بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوساعته کانال مشاور زیر رو کردم وویسای انتخاب رشته گوش میدم و همون لحظه ها میگم :هاااا اینه! همینکارو میکنم!اینو سرچ میکنم

اما درست بعد از تموم شدن ویسا من میمونم و تنبلی درون که خودشو ب اون راه میزنه و میگه چی؟؟ چیکار کنم؟؟!!

یا گذرا ب کلی کتاب و چندتا فیلمم فک میکنم و میگم موندنا بجنب ! اما ندا میاد وِلَکِن:|||

چرا همش خواب فلان رتبه رو میبینم:||| خدایا بیشتر نشته لدفا !! رحم کن توروقرعااان-__-


+یکی از لذتای زندگیم اینه که با شنیدن هیچ آهنگی یاد هیچکس نمیوفتم که ناراحت یا خوشحال شم، فقط با آهنگ حال میکنم:))

++حوصله هیچییی نداارررممم😩😑😐🤧

تصور بهتری از تابستونم داشتم:-| گاهی با خودم میگم اگه وقت کنکور ایده هامو عملی میکردم الان خیلی هاشون ب نتیجه میرسید یا انجام میشد!! 

حتی احساس میکنم اعصابمم ضعیف شده!!!!!حوصله انتقاد و نصیحت و جر و بحث اصلللن نداررم

فقط دلم میخواد تماما مال خودم باشم و کسی باهام کاری نداشته باشه کار خونه انجام بدم !ندم!دلم میخواد تنها باشم ...

حتی با خودمم مشکل دارم میگم بیا این کتابو بخون :) میگه ولم کن بابا حوصله ندارم!!!

الان داره یادم میاد دلیلش ممکنه چی باشه •_• هیچی دیگه عرضی ندارم:دی 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۹
هانا

این روزا خدارو شکر خیلی روزای خوبیه:))

با دوتا از دوستا رفتیم کافی و یه ساعتی اونجا بودیم ...اولین بار بود میرفتیم بیشتر وقتمونو زل زدیم ب منو و مسخره بازی دراوردیم چون خیلیاشو نمیدونستیم چیه و هیشکدوممون اهل ریسک نبودیم:)) 

بهترین خبر و حس خوب هم وقتی بود خبر بارداری ارزو ازش شنیدم و خدا میدونه چه قد ذوق کردم :)) هنوزم باورم نمیشه ...نتیجه ٥سال دوستیمون (مجازی)صمیمیت زیادیه ، اونوقدر که بعد مامان بابای خودش و شووَرش به من گفت❤️❤️ خب ب هرحال من قراره خاله بشم دیگه..اوووخییی❤️🤧 حیف که از هم دوریم... و چه قد خوشحالم با هم اشنا شدیم ^^ 

امروزم که رفتم ی باشگاه بدنسازی قراره یروز درمیان بدنسازی و ایروبیک برم..خیلی تنبلی میکنم و رژیمم رعایت نمیکنم واسه همین هنوز اون مقدار که انتظار داشتم کم نکردم:/  درواقع زحمات باشگاهو ب فنا میدم:-|

یه عالمه فیلمم دارم اما وقت نشده ببینم چون خواهرم همش ور دلمه و فیلم هالیوودم نمیشه راحت دید :/ باس منتظر بمونم ی ساعت بره کلاس تا بتونم ببینم-__-

میگن هفته دوم مرداد جوابا میاد نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت :| !!! فعلن که جو خوبه و از اون پرسشای اولیه راحت شدم جوابا که بیاد تازه بدبختی شروع میشه:)))

++یه کانال هست به ادرس بوک تاپ (bookTop) خیلی خوبه تیکه هایی از کتابا رو میذاره و یه سری کتابا هم پی دی اف یا صوتی میذاره :)  حالشو ببرید .




۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۳:۲۸
هانا

حس میکنم خیلی چیزا برای گفتن دارم اما نمیدونم و ذهنم خالیه ... در سکوت کامله فقط گاهی مثلا صدایِ چیکه اب میاد :)))تصور کن :/ همونقدر خالی...!

چند روزیه همش قرارمون بارای وفتن بکافی کنسل میشه!! اخر هفته قراره بریم:| امیدوارم دیگه برای کسی کار پیش نیاد :دی

دیروز رفتم دکتر پوست ..از دکتر قبلیم خیلیییی بهتر بود واقعا متعجب میشم از بعضیاشون 

دکتر م (دکتر قبلی) اصلن پوشتمو از نزدیک نمیدید میزشم ماشالا خیلی بزرگ صندلیا هم دور گذاشته بودن !!کلن اعتقادی به مشاهده و اینا نداشت 

اما این یکی از نزدیک میدید و دست میکشید ب پوستم و کلی باهام حرف زد :)) اینقدر ازش خوشم اومد دلم میخواست بشینم از کنکور باهاش حرف بزنم:/ حرفی مهمتر از این ندارم:دی 

این مدت توی باشگاه از بس میگفتن تو خوبی و وااای اصلن بهت نمیاد٧٨باشی انگار٦٨ی اصن !!من انگیزم برای بازگشت ب وزن ٧٠کم شده بود تا اینکه دیرو دکتر جان گفت باید بیای ٦٨/٧٠ هیچی دیگه اگاه شدم:دی گفتم کنکوری بودم واسه همینه-_- الانم مرتب باشگاه میرم! 

+جدیدا فیلم پد من رو دیدم همون که قبلا ازش گفتم ..که درمورد پریود بود! یه فیلم اموزشی و خوبه ..یه جور تابو شکنی ، من که دوسش داشتم:)

++جدیدترَن ..ینی الان! میخوام برم سراغ جز از کل از بس کار میریزه سرم وقت نمیشه :/ :(( اع الان مامان ثدام زد بیا غذا درست کن من میخوام برم بیرون:|| دیدین گفتم-_-


۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۰:۳۶
هانا

غم، هرگز عقب نمی‌نشیند مگر آن که به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آن که بگریزانی اش، آرام نمی‌گیرد مگر آن که بی‌رحمانه سر کوبش کنی ...


چهل نامه کوتاه به همسرم

#نادر_ابراهیمی

کتابی که توی لیستمه

______________________________

در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،

ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم...

 .مکتوب

#پائولو_کوئلیو

میذارم تو لیست ..نمیدونم کِی اما میخونمشون

_______________________________

به آرامی شروع به مردن میکنی 

اگر سفر نکنی،

اگر کتاب نخوانی،

اگر لباس رنگی نپوشی ...

#پابلو_نرودا


+++

داشتم کتاب صوتی خاطرات روسپیان سودازده من #گابریل_گارسیا_مارکز رو گوش میدادم خیلی اشنا بود من همش فکر میکنم کتابای زیادی نخوندم :/ اما شاید به این خاطرِ که اکثرا پی دی اف خوندم درست مثل همین کتاب !!! خداروشکر به هرحال ...ولی فک کنم زمان کنکورم خوندمش:دی

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۴:۳۰
هانا

از پست کاربران فهمیدم امروز روز دختره:)) 

روزمون خیلی مبارررک:) امیدوارم اینده پیش رو روزای خوبی برای همه دخترای ایران باشه

منم تقریبا که نه دقیقا ! ٤روز دیگه رسماً ٢٠ساله میشم:دی 

خب بریم سراغ یه فیلم فانتزی و دخترونه که من شدیدا طرفدار اینطور فیلمام(فیلمای فانتزی) :)) 

 The Princess Diaries

فانتزی و کمدی روایت زندگیِ...بقیش پاک کردم اصن دلم نمیخواد یه ذره از فیلمیو لو بدم:/

اگه فیلمهای پرنسسی دوس دارین پیشنهاد میشه:)) من که خیلی دوس دارم و اگه فیلم پرنسسی دیدین به منم بگید ببینم*-* مثل سیندرلا نیست اصلن با اون تصور نبینید .. سیندرلا رو ببیشتر دوس دارم چون اصن از بچگی دوسش داشتم پرنسس مورد علاقم^^  

+بعد هر فیلم عادت دارم میرم عکسای بازیگر زن یا مرد !هر دو!! رو میبینم خلاصه فهمیدم فیلمش سری دوم هم داره :)) 


۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۷ ، ۲۱:۳۹
هانا
دیروز عصر رفتیم یه جای دِبش:)) کنار اب و عصرونه و .. جاتون خالی:)) 
گفتم دفعه بعد یه کم زودتر بیایم هوا گرم باشه با خیال راحت بریم اب بازی که بعدش خشک شیم! برا عصرونه هم نون سنگک بیاریم با تخم مرغ بزنیم که خیلی میچسبه از فکرشم دهنم اب افتاد:| ههههه
منو دختر عمو هم نشستیم روی یکی از سنگ ها کنار جوی و گذر عمر دیدیم :دی و تخمه شکستیم و فوت کردیمش توی اب:)) عی حال داد :))
موقع برگشتن هم کله مو از شیشه بیرون اوردم و از تابستونی که ازادم ودیگه درس ندارم کیف کردم :| در این حد عقده داشتم:|
باد موهامو خلاف اون جهتی که کنار زده بودم میبرد ...اسمونو نگاه کردم ..نمیدونم چرا هروقت میخوام با خدا حرف بزنم اسمون رو نگاه میکنم (نه حتی سقف ) وبعد به یه ستاره ی پر نور زل میزنم وارزوهامو به خدا میگم اون لحظه خدا خدا میکردم مرغ امین اون نزدیکیا باشه :) 
هوا تاریک تر شد شالمو برداشتم! موهای کوتاهو رها کردم کمی باد به کله م بخوره ...قبلنا موهام بلند بود این کارو میکردم لذتش بیشتر بود :( بعدشم با خودم زمزمه میکردم(اون موقعها)با ریتم اروم: موهاتو وا نکن ..بانوی مو بلند ..باد عاشقت میشه ..اهسته تر بخند .. اما الان از وقتی موهامو کوتاه کردم دیگه اینو گوش ندادم چون هیچ حسی بهم نمیده!! چون موهام کوتاهه و من دیگه نمیتونم مخاطب ترانه ش باشم:( :دی
 
شب هم رفتم و کلی فیلم ازش گرفتم البته نصفش و بیشترش مونده :( وقت نشد دیگه 
خلاصه اومدم بادی در غیغ بندازم وبگم اگه فیلما خوب باشن که هستن:دی کلی فیلم دارم معرفی کنم :) خیلی جذابن^^
هالیوددی هستن اینبار :دی
نگفتمم این چند روزه بخاطر ورزشایی که انجام دادم ماهیچه به ماهیچه بدنم در میکرد و ب زور نشست وبرخاست داشتم:|| اصن نابوود بودم:|

اشاره کنم که میخواستم این تابستون کلی انگلیسی بخونم:| هنوز دریغ از یک کلمه :|||
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۶
هانا


بعد کلی تنبلی و مجبور کردن خودم به کتاب خوندن حداقل یه صفه که واقعا هم روزی یه صفه بود اوایل :دی 

کم کم ١٠٠تایی شد و حالا تموم شده و یه تیکه اش مونده اما!   

کتاب کاش کسی جایی منتظرم باشد انا گاوالدا ، مجذوب اسم کتاب شدم و از اسم نویسنده هم خوشم اومد:)) 

یه کتاب کم حجم مال من جیبی206صفه اس تقریبا برای دس گرمی از این شروع کردم:))

قلم خوبی داشت دوس داشتم و داستان های کوتاه جذابی بود نسبت به داستان های کوتاه دیگه ای  که قبلا خوندم اما خب مطمئنن سانسور داشته و باوجود سانسور هم یه چیزایی ش هست:/ شایدم ذهن من منحرفه:// ولی خب تا نباشد چیزکی ذهن منحرف نمیشه !! حتی یه تیکه اشم کامل یادمه اما زشته نمیشه بگم:دی خیلی ریز اشاره کرده:/

میخوام کتابو قایم کنم خواهرم نخونه! اونم از جلد کتاب خوشش اومده اخه:// میترسم بگم فعلن نخون کنجکاو بشه :|

در کل از اون کتابایی نبود که بشه درس زندگی ازش گرفت من دوس دارم یه چیزی یادم بده جمله به جمله ش رو بخونم بگم: وواووو !ارررههه!چه خوب گفتی!یا اع اینو یادم باشه!  شایدم این نظر منه:)) براتنوع گزینه خوبیه;)

شما چی؟خوندید؟نظرتون چیه؟؟:) 

+تیکه ای از کتاب

کتاب بعدی یا دزیره اس یا جز از کل هنوز تصمیم نگرفتم ..ولی میدونم که الان حوصله عاشقانه ندارم پس احتمالن جز از کل بخونم:)

++برای کتابایی که میخونم یه موضوع اضافه کردم,کتابای قبلی که تابستون خوندم خیلی یادم نیس و کتابای جالبی هم نبود خیلی مگر تک و توک!!

 

۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۵:۲۰
هانا

چرا بعضی از ادمهای اطرافم اینقدر حرص درار و دروغگو هستند؟

و من چرا اینقدر دلم به حالشان میسوزد و همیشه سکوت کردم:(

از ان سکوت ها که بعدش عین چی (!) پشیمان میشوی و تمام جوابهای دنیا به سرت آوار میشوند و تو حرص خوران جلوی اینه انها را به زبان میاوری!!

درست مثل زمانی که دوستت بلوف میکند اختصاصی ها را فلان درصد خط زده، اما مث سگ دروغ میگوید این اواخر هیچ نمیخواند و ازمونهایش را شرکت نمیکرد و شما که غریبه نیستید با دوس پسرش لاس میزد و قپی میامد که پزشکی میخواند!!! مردم چه پر رو شدند راست راست میرن میان میگن دوس پسر دارم:/ قراره بیاد خواستگاریم :)) بشین تا بیاد:/ 

یا مثل وقتی که دختر فامیل به اتاقت می اید و لاک ها را میبیند و با لبخندی کریه و ذوقی پنهان شده میگوید "لاک های من ٦٠تا شده شما چی؟ " اولا به تو چه !! دوما وقتی من لاک داشتم تو نداشتی :/ چشم و هم چشمی رفتی خریدی !! خب که چی! تمام لاک هایم را نیاز دارم و بخاطر علاقه ام خریدم نه برای تعدادشان که نکند از فلانی ها تعدادشان کمتر باشد تک تکشان را با ذوق و بدون هیچ رقابتی خریدم .. نمیدانم چرا برای دل خودشان زندگی نمیکنند؟!

یا مثل وقتی که دوست دیگرت بلوف میکند و از بلوف هایش بوی گندِ حسادت فضا را پر میکند:/ انقدر که مغزت سوت کنان از صحنه خارج میشود!! 

جواب هایی هستند که باید همانجا مثل پتک بر کله ی طرف صحبتت بکوبی ! اما خفه میشود ...

بلاخره یاد میگیرم طرف را قهوه ای کنم تا دیگر انقدر دروغ نبافد://


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۰
هانا

چطور میشه ناراحت نبود وقتی این چیزا رو میشنوی ؟؟

وقتی به جای مسائل مهم تر به شادی های کوچیکی که مردم دارن گیر میدن

این انسانیت نیست!!!!! 

نمیدونم چی بگم واقعا این همه جرم و جنایت و تجاوز و اختلاص ؟! کو مجازات مجرمانشون ؟!چرا از اونا اعتراف و مصاحبه پخش نکردید

حالمو بهم میزنن مسئولانی که نام اسلام و ایران رو خراب میکنن

#برقص تا برقصیم


۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۴
هانا

راهی ک رفتم رو دوس دارم ؟؟اما ایا می ارزه؟  نمیدونم واقعا 

من بریدم من خسته م 

من گاهی ناتوان میشم هانا !!

تو دیگه ازم ناراضی نشو ی وقتی... زمان های جلوتر..دوران سختیِ هر چند ک سعیم این بوده خوب بگذره

فقط میخوام شهریور پشت سرتو نگاه نکنی و بری (ینی به حرف خودم گوش کنم؟) 

فقط برو ..(!!!)

خوش بگذرون ..تجربه کن 

 موندن امکان پذیره اره هست اما اصلن خوب نیست ...روحت پژمرده میشه..شادابیو از دست میدی (چرا الان این چیزا رو یادم رفته اما؟گاهی یه حسی که نمیدونم از کجا میاد میگه جا داشت بمون ولی خب میدونم گوه زیادیِ:/ 

اطرافیان هم هر کی نظری داره ممکنه شما هم بگی نمون:) اخ هم میخوام رتبه ها هر چی زودتر بیاد تکلیفم روشن شه هم میخوام صد سال سیاه نیاد:/  ) 


ادامه ی نوشته توسط نویسنده حذف شده است ! چون از بحث مربوط به اون موقع و درسا و مشاورا حالش بهم میخورد:/


یه عالمه از دوران کنکور پیش نویس وغرغر دارم:| یکی انتشار دوتا پیش نویس در این حد:|       

      این یکیش متعلق به اسفند 96

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۳
هانا