روزنوشته!(این عنوان هم گاهی بد میره رو اعصاب:/)
حس میکنم خیلی چیزا برای گفتن دارم اما نمیدونم و ذهنم خالیه ... در سکوت کامله فقط گاهی مثلا صدایِ چیکه اب میاد :)))تصور کن :/ همونقدر خالی...!
چند روزیه همش قرارمون بارای وفتن بکافی کنسل میشه!! اخر هفته قراره بریم:| امیدوارم دیگه برای کسی کار پیش نیاد :دی
دیروز رفتم دکتر پوست ..از دکتر قبلیم خیلیییی بهتر بود واقعا متعجب میشم از بعضیاشون
دکتر م (دکتر قبلی) اصلن پوشتمو از نزدیک نمیدید میزشم ماشالا خیلی بزرگ صندلیا هم دور گذاشته بودن !!کلن اعتقادی به مشاهده و اینا نداشت
اما این یکی از نزدیک میدید و دست میکشید ب پوستم و کلی باهام حرف زد :)) اینقدر ازش خوشم اومد دلم میخواست بشینم از کنکور باهاش حرف بزنم:/ حرفی مهمتر از این ندارم:دی
این مدت توی باشگاه از بس میگفتن تو خوبی و وااای اصلن بهت نمیاد٧٨باشی انگار٦٨ی اصن !!من انگیزم برای بازگشت ب وزن ٧٠کم شده بود تا اینکه دیرو دکتر جان گفت باید بیای ٦٨/٧٠ هیچی دیگه اگاه شدم:دی گفتم کنکوری بودم واسه همینه-_- الانم مرتب باشگاه میرم!
+جدیدا فیلم پد من رو دیدم همون که قبلا ازش گفتم ..که درمورد پریود بود! یه فیلم اموزشی و خوبه ..یه جور تابو شکنی ، من که دوسش داشتم:)
++جدیدترَن ..ینی الان! میخوام برم سراغ جز از کل از بس کار میریزه سرم وقت نمیشه :/ :(( اع الان مامان ثدام زد بیا غذا درست کن من میخوام برم بیرون:|| دیدین گفتم-_-