بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

عاقا این دختره خیلی رو اعصاب پسرا رو ریپلای میکنه خیلی تابلو میخواد مخ بزنه خیلییییی

هی دوس دارم تو گروه بگم جمع کنید لاسیدناتونو:))


+تا یادم هست بگم سعی کنید تو دانشگاه ب یکی دوتا دوست اکتفانکنید تا میتونید صمیمی شید که اگه با بعضیا جور نشدید راحت ازشون دور شید :) و ی روزیم دوستتون دانشگاه نبود کسی باشه باهاش بگردید

خدا رو شکر من اولش فقط با پ بودم بعدا فهمیدم چ خوب شد با فلانی و فلانی ها هم صمیمی شدم :) تنها نمیمونی خلاصه؛)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۱۵:۴۸
هانا
از همین الان بابت قاطی بودن مطالب منو ببخشید :/ خیلی وقته نبودم نمیدونم از کجا بگم
وای که چقدر همه چی خوبه..:)
حس رهاایی دارممم امتحاناتم تموم شدن :)) ی  کابوس بود اصن 
فک کن ؟؟ تمام طول ترم یه کلمه نخوندم :/ فرجه هامم نابود کردم حالا برنامه های امتحانی هم رگباری پشت سرهم:|||
فقط هیلگارد رو ...اره :))) بقیه رو از نظر خودم زیر ١٨ ندارم، نه که خوب باشه ها ولی خب من شب امتحانی بودم-__- با کلی کتاب حجیم! واقعا خیلی بهم فشار اومد و کمبود خواب دارم الان:((
این باید درس عبرت ترم های بعدی باشه که از استاد جلوتر باشم بلکه سر کلاس فعالیت داشته باشم:| ولی نمیدونید چقدر خوشحال شدم درس تاریخ ٥ نمره رو ب کنفرانس اختصاص داده بود:))) حالا سر جلسه امتحان بغل دستیم میگه اینو برسون:)) لعنتی گفته کنفرانست موضوعش چی بوده یکم ازش بگو :))) خنگ ولی دوسش دارم:)) 
&
توی گروه شبای امتحان شلوغ تر از روزای قبل از امتحان بود ینی ما شبا ساعت٩-١٠ ب بعد گروهمون شروع میکرد ب نطق کردن و سوال پرسیدن و دلداری دادن :))) و خب تا ب الان دومورد لاسیدن ملاحظه شدن:/  امتحان اخر ب روی دختره اوردم شوخی شوخی:)) حالا فک میکنن ما نمیفهمیم!!! بابا تابلووو:))
باورتون نمیشه توی فرجه ها نشستم پیش مامان بابا ساعت ١٢شب !! شرشر گریه و بغض که من الف نمیشم شما نباید ب من فشار بیارید شاید من نتونم اصن:/ حالا بعد هر امتحان میگفتم چرا من برای اتفاقی که نیفتاده و ممکنه نیفته عزا گرفته بودم:)))
اخ اخ یچیز دیگه که توی گروه درمیون میذاشتن تموم شدن درس بود فک کنید اونا میگفتن ی دور تموم شد و من ٥ صفه خونده بودم:// یا میگفتن خوندن فلان چقد وقت میبره ؟ - نیم ساعت فوقش یه ساعت :|| من اونوقت از ساعت ٤ تا ٨ هنوز تموم نشده ( بازیگوشیامم زیاد نبود ب خدا :دی) بماند که کلی اعتماد بنفسمو از دست دادم و فکر که چی بگم داشتم یقین پیدا میکردم که خنگم:( هنوزم حس خنگ بودن و بی هوشی میکنم:(( چرا خوندن من اینقد طول کشید 
هی باخودم فکر میکردم ی روز برم پیش مدیرگروهمون ازش مشاوره بگیرم بابت تک تک چیزایی که ذهنمو درگیر کرده
نکته: اعتماد بنفسم زیر خط فقر اومده 
•نکته مهم اینه که این ترمو با وحدای سبک ور میدارم ... ببینم چی پیش میاد!!
••نکته مهم تر درمورد درسامه که یاد گرفتم:) مثلن تشخیص دادم مشکل مثلن فلان فامیل از لحاظ روان شناسی چیه و چه نوع اختلالیه:دی منتظر ترمای بعدم که تاازه شروعه! ولی خیلیی سخته واقعا فکر نمیکردم اینطور باشه:دی اما دوسش دارم :))

++احتمالن ب زودی منم ی کانال بزنم :) برای متن هایی که میخونم و خوشم میاد یا حرف دل خودمه:) 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۱۶:۱۷
هانا

کسی میدونه معدل الف نشدن ترم اول چه اثراتی بر کل معدل و ارشد خواهد داشت:/؟؟؟

تمام طول ترم ب الکی خوش بودن و بیخیالی گذشت و حالا شب امتحانی شدم درست مث همیشه اما این بار مثل مدرسه فرجه نیس و امتحانا پشت سر همن:/

میان ترم بخاطر استرس زیاد از ٦نمره٤/٥ شدم:((

حالا اگه کامل هم بشم باز نمره نهاییم کمه:/ فک کن سه تا درس برای خراب کردن وجود داشته باشه:| عایا خیلی تاثیر وحشتناکی میزاره؟؟؟

اه خدای من :||| تا دقایقی قبل ب فکر کنکور ندادن بودم هنوزم هستم اما با این وضع بنظرم باید کنکور بدم

دولتی قبول شم لاقل افتادم پول واحد ندم همش:)))))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۷ ، ۰۰:۵۷
هانا

دلم براتون خیلی تنگ شده دوستای خوبم

این مدت نه اینکه وبمو ب حال خودش رها کنما نه !! همیشه میمودم پنل رو باز میکردم که بنویسم اما نمیشد ! حتی نتونستم ب وب خیلیااا(تقریبا همه ) سربزنم

همیشه ذهنم خالی میشد از هر کلمه ای از هر خاطره ای!!!!!

تجربه ها و خاطرات ترم اولم ووهمه ش خیلی نامرتب تو ذهنم قاطی پاتی ن :|

روزای خوب خاطره میشن وروزای بد هم تجربه:) هر چند تلخ! (خواستم فلسفی گفته باشم:دییی)

تمام مدت سعی کردم بدون فکر ب کنکور از لحظاتم لذت ببرم اما با نزدیک شدن به اواخر اذر وحالا دی ماه دلهره هم بیشتر شده 

سردرگمی هام برگشتن ...

حالا تعریف میکنم بعد از امتحاناتم :) 


فقط خواستم بیام سلام و احوال پرسیتون:) کللیییی دلم براتون تنگ شده.. 


شما در چه حالین؟؟ :)

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۰:۵۵
هانا

عمق فاجعه دقیقا همونجاست که ذهنت و افکارت افسار گسیخته خواستار ازادی و براری ان

و دلت بخواد جوونی کنی قبل از اینکه این چند صباح رو از دست بدی  

بعدش کسی که ادعای به روز بودن میکنه (خاله م) وقتی حرف از کافه زدم چشاش گرد شد و گفت کافه میری مگه؟ (اون لحظه ی طوری بود حس کردم گفتم دوس پسر دارم:| :)) ) انگار باید ازش اجازه میگرفتم!!

من:اره خب بوفه مون هنوز راه نیفتاده بود اونموقع رستورانم میرفتیم و میریمم.. تعجبش بیشتر میشه:/

و با طعنه میفرمایند من چند سال فلان شهر دانشجو بودم یبار کافه نرفتم(سال ٨٠ اینا -__-) ارشدمم اصلن

هرروز مطمئن تر میشم که ازش دور شم و چه خوب کردم اینستامو بهش ندادم -_- شکرررر خدااا

فک کن حالا من بخوام بگم دلم میخواد موهامو فلان کنم یا ...اوووف ذهنم ارور میده از این همه عقب موندگی:/ 

خیلیم ادعای روشنفکری داره://

من سرمو کجا بکوبم اخه!!!:|

خدایا...

متنفرم از اینکه برای نمره هم تحت فشار باشم درست مثل بچه مدرسه ایا :/ کم کم دارم از درس متنفر میشم اینا چرا اینطوری میکنن!!!! 

فشار ها هیچ وقت تموم شدنی نیستن:( از شکلی ب شکل دیگه تغییر میکنن:|   

واقعا گاهی شدیدا ارزوی مرگ میکنم

نمیشه فرار هم کرد حتی:(( ب هر ان کجا که باشد بجز این سرا سرایم-__-

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۰۱:۲۶
هانا

امشب اما حس پوچ بودن تمام وجودمو گرفته:(

حس نامرئی بودن بین ادامای اطراف!!!

حس نارضایتی از جایی که هستم

اما میدونم همه اینا از کجا میاد:(

از جامعه و فضای کوچیکترش ینی خانواده

من کاملا میدونم جامعه و خانواده چی از من میخوان اما خودم نمیدونم چی میخوام:(

از این زندگی متنفرم

من با بیست سال سن میترسم چیزاییو که دلم میخواد تجربه کنم و ب خودم این فرصت و اجازه رو نمیدم بلکه خانواده و جامعه حرفی نزنن

تصمیم دارم هفته اینده رو کاملا خوابگاه بمونم... دلم تنگ شده دوهفته س خیلی نموندم

امشب توی عروسی داشتم فکر میکردم واقعا برای هیچکس مهم نیس من چی میخونم و کجام!

حتی ممکنه دیگه نپرسن چیکار کردی؟؟ دانشجویی؟؟؟

بی خبر دانشجو شدم :') دختر عموهم گفت نمیدونسته خب نمیشد که زنگ بزنم خونتون بگم فلان و بیسار

دارم فکر میکنم ب نیم سال دیگه ای که باید کنکور بدم...یا تلف میشه یا نتیجه میده!

میترسم درهردوصورت حس باختن دارم حس ی شکست خورده

منِ تصوراتم همون سال اول قبول شد و رفت من ایده الم از درس و شغل اینده ش راضی بود و بعد از داشتن درامد کلی کمک میکرد 

 و بهترینش مستقل شدنش بود توی ی شهر دورتر!!!

اصلن حس راحتی نمیکنم ..تمام مدت احساس میکنم یکی مراقبمه نه از اون مراقبا ها!!! مراقب با جاسوس و بپا فرق داره🙄😐😑 کاش کاش کاش بشه از ایران رفت:( کاش کمی ازادی بیشتری داشتم 

+راستی ازش متنفرم-___- جلو مهمونا منو ضایع کرد میتونست ببنده دهنشو و نگه :حتما باید بهت بگن ظرف میوه ها رو جمع کن؟ خب منم مث شما مشغول صحبت بودم!!! آی هیت یوووووو

تازشم قبلنا همش وسایل منو استفاده میکرد اما وقتی من چیزی ازش بخوام دریغ میکنه

دلمو شکست... من هی فراموش میکنم اما خودش یادم میندازه 

#فک و فامیله ما داریم؟!

خدایا میشه حواست بهم باشه؟؟...بیشتر

منو از این برزخ نجات بده کم اوردم :( 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۲:۴۰
هانا

ی خورده زشته ولی خب دوس داشتم بگم :))

- صبح شنبه ک ب کلاس نرفتم دلم برای استاد ک یذره شده:/ :)))) عصری در دانشگاه وقتی که سوار ماشین بودم دیدمش حواسش نبود و خوب شد نبود وگرنه ممکن بود بای بای کنم با لبخندی ذوق دار :))) 

سوتفاهم نشه ب چشم استادی فقط:)))) 

+دلم برای جوانی های بازیگرای موردعلاقه م هم ی ذره شده و هی میگم روزگار لعنتی:( ینی منم قراره ی روز پیر بشم😐🤧

++ دانشگاهو حال هواش بهم ساخته حتی رشته ای که دارم میخونمش:) و فکر کنکور ناراحتم میکنه ولی چاره چیه:/ شاید اصن یهو خواستم همینو برم ی دانشگاه بهتر!!! درکل چیزی دست من نیس منم راهو نمیبینم خدا خودش بهتر میدونه هرکاری خوبه اونو انجام بده خداجانم..

++امروز فیلم باجیراومستانی رو دیدم حسابی توی فازم:))  

++ میشه ی روز برم هند و کلی لباس و النگوهای رنگی بگیرم؟؟:)) میخوام اگه ازدواج کردم حنابندونم ب رسم اونا باشه *-* با اون لباسا و طرحای حنا و سندور کشیدن مرد روی موی زن:d و اهنگ هندی که دوس دارم :))) نه دیگه امری نیس خخخ

دلیل سرحالیم فک کنم اینه که فیلم جدید دیدم و دوسش دلشتم و ٥-٦تای دیگه هم در انتظارم هستن❤️

ایشالا نصیبتون:))


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۱:۱۳
هانا

چطورین چه خبرا:) 

من که خیلی خبرا !!:) و ی سری تجربه ها^^

اخرین باری که پست گذاشتم ناراحت بودم و بعدش اصلن وقت نشد بیام بقیه ماجرای خوابگاهو تعریف کنم!

کماکان مقاومت کردم و سعی کردم ب دل نگیرم و چند ساعتی فضای بینمون سنگین بود بعدشم که آ شروع کرد ب صحبت ماهم همینطور و سوتفاهما رو رفع کردیم اصن کلن فراموش کردیم حتی دوباره سر ی سفره نشستیم و باز غذای شریکی خوردیم و با گذشت روزاها باز صمیمیت برگشت و بیرون رفتیم خرید کردیم و تولد خیلی مفصلی گرفتیم

شبا با صدای بلند اهنگ خوندیم وخندیدیم و اتاق بغلی معترض شد و پریدنای توی تختامون:)))

شبی که تا ٢و نیم نشستیم پای صحبت همدیگه ٦تایی و از ترسا و تجربه هامون گفتیم و اصلن متوجه گذر زمان نبودیم:)) اکثرا تجربه هایی از مزاحمت های خیابون بود و اینکه چه رفتاری باید کرد و فلان و یادتون باشه هیچ وقت ضعف نشون ندین دخترا !! ی سری بی شرف هستن فقط کافیه بفهمن شما ترسیدین ! اون شب وقتی از کوچه تاریک عبور میکردم و دوتا مرد دیدم گرخیدم و اون لحظه دلم داد میزد بدو اما ندویدم چون میدونستم بدوم اونا ممکنه مزاحم بشن-_- بسی ترسیدما خلوت و تاریک بود! 

**از بودن با سال بالایی تو خوابگاه پشیمون نیستم چون زودتر همه چی یاد گرفتم و میگیرم:)**

وای وای با دوست دانشگاهمم بازار گردی کردیم ی خورده و کافه رفتیم و هدیه بهم داد خیلی غیر قابل منتظره واقعا:) واقعا دلم نمیخواست خرج کنه و توی رودربایسی بیفتم ولی خب کیه که از هدیه بدش بیاد:دی

قبلش بگم پ خیلی از بی شرف استفاده میکنه:))) منم سر زبونم افتاده اونم اعتراض میکرد که ناموسا گفتن های تو سر زبونم افتاده :)) شنبه ب خاطر سرما خوردگی خونه موندم اکیپم خیلی منتظر من موندن حتی پ گفت سر نهار توی رستوران فهمیدیم شور و حال گروهمون بخاطر توئه:)) گفت تازشم رستورانه کنار کبابمون گوجه کم گذاشت😜اخه همیشه من تاکید میکنم گوجه( با کباب) دوس دارم کم نباشه😁

++تجربه مهم، تلخ و اموزنده بعدی درمورد پلیس راه هاس

دوباره من جاده فلان ب فلان جا رو میشنیم پشت رل و هر دوبارم جریمه میشم خیلی الکی:/ 

امیدوارم ی پلیس رانندگی باشرف که اینجا رو میخونه ناراحت نشه ولی این دومورد که من برخوردم ....:/

دفعه قبل یهو از کنارم رد شد و شانس من گواهینامه م همرام نبود و مدارکو نگه داشت تا من روز بعدش بیام تا فلان جا گواهینامه نشون بدم! با این وجود باز هم جریمه بشم!! واقعا این همه بی شرفی و مادیاتی بودن رو درک نمیکنم 

همه جا پیشرفت کرد الان ب نظرم باید از روی ش ش یا اسم فامیل گواهینامه طرفو بالا بیارن!! والا ب خدا ! خب شاید من ی روز بابام خسته شد ب جاش نشستم خیلی غیر منتظره اونوقت اونا فرت و منو میگیرن:/

امروز اما طی یک رفتار بی شرفانه و غیر اخلاقی(:-|) در پایان سرازیری منتظر و دوربین ب دست بودن-_-

قبل و بعد از سرازیری شدید در اتوبان هیییچ تابلویی نبود و منم ١٠٠رو پر کردم خلوت هم بود ب خدا یکی دوتا فوقش.. (روزای بعد اصن نبودن دیگه)

ب خیال کمر بند و گواهینامه ادامه دادم تا اینکه علامت داد 😤😤😑اول که منتظر بود ما پیاده شیم و من از تجربه دفعه قبل یادگرفتم منتظر بشم اونا بیان 😏و نذاشتم بابا پیدا شه یخورده نیومد و نگاه کرد دید نمیریم خودش اومد 

و ٥تا( دقت فرمایید فقط٥تا) سرعت اضافیمو یاد اور شد منم سرازیری خلوتی و و دوسال پیش گرفتن گواهینامه رو یاد اوری کردم (از کجا یادم میموند اتوبان ٩٥ :/) منم گفتم حالا ب خاطر ٥تا اینور اونور این ی بارو ننویس دیگه

اخرشم گفت جریمهش ٦٠تومنه برا شما نصف میکنم :| خیلی لطف کرد واقعا منو این حجم از لطف محال بود منم گفتم هنوزم زیاده و رفتم ! انتظار تشکر داشت 😤😡

بعد دعوا همه جوابا ب ذهن میرسه و این ی باگ بزرگه!!!!

جوابای اینده من که تجربه شد ب بقیه شون بگم:

اولن شما دارین از مردم سواستفاده میکنید نامردی میکنید (😐😒😞)و سرازیری و اینا کمین میگیرید بلکه یه پولی از مردم بدبخت که براش زحمت میکشن بکشید !!! دوما من ندونستم! طبق اموزه ها(اون گفت طبق ایین نامه)برای خطا اول تذکر میدن و خارج هم همینطوره بار اول تذکر میدن😞اما اینا از خداشونه جریمه کنن !

 انسانیت ی دین مشترکه اینا فقط خودشونو میبینن و حتی خود بزرگ بین ! کاش قبل از هر چیزی انسان باشیم... 

این دوبار کافی بود تا دیگه از همشون بدم بیاد:) کاش بدونید اون لحظه که بیخود و عمدی و بخاطر پول جریمه میکنید بعدش چقد فحش میخورید:)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۷:۲۶
هانا

هواا بعد از بارون عالیه اما هوای من تا همین دوساعت پیش بارونی بود بی عدالتی و نامهربونی دلمو ب درد میاره انتظار دبه کردن از هم اتاقیارو نداشتم...

س باره ما الاخون والاخون میشیم-_- میگن حالا که شما برین باز ب جای شما کسی میاد بمونید ولی من دلم صاف نمیشه...دوستامم همینطور

عکس :حیاط خوابگاه -الان

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۶:۱۲
هانا

این از اون نوشته های هایلایت شده س برای خودم که بسپارم ب ذهنم 

ب هییییییییچ کس وابسته نشم 

ب هیچ کس دل نبندم 

یهو الان ذهن ها ب سمت خاصی میره...باید بگم نه :)) خبری نیس :دی 

ب هم اتاقیا تازه داریم عادت میکنیم اما مشکل پیش اومده و ممکنه مجبور ب جاب جایی شیم

و من الکی دل بستم اما بقیه اینطور نیستن!! ب راحتی میتونن قبول کنن برن ی سوییت دیگه

من چرا اینقد احساسیم و سریع دل میبندم -__-

حالا کیه که گوش کنه:( شت!!! 

+دانشگاه و خوابگاه حسابی خوشمیگذره و دارم ب رشته م علاقه مند میشم!! :|


امشب سر این مسائل خوابگاه خیلی ناراحت بودم و بغض ب گلوم چنگ انداخته بود..رفتم پیش کیانا حالم بهتر شد:) 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۷ ، ۱۹:۳۰
هانا