بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۵۷ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

 

دوست داشتن یه رفتاره، یه جمله نیست.

•اِل اِل

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۱۷
هانا

چقدر کار عجیب و سختیه 

رام کردن دل! 

اینکه هی ! حواست باشه عزیز جان اشتباه نکنیا 

عه عه اونجا نرو خطر داره اوف میشی 

عه نه این نمیشه و دلیل بیاری 

این نه ! تورو میشکنه! جلوتر نرو، اره دیدی؟ افرین

ولی بهترین کاریه که من در طول عمرم انجام دادم... اما سختترین:) 

درست مثل بچه ای که دلش یه چیزیو میخواد که تو میدونی براش ضرر داره، بهش نمیدی کمی ناراحتی میکنه اما در نهایت یادش میره و سلامت میمونه..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۱ ، ۲۲:۰۸
هانا

میدونستم مسئله ای که میخام با تراپیست مطرح کنم چیزی بیش از یک جلسه کار داره و حتی تعریف کردنش کلی وقت خواهد گرفت 

فک میکردم فقط با تعریف کردنش حالم بهتر شه سبک شه

اما بار سنگینی رو دوشم اومده از وقتی رسیدم خونه وفکرم تماما درگیر شده حس میکنم دردگیریش تمومی هم نداره دارم دیوانه میشم ونیاااز مبرم به گریه کردن دارم ولی تنهایی و تنها نیستم(شت و فاک به میزان زیاد) 

حرفاش مثل یه سیلی بود که میخورد تو صورتم... با وجووووود اینکه این حِرفه ی خودمم هست.. همون انالیز های خودم یه جورایی درست بودن اما شاید نمیخاستم قاطعانه بشنومش

نمیخام با این واقعیت رو به رو شم میخام تو همون نادونی خودم بمونم

از طرفی هم میدونم چقدر حرفاش درسته(٩٠درصد) ده درصد شک دارم چون میخام جلسه بعد برم مسئله رو باز کنم شاید چیزی تغییر کرد، تغییری حتی کوچیک 

دلم میخاد سوتفاهم باشه.. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۰۴
هانا

هیییییچ جا وبلاگ نمیشه:)) 

یه حسی امنی که اینجا دارم هیچ جا ندارم !

این روزا خیلی کم میبینم ادمایی که حال خوبی داشته باشن 

خیلی برام عجیبه !!!! 

ما روز به روز داریم تغییر میکنیم، رشد میکنیم و همشم ی طوری شده که داریم از هم دور میشیم !

من هیچ فکر نمیکردم یه روز به این درجه از حال و احوال برسم! 

هیچ چیییزیییی مطلقا حالمو خوب نمیکنه.. تماما مقطعیو کوتاه .. تهش دوباره برمیگردم به پوچی 

اگه قبلا تخت خوابم برام دوس داشتنی بود و روزمو باهاش تموم میکردم، خستگیمو در میکردم! حالا برام شده مثل یه تابوت یه تابوت همیشگی که یه مرده ای رو حمل میکنه که نفس میکشه و علائم حیاتی داره اما فقط از نظر زیستی زنده س🤦🏻‍♀️ این بهترین توصیف از خال این روز های منه 

ناامید ودست شسته از اینده و همه چیزش .. عطای نداشته را به لقای نداشته تر بخشیده!!!!!

من این روزا دارم مردگی میکنم و هرچقدر دستو پا میزنم نمیتونم خودمو خودمو نجات بدم 

توی باتلاقی گیر افتادم که علاوه بر اینکه نیاز به کمک دارم اما دلمم میخاد خودم اون کسی باشم که نجات میده خودشو ولی نایی هم ندارم و نیاززز دارم کسی نجاتم بده 

دلم میخاد مدتی از این زندگی دور باشم و به هیچی فکر نکنم اما نکته غمناک ماجرا اینجاس که خب بعدش که اون مدت تموم شد چی؟؟؟

واقعا نیاز به یه همراه دارم .. یه همراه همدل و همیشگی کسی که راهش از من جدا نشه، تو بغلش اروم شم که بتونم به زندگیم ادامه بدم

احساس تنهایی میکنم بیشتر از همیشه...

به هر کسی میرسم تهش فرهاد تو ذهنم پلی میشه: تو هم باا مااا نبودی..  

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۲۲
هانا

از گوشه پایین تخت مینویسم😅خسته شدم از همه جای خونه!

اینقدر عینکم رو دوست دارم که دلم نمیخاد لحظه ای ازم جدا باشه.. 

هیچ تصوری از استیگماتیسم دارین؟ خب بزارید من یه دید بهتون بدم :)) 

دید من دیگه با کیفیت٧٢٠ نیست! انگار ٤٨٠ هست😭😭😭 البته فعلا یه ٤٨٠با کیفیته ولی خب میدونید که هیچی ٧٢٠ نمیشه:( واسه همینه من دلم میخاد عینکم همیشه رو چشمم باشه اما خب واقعا خسته کننده س روی بینی:/

+ بله هدیه ٢٢سالگی :))) عوض شدن دیدم به زندگی بود:))) دید٤٨٠ ..هعییی

+ روزهای پایانی٢٢سالگیو دارم به این فکر میکنم که یه نقطه مثبتی تو زندگی امسالم پیدا کنم که بابتش خوشحال و شکر گذار باشم ... مدام دنبال یه دلیلیم که بخوام جشن بگیرم پایان ٢٢ رو، و اغاز کنم ٢٣ سالگیرو ،اما .. پیدا نکردم:( 

نمیخام جشنی بگیرم تعش بخوام واسه خودمون کیک خونگی درست کنم کنار هم بخوریم 

میخام به تنها نقطه مثبتم دل خوش کنم و اونم داشتن پدر مادر و خواهرم کنارمه سلامت..تقریبا!!!(حتی نمیدونم مامان دچار نقرس شده یا از ارتروزشه...) 

 

+ این ترمو به عنوان بیهوده ترین ترم نسبت میدم ،اه خدایا .. چقدر سِر شدم..چقدر درس نمیخونم، هرچقدرم نیمه اخر سال قبلو یه مقداری دوس خوندم اما به چشمم نمیاددد 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۷
هانا

بابا مشتی یه حالی بهمون بده ! مگه روح ما از تو نیس؟

 روح ما خسته شده این حوالی ، چرا درنمیابی؟ چرا تموم نمیشه این نکبت ! 

تو مثل یه رییس بدجنس نشون داده شدی که حتی اعتراض بهتم باعث 

اخراج میشه باید سکوت کنی لب بدوزی تا نکنه 

همون چیزی که لطف کردی دادی پس بگیری ! 

اینه اون خدای مهربان و رئوف که از مادر دلسوز تره؟ 

بابا لنتی من یکی کم اوردم، دارم از دست میدمت .. 

داری از دستم میدییی !! 

اره داری منو ازدست میدی! پر از خشمم ازت دلم نمیخاد ببینمت

 اما دلمم میخاد ببینمت بهت مشت بزنم

اینقدر که خسته شم بیفتم تو بغلت بعد اونقدر گریه کنم که اشکم تموم شه 

اونوقته که میخام معذرت خواهیتو بشنوم !

 اصن من دارم با کی حرف میزنم؟! 

نکنه چراغ روشنه وهیشکی خونه نی؟!

 

+مزین شده با بغض و اشک.. 

خسته و تهی..

++بیا بپرس فرزندم ایا راضی بودی شاد بودی کم و کاستی داری اصن؟! چیه این برنامه ها.. 

اصن کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۳۳
هانا

توی دوستیاتون شما هم برای نگه داشتن رابطه به هر نوعی که هست ! تلاش کنید، یه جایی به بعد ادم خسته میشه 

یا حتی اونقدری ادم باشید که سرد وگرم نشید ادما یجورایی مثل شیشه ن! 

و وقتیم اینطوری رفتار میکنید (سرد،گرم!)انتظار نداشته باش مثل روز اول باهات صمیمی رفتار کنه 

و نکته اخر وقتی هم که دیگه پیامی نیس لانگ تایم بهتر همون بعد مدتها نرید پیام بدین شاید داره به نبودنتون عادت میکنه برخلاف میلش! چون شما متاسفانه یه ادم سمی هستی :)

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۱
هانا

 

نمیدانم عشق منتظر من می ماند یا نه؟ 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۴
هانا

شاید بزرگترین لطفی که ب خودم بعد به بچه م میکنم اینه که ب دنیاش نیارم

 

این چه ارتباطیه ؟! دودیقه میای بشینی انتقاد مقایسه سرزنش ارزو ووووووو!!! 

 

+وقتی با دوستامم کلی مثبتم حالم خوبه خوشحالم ولی همینکه وقت برگشت میشه من استرس میگیرم و باورود به خونه تمام شادی م تخلیه میشه!!!! 

چه وضعشه ؟؟؟

حتی از خودم متنفرم که برای عوض کردن وضع موجود باسن گشادمو جمع نمیکنم و نمیشینم سر درسم 

پر از خشم و بغضم 

نمیدونم کجا و چطور میتونم این همه خشمو خالی کنم 

دیگه اینهمه بودن کنار هم خفگی اورده برام 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۱
هانا

گاهی وقتا میام اینجا میرم تو فهرست مطالب و تاریخ روزی که الان توشم رو پیدا میکنم و میرم پستای اون روزا و یا اون ماهو در سال قبلتر میخونم که ببینم چه حالی بودم امروز یا این ماه رو در زمانی دیگه 

و چقد این حس خوب و جذابیه برام!!!

 

++دارم فیلم ترکی میبینم و خوشحالم و دچار عشق دوپامینی شدم و خلاصه الکی خوشم ... عاشق این حسیم که با دیدن سریالا میگیرم.. فراموش کردن زندگی نکبت وار واقعی:/// 

 

++ عنوان داره میگه که من سال قبل به دوستم تو خوابگاه میگفتم که کاش من مثل خدا همه چیو میدونستم هممممههه چیو:)))) بعد هر کی چیزی نمیدونست میگفتن که هانا داند :)))اون شب زده بودم تو فاز دیوونه بازی و مسخرگی ( فرداش امتحان داشتم خب) اما واقعااا دلم میخاد :/ 

*کفر نمیکنم من با خدای خودم شوخیم دارم:دی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۳
هانا