش بریم که سوالامونو از دکتر بپرسیم

خب یخورده منسجم شد فکرم و حالا نوبت استاد بعدیه که هفته اینده برنامع ش رو میچینیم:))) !

اخه میدونی ایشون مدتیه از دکتراشونم میگذره درستع جوونه ولی خب اوشون دکترمون تازه دکتری گرفتن:))

یادشع ارشدو ،بیشترر!

دلم میخواد عکسارو اینجا اپلود کنم اما امان از اشنا:( 

خیلی حال خوبی بود دیدنشون باورم نمیشه و هنوزم انگار ی خواب دم صبح بوده که تکمیل نشد و از خواب بیدارم کردن:( کاش کرونای لعنتی ترم بهمن تموم شده باشه و نیمه دوم سالو بریم کلاس

خدایا امروز اب معدنی سرررردو سر کشیدم و حالا گلو درد و سرفه :/ میترسم اما بخاطر خانواده م !! خودم واااقعا واقعا هیچ دلبستگی و وابستگی ب دنیا ندارم! :)  اما خب زندگی در هر صورت خوبه:) من اینو فهمیدم که مرگ بر زندگی ارجحیت نداره :) فرصتیه که داریم:)

 

خب برگشتنی هم استراحت کردم دوتا فیلم فان دیدم و حالام دارم مینوسم دلم میخواد تا فردا حرف بزنم 

انگار کن که دوست صمیمیه منی؛) 

چون امشب ب دوستی نیاز داشتم که بیام چیزایی که اتفاق میفته رو براش بگم 

راستش دوس دارم جوابمم با ذوق بده :/ 

من استاد پیدا کردن تاپیکم ینی تو ی جمع که من باشم حرف تموم نخواهد شد:) 

راستی اهنگ آبی رو از ابی که گوش دادی؟ من خیلی دوسش دارم خیلی خیلی 

اهنگشو کاور شده از پرستو احمدی شنیدم و نمیدونم چرا بیشتر دوس داشتم کاورو:))) 

اهنگای مرضیه فریقی هم مدتیه قفلی زدم رو دوتاش (اه پشه های مزاحم) 

خدایا جدی حس میکنم سرما خوردم:/ 

دلم یخورده خطر میخواد ! ادرنالین:)) 

هِیییی راستی دزیره رو دارم ادامع میدمش یادتونه اومدم وقتی خریده بودمش یه مقدارشو پیش رفتم؟ یادم رفته بود چقد خوبه !!!! 

 

چقد خوبه که اینجا نگران نیستم از اینکه این وقت شب زیاد حرف بزنم و همشم کسی خوابو بهم یاداوری نمیکنه

 

تا تو با منی ، سارا نائینی:) هانا پسسسند:) 

 

+نزدیک پریودمه حس تنهایی میکنم نصفه شبی ! باوجود روز خوبی که داشتم! این بشر چع انسانیه :)))

 

محاوره نوشتنو دوس دارم خوشم نمیاد باکلاس بنویسمش من بیشتر باکلاس خوندن دوس دارم 

دروغ چرا نوشتنشو دوس دارم ولی وقت و حوصله میخاد واقعا ... من که گ..اد بله:)))

 

کاش امشب رو میشد کنار کسی عیاشی کرد! دلخوشم کرده فکر همین عیاشی ها :)) (چرتو پرت بگیم و الکی خوش واینا :))

 

هر وقت میرم بیرونو و هوا گرمه دلم میخواد مانتو شالمو با حرص دربیارمو و تمام بادو با تمام وجود ب انحصار تنم دربیارم و خنک شم

ولی فقط فکرش ذهنمو قلقلک میده و برای فرار از تذکرای مامان جلوی مانتومو بهم نزدیک میکنم 

اینقدر بهم میگه که ذهنم شرطی شده وقتی نیستشم هم میخوام جلوشو ببندم :/ 

ولی امروز حسابی ب باد اجازه دادم مانتومو برقصونه :) 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۶
هانا

نصفه شبی دلرم با خودم فکر میکنم کاش بتونم با ادما مهربون تر باشم ( نه که مهربون نباشما:))) ینی نرم تر باشم باهاشون بیشتر عشق بدم !)

بیشتر کنار خانواده م باشم 

ولی مگه میشه :( ینی با این فکر مشغولیا و کارایی که برا خودم بیهوده یا باهوده:/  درست میکنم مگه میرسم اصن 

و حتی بخوامم حس میکنم اون عشق متقابلو نمیگیرم و این عجیبه 

واسه همین بعضی وقتا دوس دارم ادمارو ببوسم بذارم کنار!

همرو مث ربات داشته باشم کنارم نوازششون کنم ماچ کنم دو کلوم حرف بزنم و بعد رهاشون کنم و برم 

چقد بدم از دلبستگی و وابستگی میاد !!!!!! چقد این موضوع خبر از ترس درونیم میده ترس از دوست داشته نشدن نه ! ترس از دوست داشتن! شاید!!!! 

میدونی گاهیم ب کسی فکر میکنم اما نمیتونم باعاش تماس بگیرم و بهش بگم ته ذهنم میگم خب که چی:/ با پیام راحتترم! خاله کوچیکه همیشه از دستم گله میکنه سر این :|
 

حالا اونو وللش:/

 

داشتم میگفتم تنهایی عمیقی همه رو گرفته انگار ... عقربه های ساعت کند شدن

ب قول تتلو پوچ شدن انگاری همه بعدشم که موزیک تنها دلداری منه،  بله-__- 

چی شد که تتلو گوش میدم؟؟؟!!!! با اون همه تنفر! بله نمیدونم چی شد فقط از استوریای مهسا شرو شد 

که ی سری تفاسیر و حقیقت گفته بود و خب منم گوش دادم و فهمیدم اگه اون تیکه هلی بدرد نخور و ضد زن و 

 فحش رو کنار بذاریم حرفای بدی نمیزنه...حقیقت!!!

گاهی که دلم نمیخواد موسیقی بشنوم میزارمش ... ! حالم گرفته س و حوصله حرف شنیدن فقط دارم اون وقتا...

 

پستو طولانیش نکنم 

فقط میخواستم بگم باوجود حال نسبتا خوب وشاکر بودن برای داشته هام اما ی خلا درونم هست که نمیدونم کی و کجا قراره پر شه و با چی!!!! 

سفر با دوستام ؟ عشق؟  ازادی؟ موفقیت ؟ شغل؟ چی!!!

و من خیلی عجیب وقتی بیکار میشم ب عشق فکر میکنم نمیدونم کجا خوندم زنان نباید بیکار بشن،باید همیشه مشغول باشن وگرنه ب عشق فکر میکنن ، راس میگه حالت عادی ب کتفمم نبود:))))) الانا هی ی عشق جاودان میخوام:/

 

++++گفتم دیگه از الانا بفکر ارشد افتادم؟ 

اونقدر فکرمو مشغول کرد و اینا خداروشاکرم البته خیلی واقعا امید بخش بود!!! ی کاری هست باید براش تلاش کنم:/ هرررچنددد سخت ولی منو از فکرای مزخرف بیرون اورد :))) جهت دار شدم( و همزمان با این حس تنم میلرزه از کنکوری دیگر) 

و چقدررر زود رسید همین دیروز ترم اولی بودما، شت:( !!!! 

بهمن باید ب صورت جدی شروع کنیم ! فعلا قراره مشورت بگیریم :)

  

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۵۹
هانا

ببین؟؟ ینی میشه واقعا ؟؟ ببین من اینقدر خوشحالم میترسم واقعا:/ ی جور احمقانه ای خوشحالم 

مثل ی پرنده ای که اولین باره داره پرواز میکنه 

من همچین پروازم نکردم اکچلی:))) ولی خووو این برا من زیاد بود-__- ولی واقعیته!! 

امروز بعد از کلاس صب برگشتیم خوابگا و ماکارونی اذین پزی خوردیم و دور هم گفتیم و خندیدیم

وقت حاضر شدن برخلاف همیشه دوس داشتم ارایش کنم:/ ارایش ملیحی هم کردیم و خلاصه:')))

یدونه کلاس بعد از ظهرمونم تشکیل نشد.. 

نیم ساعتی موندیم هوا خنک تر شه بعدش رفتیم بیرون و جلو در ورددی دولیوان شربت بهارنارنج با زعفران نذری بالا کشیدم (نذری دوست دارم😅) و راه افتادیم سمت مقصد 

حالا ٥نفر سوار ی پراید شدیم بریم تا مرکز شهر😂😂وای خدا اصن حواسم نبود مجوریم چار نفری پشت بشینیم 

اینققدررر ما خندیدیم حد نداشت اصن مگه بند میومد😅😁 وقت پیاده شدن از راننده تشکر و خدافظی کردیم پقی زد زیر خنده و گفت خواهش😂😂فک کنم بزور خودش نگه داشته بود:))

بعد رفتیم سمت کتاب فروشی که کتابارو بخریم یکیشون کلا خارجیه و رفرنس-__- من با وجود اینکه زبانم خوبه تا دیدم همه ش خارجیه(فک کردم همش نیس!) قالب تهی کردم:/  ولی ذوق هم کردم چه قراره باسواد باشیم 

باکلاسه:دی :)))  استادشم باکلاسه اخهههه دوس دارم بغلش کنم

از کتاب فروشی بیرون اومدیم رفیتم پارک همون نزدیکیا رو چمنا نشستیم و پوی تازه چمنا و خنکی هوا دلتو میبرد 

اونم کنار دوستای عزیزت:)

برا مصاحبه تو پارک بودن از ما خواستن نرفتیم ظاهرا اماده بودیم ولی حرفامون جمع نبود!! من دوس داشتم مصاحبه بدم😂😐ولی خب امادگی نداشتم یهو

راه افتادیم سمت بازار و من شونه ای خریدم😁 شونه م خونه جا موند:/ همیشه باید ی قلم جا بمونه اصن نمیشه-_-

و قسمت خوشمزه ی ماجرا خریدن فلافل بوود:)) منو تیبا اوردمی خوابگا بخوریم ب ا شام 

اومدنی صورت وپاهامو شستم کمی استراحت کردم بعد صداش زدیم بریم حیاط فلاف بزنیم خیلییییی چسبید خییییلی 

بعدشم چایی بیسکویت دور هم با اذین و شکو و مهرنوش و تیبا و رکسانا (این ٧٩ه خیلییی نااز و گوگولیه  خیلییی ینی ببین من خیلی ازش خوشم اومده کلا قیافه نمکی و دخترونه ای داره با صدای کوشولو:))) )

الانم هوا سرد شد اومدم اتاقم ..سرماییم!!

واقعا بهم خوش گذشت

با مامان حرف میزدم علی رغم اینکه نباید همه چیو مو ب مو گفت دوس داشتم بکم و بدونه چقددددرررر خوشحالمو و بهم خوش میگذره 

چقدر این مال خودت بودنِ خوبه:) 

دلم براشون تنگ میشه (خونوادم) ولی خب اینجارم خیلی دوس دارم❤️❤️

خیلی خوبه واقعا

همه چی خوبه خداروشکر 

و من خیلی خوشحالم :) ازاد و شاد:)

++یه نکته مهم : من از شغل معملی بدم میاد ! تااامااام. 

الانم برم بخوابم کم کم که کلی خسته م :) ایشالا همیشه اینطوری خسته شم

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۴
هانا

چرا این دانشمندا حرصم میدن؟  سینااا؟! ( ابن سینا:دی) واقعا همچین افکاری داشتی درباره ازدباج؟ دیگه تورو ندوس:/ بنظرم نباید قیمه هارو میریختن تو ماستا همون مینشست اختراعشو میکرد روحش اروم تر بود:)))

بخدا که از حرص اینو اون غزالی سردرد شدم-__-

 *ب وقت درس روانشناسی خانواه

خب من از ترم اول عبرت کردم و الان سعی میکنم فرجه ها لاقل ی روخوانی بکنم که کم نیارم و شب امتحان خر نزنم 

(پشه ای را روی صفه گوشی میکُشد) اره ..:))

 

بعد اینکه مطلب قابل توجه تاثیر رابطه سکشوال روی سلامت روان،شخصیت و رشد ادمه ..اینقددررر که تاکید کرده و از بقیه موارد ینی ارامش و فرزند کمتر گفته که ی لحظه هنگ کردم:)))

ینی هر چقدر بخوای خوب گفته بعد من موندمو ی عالمه جوون بیکار و ازدواج نکرده سرزمینم:/ که خب یا سرکوب یا خ ا ...استادمون گفت خ ا  سرکوب محسوب نمیشه و حتی ی سری از روانشناسای اونور معتقدن لازمه و نباید منع کرد (در صورت اعتیاد اسیب زاس)

من مطالعاتم در حد کتابای درسی خودم بوده تا الان اما اون طور که هست فروید حکم کوروش رو برام پیدا کرده :|

ن قطعا اما حس میکنم از اون ادم خفنا بوده با کلی علم و خب قبول دارم حرفاشو

داستان آنائو رو شنیدین؟؟

اگر اشتباه نگم شاهزاده ای نوجوان و زیبا بوده در زمان فروید، که ناگهان روزی کور میشه! این دخترو میبرن دوا درمون :)) 

میبرن چشم پزشک ،هیچیش نیس.. میبرن مغزشو چک میکنن ؟ بازم سالمه

میبرن پیش فروید جون ایشونم هیپنوتیزم میکنه و با داستان دختر همراه میشه 

دخترک بیچاره روزی مورد تجاوز "عده ای" ادم پست (از نظر اجتماعی البته ،انا شاهزاده بوده خب)(پست هم بودن!) قرار میگیره همین که داره تعریف میکنه فروید اونو بیدار میکنه و یهو بینایی دختر برمیگرده :)) 

پ ن : اخرش دختر قصه ما عاشق فروید میشه اما فروید پایبند اصولشه و با مراجع ازدواج نمیکنه..

خیلی حرفِ:)  بدن سالم در روان سالم ؛) 

[ خلاصه که هوای سلامت روان تون رو داشته باشید]

 

++دیشب خواب دیدم چاتای اولسوی(بازیگر نقش دلیبال) رو بغل کردم :'))

بعد جالبه قبلش کلی درمورد بروس لی سرچ کرده بودم باخودم گفتم لابد روح بروس توی دلیبال حلول کرده:)))

    

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۹
هانا

سلام سلام سلام

این مدت که نبودم فک میکردم خیلی وقته نیومدمو دیگه کلا نیومدم بعد ی روز که اومدم دیدم عه همچین دورم نبوده فلان روزو ثبت کردم بعد دوباره تنبلی گرفتمو و نتونستم بیام تا حالا

ایشالا که حال دل همگی خوبه^_^ خصوصا کنکویامون:*

بعد از کارگاهای کوچیک ١١نفره مون با استاد ص که انصافا جذاب بود و تجربه های جالبی ب ارمغان اورد (بیشتر شبه کارگاه بود)

روزهای خیلی خوش دیگه ای هم داشتیم و الان جزئیات یادم نیس:( و مهمتر از همه سوتی هایی که اکیپمون همیشه میداد 

و منم ازش در امان نبودم:)))

بازی جرئت حقیقتمون و مجبور کردن دوستم برای گل دادن ب اولین کسی که رد میشه و اون شخص ی پسر بود:)))

و بقیمونم که نگم:/ اصن ی وضعی شدااا بیا و ببین :دی

اکیپ فوق العاده باحال و انعطاف پذیری داریم و کلی باهم حال میکنیم نقاط مشترک داریم اما غیر مشترکمونم زیاده 

تلاشامون برا امتحان و گند زدنامون حتی:)) جر وبحث سر اینکه کی بیشتر خونده و خیلی بیشعورتر بوده (همینقدر دبیرستان طور:/) 

چرت و پرت گفتنامون توی گروهمون که هر بار ی اسم بانمک براش میزاریم که معنیشو خودمون میدونیم:)))

اصطلاحات بامزه ای که یادگرفتیم :)) 

خلاصه که خوش میگذره دیگه :) اونقدر که ترم تابستون گرفتیم -_- و هفته اینده امتحان داریم 

ترم تابستونم واقعععااا عااالی بود استاد درس اختصاصیمون بی نظیره . فوقالعاده تو دل برو و باسواد و ....

تو فکرم که چند جلسه باهاش مشاوره برم خودشم میفهمید من چقدرر مشتاق درسشم:)

اخرین نمره ی ترم دوممون همین سه روز پیش اومد و بلاخره الف شدم ..چقدر سر الف شدن این ترم اذیت شدم 

چون ترم قبل الف شده بودم این ترمم انتظار داشتم از خودم اما خب استرس داشتم که نشه چون برام مهم بود بتونم واحد زیاد بردارم و اره خلاصه :) 

و اصلللا برای ب اصطلاح خانواده م نبود که دوس داشتم الف شم :)

خیلی فکرا تو سرم دارم که شاید احمقانه باشن اما خب جز روانشناس کسی نمیتونه کمکم کنه و اگه بشه میخوام ترم بعد برم ...

خلاصه که امیدواری از جیب چپ پیراهنمان کم نشد:) بعله.

 

+اینجا نگفتم نه؟ حسابی زدم تو کار فمنیسم و ی فمنیست حسابی شدم:))) کلی حرف میتونم ازش بزنم:) 

با فمنیستای خفن هم دایرکت داشتم که کلی ب این موضوع افتخار میکنم:/ :دی

++بلاخره تو پیدا کردن دین دارم ب یه ثبات نسبی میرسم (دااارم میرسم) فقط میدونم کلی وقتمو گرفت و میخوام دیگه ادامه ندم فعلا

 

این داستان ادامه دارد...

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۴
هانا

سلام چطوریین؟؟؟

امروز رفتیم سینما برای اولین بار باهم :)) دیگه نموندیدم برای ژن خوک لعنتی ساعتش با ما جور نمیشد نتیجتا زندانی ها رو دیدیم :) بد نبود یخورده هم خندیدیم.

++نکته مهم :رفتم پیش مشاور (استادم) از خودم گفتم و میل مستقل بودنم انتظار داشتم راه حل چیزی بده! ب راحتی گفت نگو همه چیو :)) البته بد اموزی نشه ها :دی 

.........................................................................................

چند روز پیش قرار شد فیلم روانشناسی ببینیم و باهم تحلیل کنیم (مختلطیم)

دوستم اوردن فیلمو ب عهده گفت تا بریم سالن رو پروژکتور ببینیمفیلم دوبله بود امااا بدون سانسور از اون جا که بهو زیر نویس دار میشد دیگه کار از کار گذشته بود و منم هی منتظر بودم خجالتم کشیدم برم پشت میز که ناگهان اتفاق رخ داد و بله همدیگه رو بوسیدن:/ اول سوکتی حکم فرما شد بوسه ادامه پیدا کرد و خندمون گرفته بود و ریز ریز میخندیدیم که من با وجود اینکه جلو دهنمو گرفته بودم پووووو خندم در رفت :)))) و همه خندیدن:))) بعضیا هم کلن از سالن بیرون رفتن  بعدشم تصمیم گرفتیم بخاطر امن نبودن فیلم نبینیمش:دی

خوشم اومد بعدش اصن ب روی خودمون نمی اوردیم و راجب مسائل انجمن حرف زدیم:))) 

تجربه خیلی جالبی بود 


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۲
هانا

روزا میگذرن ...عالی ...پر از شادی ...مبارزه ...یادگیری ... 

صمیمی تر شدن ..مشخص شدن اکیپا :))  شوخی های بی مزه و بامزه مون  رستوران رفتنای ٤ روز در هفته مون :))) اکثر رشتورانای نزدیک دانشگاهو امتحان کردیم:))  

اما دلیل خیلی خوشحال کننده و مهمی که باعث شد من امروز بیام و ثبتش کنم(کلی روزمره و اینا بود که امان از تنبلی:/ )

اره... پیدا کردن دوست صمیمی دوران ابتداییم بود🤧🤧🤧🤧❤️❤️❤️

فراموش نمیکنم لحظه ای که وارد اتاق شدم ..منو شناخت خودشو معرفی کرد و پر از بغض شادی بهت و کلی احساس ناب شدم بغل بغل بغل و اشکای مزاحم که نزاشتم مزاحم بشن خیلی :)))  

از هم گفتیم شماره گرفتیم ناهار خوردیم.. و ظهر با دوستام بودم ولی فکرم با اون بود !! راه برگشت تماما توی گذشته سیر میکردم 

کنج ذهنم دنبال خاطرات بیشتری ازش میگشتم و تماااام طول مسیر لبخندم محو نمیشد 

هعییی روزگار ..کی فکرشو میکرد بعد١٠ ساال ببینمششش!!! یقین داشتم نمیبینمش اما انگار واقعا دنیا کوچیکه

وای خدا...

چه بزرگ شدیم ...خانومی شده :) 

کی میگه دوستای دوران ابتدایی یا کلن طول مدرسه خوب نیستن!؟ دانشگاه خوبه:)) دو تااش عزییزه اولی بیشتر 

بخاطر کهنه بودنش؛)

خدایا مرسی از غافلگیری قشنگت 🤩😭😍❤️

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۲
هانا
صبح حدودای هست بیدار شدم صبحونه خوردم و ظرفاروشستم نت تموم شده و کاری ندارم فیلمی داشتم که هنوز ندیده بودم خیلی ناراحتم که وقت گذاشتم براش -__- چرت و پرت ،مزخرف something borrowed اصن داشت خیانتو نشون میداد اونم درمورد دوتا دوست قدیمی!

عجله ای ناهارو خوردیم من رفتم دانشگاه و مامان رفت دکتر 
کلاس اول با تعداد محدودی تشکیل شد :)) کلاس دومم همینطور :) امار داشتیم درسشو با وجود سختیش دوس دارم این ترم ترم قبل استادش واقعا مزخرف بود سوادشو نداشت اصن-__-
خلاصه سر کلاساش کلی قند میسوزونم :)) جدی میگمممم!!! همیشه بعد کلاسش گشنه میشم و اب قند نیاز:)))
برگشتنی رفتیم دنبال مامان حالش بد بود سر درد داشت کمی از رولتایی که خریده بودم تا حالمو جا بیاره بهش دادم 
کاملن یوزلس بود:| بدتر شد..لرز گرفت باید میبردیمش بیمارستان و تا رسیدن ب بیمارستان شدید تر شد ..
خانوم دکتر طرحی بود 
فشار گرفت گفت١٠ (حالا مامان من تو عمرش دوسه بار فشارش اینقد بوده همیشه ٨-٩ هست:| ) منم نگران شدم که فشارش سرجاشه چرا اینطوره :/ دکتر :مقداریش عصبیه:|| مامانم اصن مشکل عصبی نداره و جدیدا ناراحتی پیش نیومده حتی!! سرم زدیم هنوز همونطور بود نوار قلب داد سالم بود سرم تموم شد بهتر بود اما هنوز اون حالاتو ضعیف تر داشت دکترو برگردوندم که فشارش بگیره داشت رو دولایه بافت زخیم فشار میگرفت که نذاشتم :/ بدش اومد:| پیس پیس پیس فسسس ١١و نیمه  من هیییچ من نگااااه میدونستم داره اشتباه میگه هم چون خودم چندساله فشار میگیرم هم سیستم مامانو میشناسم..خیلی لحظات بدی بود اون ساعتا بخاطر مامان واقعا خودمو کنترل کردم:((
*برگشتنی فشار گرفتیم باوجود سرم و شیرینی و ابمیوه فشار ٨ بود !!!! غلط نکنم اون وقت ٦بوده یا کمتر حتی
واقعا زشته ی دکتر عمومی فشار گرفتن بلد نباشه اُفت داره اصن! خوبه خودم گفتم کلا کم فشاره مامانم:/
بعضیا واقعا لیاقت جایگاهشونو ندارن ...
البته جسارت نباشه ب دکترای خوب :) این واقعا نوبر بود:|| خدا نبخشتت من ی عالمه نگران شدم:(
خیلی خسته م 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۷
هانا