بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

صبح حدودای هست بیدار شدم صبحونه خوردم و ظرفاروشستم نت تموم شده و کاری ندارم فیلمی داشتم که هنوز ندیده بودم خیلی ناراحتم که وقت گذاشتم براش -__- چرت و پرت ،مزخرف something borrowed اصن داشت خیانتو نشون میداد اونم درمورد دوتا دوست قدیمی!

عجله ای ناهارو خوردیم من رفتم دانشگاه و مامان رفت دکتر 
کلاس اول با تعداد محدودی تشکیل شد :)) کلاس دومم همینطور :) امار داشتیم درسشو با وجود سختیش دوس دارم این ترم ترم قبل استادش واقعا مزخرف بود سوادشو نداشت اصن-__-
خلاصه سر کلاساش کلی قند میسوزونم :)) جدی میگمممم!!! همیشه بعد کلاسش گشنه میشم و اب قند نیاز:)))
برگشتنی رفتیم دنبال مامان حالش بد بود سر درد داشت کمی از رولتایی که خریده بودم تا حالمو جا بیاره بهش دادم 
کاملن یوزلس بود:| بدتر شد..لرز گرفت باید میبردیمش بیمارستان و تا رسیدن ب بیمارستان شدید تر شد ..
خانوم دکتر طرحی بود 
فشار گرفت گفت١٠ (حالا مامان من تو عمرش دوسه بار فشارش اینقد بوده همیشه ٨-٩ هست:| ) منم نگران شدم که فشارش سرجاشه چرا اینطوره :/ دکتر :مقداریش عصبیه:|| مامانم اصن مشکل عصبی نداره و جدیدا ناراحتی پیش نیومده حتی!! سرم زدیم هنوز همونطور بود نوار قلب داد سالم بود سرم تموم شد بهتر بود اما هنوز اون حالاتو ضعیف تر داشت دکترو برگردوندم که فشارش بگیره داشت رو دولایه بافت زخیم فشار میگرفت که نذاشتم :/ بدش اومد:| پیس پیس پیس فسسس ١١و نیمه  من هیییچ من نگااااه میدونستم داره اشتباه میگه هم چون خودم چندساله فشار میگیرم هم سیستم مامانو میشناسم..خیلی لحظات بدی بود اون ساعتا بخاطر مامان واقعا خودمو کنترل کردم:((
*برگشتنی فشار گرفتیم باوجود سرم و شیرینی و ابمیوه فشار ٨ بود !!!! غلط نکنم اون وقت ٦بوده یا کمتر حتی
واقعا زشته ی دکتر عمومی فشار گرفتن بلد نباشه اُفت داره اصن! خوبه خودم گفتم کلا کم فشاره مامانم:/
بعضیا واقعا لیاقت جایگاهشونو ندارن ...
البته جسارت نباشه ب دکترای خوب :) این واقعا نوبر بود:|| خدا نبخشتت من ی عالمه نگران شدم:(
خیلی خسته م 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۷
هانا

امروز صب کلاس داشتیم و حدود ١٥نفر اومده بودیم.. چقد من این استادو دوس دارم ی خانوم باشخصیت، محترم و درعین حال خشک نیس ^^ ناز و مهربون و شوخ و اجتماعی :)) ای خِدااا:)))

بعد کلاس قرار شد برم پیش دکتر برای مشاوره نبودش کلاس داشت... متاسفانه!

با پ یخورده گپ زدیم و از کنکور گفتیم.. نمیخوام ازش حرف بزنم اینجا :/// 

ظهر بعد از چند ساعت خوابیدن حسابی، بیدار شدم که دستی ب سرو روی اتاقم بکشم بلکه نفس بکشه:|

رو تختی رو تکوندم مرتب کردم جارو رو اوردم ی جاروی دبش زدم ..روی طاقها رو دستمال کشون خودمو سرزنش کردم که چرا ب اتاقت نمیرسی و ندای درونم خیلی مقتدرانه گفت همینه که هست حسش نیس:/ دستی ب بخاری کشیدم که خاک روش نشسته بود:/ خرتو پرتای بالای کمدو مرتب کردم و ٧-٨ جفت جوراب گوشه کنارم جمع کردم که بشورم:دی همش مال من نیستا :دییی تقصیر ندارم همش دانشگاه بود -_- 

بعد از ی دوش حسابی عدس پلویی خوران گرگ و میش میدیدم.. خیلی یاسمنو دوس دارم^^ 

بعدشم ناخونام از ته گرفتم و تونیک ناخونو با عشق زدم و چشم ب راه ناخونای زیبا و سالم میمونم میخوام تاثیرش رو ببینم*_* 

هنوز کادو تولدو باز نکردم...معلوم نیس برا خودم بزارمش یا نه:|||||||| افق بیا منو بخور!!!!

کلی کتاب درسی غیر درسی کنکوری و کوفت و زهرمار جذاب و غیر جذاب منتظرمن و من بی اعتنا:/

+کتاب فروشی شهرمون کتاب اجاره میده🤩 ب اینصورت که پول کامل کتابو میدی برای ی ماه میبریش بعد برمیگردونی و پولتو پس میگیری و فقط ده درصدشو پرداخت میکنی:) اپشن خوبیه👍

+ی شبایی هست خواب های جذابی میبینم و اون روزو محو خوابم میشم و حس میکنم اتفاقاتش واقعی بودن مثل شبی که بازیگر موردعلاقمو بغل کردم:دی یا چند شب پیش که ی بچه داشتم نمیدونید چقدر خوب بود❤️

میگم دیگه نظر سنجی نذارم چیه؟:/ واسه تنبلا گذاشتمش:)) ولی ظاهرن خیلی تنبل ترن:دی همونم دریغ میکنن

کامنتم بستم راحت باشید:)) 

۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۴
هانا

 ب طور خلاصه میتونم بگم موهاتون میتونه یه شبه سفید شه:(((((( 

  خصوصا اگه طرف چغر باشه

کاش منو روژا باهم یا نزدیک ب هم سن نوجوانی رو رد میکردیم 

هنوزم خیلی روزا عالیه باهم گل و بلبلیم اما امان از روزای جهنمی درسته همون لحظاتن و هیچوقت طولش ندادیم

اما از همین تنش ها هم متنفرم از این داد زدنا لج کردنا ب حرفم گوش ندادناش گاهی در این مواقع دعوا دلم میخواد خفه ش کنم :/ ازش متنفر میشم :/  البته بگما از خیلی از خواهرا باهم صمیمی تریم :|

خیلی وقتا میتونم درکش کنم اما امان از حس مادرانه و کنترل گری:/ ی چیزی مثل غیرت:/ 

وقتی دلم نمیخواد فیلمای خارجی رو سانسور نشده ببینه در صورتی که میدونم تو این سن حداقل هارو میدونن! همونطور که خودم میدونستم و همه میدونستن! با وجود دونستن اینا اما نمیتونم رها کنم :/ و نمیتونمم منعش کنم چون بهر حال سرکشی میکنن حتی باوجود دونستن اینکه چرا منع شده میگه تو چرا هر چی دلت خواست میتونی ببینی ! فک کن خودشو با منِ٢٠ساله مقایسه میکنه😩😫😤 براشم توضیح میدی نمیفهمه😑😑

یا اینکه میدونم تو این سن دوس دارن جلب توجه کنن ، ب خودشون برسن اما این تا ی حدی برام قابل قبوله 

! اما انگار این دهه هشتادیا مثل من فکر نمیکنن.. حتی گفتن اینکه تو همینطوری خیلی خوبی خیلی خوشگلی فلانی هم فایده نمیکنه!!!:/

حتی اهل مطالعه و تفکر نیست(ن) که لاقل با کتاب بهش بفهمونم!

•• واقعا باید چیکارشون کرد چطور کنترلشون کرد چطور چطور چطور؟؟؟؟

الان ی لحظه ب ذهنم اومد موضوع پایان نامه یا ی مقاله ایم رو همین انتخاب کنم 

و تا یادش نگرفتم بچه دار نخواهم شد:/ چون مطمئنن سکته رو میزنم-_- کاش بچه ها بچه بمونن:(

+ شمام از این دردسرا دارید؟ چیکار میکنید ؟ 

پ ن: در این راستا ی پستم برا کانال گذاشتم:|

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۲
هانا

امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و اماده شدم، چار لقمه صبحونه عجله ای خوردم و راه افتادم 

در طول انجام همه ی اینکارا خدا ازت راضی نباشه(استاد مربوطه) ورد زبونم بود تا اینکه ١٠دیقه زودتر رسیدم 

اخه ب بعد از استاد اومدن حساسه:/

اما امروز سعی کردم دیگه بدم ازش نیاد چون واقعا درس مهم و جذابیه و چون منابع ارشده گفت سخت میگیرم:/ :))

استاد داستان جالبی رو تعریف کردن از فروید :) تعبیر خواب هاش معرف حضورتون که هست

فروید روانکاو یا هر چی نبود اون ی پزشک بود که در این زمینه فعالیت داشت

در اون زمان شاهزاده ی زیبایی به نام آنائو بوده که کور شده بوده این دخترو پیش چشم پزشک میبرند اما چشمش کاملن سالم بوده ! میرن پیش مغز و اعصاب ،اون مسیرای عصبی هم سالم بودن ولی خب کماکان واقعا کور بوده میبرنش پیش فروید

اونو هیپنوتیزم میکنه و از کودکیشو شرو میکنه ب تعریف، میگه که توسط چهار پنج تا گدا بهش تجاوز شده فروید در همین لحظه بیدارش میکنه و اون بینایشو بدست میاره  و فروید بعد از پرس جو میفهمه اره واقعا همچین چیزی بوده

نتیجه گرفت و میگیریم خیلی از بیماری ها و نقصا ممکنه منشا روانی داشته باشن نه فیزیولوژیکی؛)

حالا قشنگی ماجرا اینجاس که:)) شاهزاده خوشگل ما عاشق فروید میشه اما فروید بعد از فهمیدن جلسه های روان درمانیش و ارتباطشو با دخترک قطع میکنه .فروید معتقد بوده این انسانیت نیس که با بیمارت بریزی رو هم بر عکس شاگردش یوگ که هر ی مدت با یکیشون بوده:/

میگفت فروید ب اون بدی ها که ازش میگن نیس و هنوووز کسی نتونسته حرفاشو رد کنه! 

گفت فک میکنید این نهاد(غریزه) و من(لوامه)و فرامن(بین این دو تعادل ایجاد میکنه) رو از کجا اورده؟ از قران (نفس لوامه عماره مطمئنه، اگه درست نوشته باشم) اره!!!!!

و چون اون یهودی بوده حالا ی سری مسلمون که خودشون نتونستن از خوندن قران ب این نظریه برسن هی نقدش میکنن! 

باید بیشتر ازش خوند:)  وای خدا کلی کتاب باید بخونم:/ چرا تنبل شدم-__- 

 ++ این استاد ک خیلی با شخصیته خیلی خوبه هر چی بگم کمه واقعا اخه ادم اینقدر فهمیده:) ❤️

والا!!! 

وقت ناهار شد و رفتیم رستوران قبلی و اینبار من ماکارونی سفارش دادم.. ی عالمه بود و من شوخی شوخی همشو خوردم:| 

چون خیلی برا انتخابم شک داشتم ازم پرسید چطور بود گفتم عالی مرسی:) کارت دادم گفت قابل نداره :)) گفتم نه مرسی حالا میخواین تخفیف بدین:)) فک میکنی چقدر تخفیف داد؟؟؟ ٥٠٠تومن://// کلی تو هزینه م صرفه جویی شد و خلاصه تاثیرمند بود:/

کلاس بعدی اشنایی قرائت قران بود:/ ینی میترسیدم صوت و اینا باشه که تقریبا هس حالا ما هم هی از تلفظا خندمون میگرفت گفتم الانه بیرونمون کنه:)))))) دیگه از این ب بعد روزی نیم ساعت باید ب قاری ها گوش بدم که تلفظارو ب ذهن بسپارم:| :))  

برای امار دیگه کلی خسته بودیم برگشتنی شام نخورده(البته سیری بخاطر غذای ظهر بی تاثیر نبود:دی)

تا ١١خواب بودم-__-


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۰
هانا

استادمون امروز ی خورده در مورد اختلال پارانویید گفت :

راه درمان نداره و چاره ش فقط طلاقه..یا مرگ طرف (دارای اختلال) 

اینجور افراد بسییااار شکاک هستن و بعد ازدواج بیشتر خودشونو نشون میدن ینی شدیدتر میشه :/ اینطور که متوجه شدم بیشترم برای همسره نه مثلن خانواده خود شخص. مورد بوده اقاهه تو خونه خودش دوربین نصب کرده:/ و خانومشو تحت نظر گرفته 

خواستم بگم خیلی رفتارا رو که میبینید ازارتون میده رو رو حساب غیرت و دوس داشتن نذارید!شوهرش نمیزاره دوستاشو ببینه زنه فک کرده غیرت داره روش:| !! احتمال زیاد پارانوییدی باشه! البته باید روانشناس اینو تایید کنه چون میگفت باید شرح حال گرفته شه هر چند اینجور افراد تن ب روانشناس نمیدن و فک میکنن سالم ن!!!!در نتیجه درمان بشو هم نیستن...

+دیروز از خستگی بعد کلاسا شب استراحتی کردم و زود خوابیدم الانم یادم نمیاد چی شد:))) 

+تصمیم گرفتم توی کارگاه های اموزشی شرکت کنم ، پرس و جو کردم ..هم برای رزومه خوبه هم یاد میگیرم هم میشه دستیار پژوهش شد و درامد ناچیزی کسب کرد یا حتی نکرد:/ 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۰۷
هانا

صبح بیدار شدم که قبل ناشتا برم ی ازمایش بدم بخاطر مصرف قرصای راکوتانم کبی تو دلم دعا کردم مثل همیشه مشکلی نباشه که بتونم درمانو سریع پیش ببرم چون واقعا نتیجه ش عالی و پوست عاری از جوشه:) 

+لطفا فقط با تجویز متخصص مصرف شود:)

برگشنتی اماده شدم که برم دانشگاه حسابی خودمو پوشوندم و رژ لبم زدم و رفتم سوار ماشین بشم ..کفشام واکس زده جلو پام بود بابا واکس زده بود*_* توی ماشین ضد افتابمو زدم:/ من همیشه دقیقه نودی م:|

بعد از استاد سر کلاس رسیدم.. خداروشکر اونطور که بقیه تعریف کرده بودن نبود و من از خودش وجو کلاس خوشم اومد:)) قرار شد تا اخر ترم یک عدد حیوون فارق از اینکه چی باشه:/ شرطی کنیم ! یه رفتار خاصیشو تقویت کنیم فک کنم ازمایش سگ و بزاقش از پاولوف رو خیلیاتون خوندین ..اینجام همونه؛) ٣نمره هم داره-_- تو دهنم ی اردک اومده نمیدونم حالا...!!

بعد کلاس ی سر رفتیم کتاب فروشی و بعدم تصمیم داشتم رستورانو عوض کنم و تنوع بدم خسته شده بودم از اونجا

بعد از یخورده پیاده روی ی رستوران با اسم خارجی :)) یافتیم و داخل شدیم😁 نزدیک در نشستیم.. 

کلی وقت گذاشتیم برای سفارش!! بخاطر گرون شدن گوشت من میترسم گوشت بخورم چون معلوم نیس چیه:/ واسه همین تمام مدت دانشگاهو جز یه بار قورمه سبزی جوجه سفارش دادم:/ 

حالا جهت تنوع زرشک پلو سفارش دادم:/ :)) دوستان جوجه .بعد از یه کوچولو بحث درمورد غذا و دانشگاه و شرطی کردن غذا اومد :)) بهترین بخشش:))) بعد ناهار توی دانشگاه میگفتن غذا که اومده تو چشمات قلبی شده اصن😂😐 هر کسیم با من غذا میخوره تاکید داره که خوشمزه میخورم و مشخصه دارم با غذام حال میکنم:))) 

و خب من نمیدونم چرا اونا همچین حسی ندارن؟؟؟ و من براشون جالبم!!!  (ب خاطر طولم عریض نیستم ابدا خداروشکر:)))) ) بعدا رفتیم سر کلاس ادبیات استاده دو درسو سرهم اورد :/ و کلاس خیلی زود تموم شد

این وسط ماهم رفتیم بوفه و منم که مدتیه معتاد دلستر انگور شدم:دی یک حالی میده بخدااا:)))

کلاس بعدی رو با یه شیخی داریم شما تصور کن شبیه ملانصرالدین:))))) سعی میکنم اخلاقیاتو حفظ کنم چون هر چی نباشه استاد هستن:/ حالا هر جسله ایشون قبل اومدن ب کلاس موضوعاتو خلاصه مینویسه اینبار من فکر شیطانی کردم ولی انجام ندادم اما گفتنش همانا دوتا از بچهها انجام دادنش همانا 

بیچاره اومد سر کلاس بعد دیدن تخته بغض کرد انگار مظلوم شد اصن:)))))))))) از این حرفای من منو دوستم ریز ریز میخندیدم تا بلاخره یکی زد رو بازوم و جاشو عوض کرد :))) خدایش دلم ب حالش سوخت :)))) ://

توی پارکینک ی مرد نامحترم دنده عقب گرفت و ب ماشینم زد پیاده شدم چیزی نشده بود ولی عصبانی بودم چون حق ب جانب گفت خانوم خوشگله جای بدی واسادی دست خوشگلم درد نکنه -__- کارد میزدی منو خونم نمیومد ب اقا گفتم درهر صورت حق نداره ب ماشین بزنه و اونم پلیس نیس:) و نشستم و نگاش نکردم اول با بوق ازم خواست کنار برم که بتونه دور بزنه توجه نکردم و با اخم پایینو نگا کردم ...پیاده شد و ب شیشه زد خانوم دیگه گذشته شما ی لطف کن برو اونور من بیرون اومدم بیا جا من:)))) اخ کیف کردم ..اول قبول نکردم ولی بعد بدجنسی نکردم اما سر پارک کردن توی اون جای تنگ پدرم دراومد -_- اخرشم نفهمیدم چطور تونستم پارک کنم اونم عقبی:// حالا کله ماشین رو ب جاده و راحت برای بیرون اومدن ....بابا مالید ب سپر ماشین کناری:((( اسیب دید ولی امیدوارم خسارتش زیاد نشه-__-

  تا رسیدن ب خونه لش بودم بعد شام لایو سمانه رو گوش دادم و کودک شو رو دیدم ،رنگ موهای پژمان چه بهش میاد:دی :دی

داره نزدیک عید میشه و من ی فصل از هیچ کتابیو نخوندم :/ باشد که ب راه مطالعه هدایت شوم و چه بسا وقت کنم غیر درسیم بخونم:))


امروز چه پر و پیمون شدا:))

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۰۰
هانا

داشتم اینستامو چک میکردم و استوری هارو میدیدم که بر خوردم ب استوری خانوم روانشناس که گفتن روزانه نویسی کنید فلانه و بیساره!!:) یاد وب خودم افتادم... 

خب من هفتگی و ماهانه نویسی شده اخیرا!!! روزانه ...

روزانه نوشتن باعث تدوام اوومدنم ب اینجا میشه هر چندم نوشته خاصی نباشه اما دوس دارم امتحانش کنم:) 

ولی خب میشه از حرفای خوب استادام بنویسم😋 از بچه ها از خودم:) 

نمیدونم چرا جدیدا متنایی که بدستم میرسن دپ هستن و اینا:)) دست دست میکنم واسه نوشتنشون چون فضای کانال دپ میشه:/

+امروز خوش گذشت؟؟؟ :) من که حسابی خوش گذروندم تو برفا و کلی عکس توووپ و خوشگل گرفتم کاش میشد همه جا پخششون میکردم😐😐😂😂😂 کاش میشد با همه ب اشتراک گذاشت:دی کاش مثل خیلی از بلاگرا اونقدر ازادی و راحتی داشتم که با این مسئله مشکلی نداشتم😐😶

++اوه اوه یه خبر مهم ......... کنکور شرکت نکردم..  😱😱😱😱😱😱😱😱

 تا وقت ثبت نام حس بدی داشتم بغض میکردم خخخ دودل بودم یهو ب خودم اومدم وقت تموم شده بود.. 

هر طور بود شد دیگه:) منم که بابتش ناراحت نیستم:) پیش ب سوی اینده;)😎🤩🌈


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۴۳
هانا