بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

ما امتحان داریم شنبه اونم دوتا:/ بعد روزای امتحان بیشتر چرت و پلا میگیم :)) 

 

_بچه ها اسم نارنج و لیمو اسمایی از پیرزنای قدیمی بودن از مامانم شنیدم! خیلییی خوبن*_* 

+ن والا چین اینا 

_وای والا خیلی خوش عطرن فک کننن نارنج، لیمو،نعنا، ریحانه :دی 

+تربچه هم بزار😆😒

_اون اسم پسرم باشه🤣

نفر سوم مینویسد

~ من بچه میخواام!  :/ 😂

......................................

کولر بوی بارون و زمین خیس رو میاره با خودش اتاق^^ مرداد ..بارون! .. ی لحظه دلم برا پاییز و مدرسه تنگ شد:))) تداعی شد برام ! البته بلا ب دور:دی

من عاشق تابستونم هررر چقدرم گرم باشه❤️

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۳
هانا

چرا این دانشمندا حرصم میدن؟  سینااا؟! ( ابن سینا:دی) واقعا همچین افکاری داشتی درباره ازدباج؟ دیگه تورو ندوس:/ بنظرم نباید قیمه هارو میریختن تو ماستا همون مینشست اختراعشو میکرد روحش اروم تر بود:)))

بخدا که از حرص اینو اون غزالی سردرد شدم-__-

 *ب وقت درس روانشناسی خانواه

خب من از ترم اول عبرت کردم و الان سعی میکنم فرجه ها لاقل ی روخوانی بکنم که کم نیارم و شب امتحان خر نزنم 

(پشه ای را روی صفه گوشی میکُشد) اره ..:))

 

بعد اینکه مطلب قابل توجه تاثیر رابطه سکشوال روی سلامت روان،شخصیت و رشد ادمه ..اینقددررر که تاکید کرده و از بقیه موارد ینی ارامش و فرزند کمتر گفته که ی لحظه هنگ کردم:)))

ینی هر چقدر بخوای خوب گفته بعد من موندمو ی عالمه جوون بیکار و ازدواج نکرده سرزمینم:/ که خب یا سرکوب یا خ ا ...استادمون گفت خ ا  سرکوب محسوب نمیشه و حتی ی سری از روانشناسای اونور معتقدن لازمه و نباید منع کرد (در صورت اعتیاد اسیب زاس)

من مطالعاتم در حد کتابای درسی خودم بوده تا الان اما اون طور که هست فروید حکم کوروش رو برام پیدا کرده :|

ن قطعا اما حس میکنم از اون ادم خفنا بوده با کلی علم و خب قبول دارم حرفاشو

داستان آنائو رو شنیدین؟؟

اگر اشتباه نگم شاهزاده ای نوجوان و زیبا بوده در زمان فروید، که ناگهان روزی کور میشه! این دخترو میبرن دوا درمون :)) 

میبرن چشم پزشک ،هیچیش نیس.. میبرن مغزشو چک میکنن ؟ بازم سالمه

میبرن پیش فروید جون ایشونم هیپنوتیزم میکنه و با داستان دختر همراه میشه 

دخترک بیچاره روزی مورد تجاوز "عده ای" ادم پست (از نظر اجتماعی البته ،انا شاهزاده بوده خب)(پست هم بودن!) قرار میگیره همین که داره تعریف میکنه فروید اونو بیدار میکنه و یهو بینایی دختر برمیگرده :)) 

پ ن : اخرش دختر قصه ما عاشق فروید میشه اما فروید پایبند اصولشه و با مراجع ازدواج نمیکنه..

خیلی حرفِ:)  بدن سالم در روان سالم ؛) 

[ خلاصه که هوای سلامت روان تون رو داشته باشید]

 

++دیشب خواب دیدم چاتای اولسوی(بازیگر نقش دلیبال) رو بغل کردم :'))

بعد جالبه قبلش کلی درمورد بروس لی سرچ کرده بودم باخودم گفتم لابد روح بروس توی دلیبال حلول کرده:)))

    

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۹
هانا

سلام سلام سلام

این مدت که نبودم فک میکردم خیلی وقته نیومدمو دیگه کلا نیومدم بعد ی روز که اومدم دیدم عه همچین دورم نبوده فلان روزو ثبت کردم بعد دوباره تنبلی گرفتمو و نتونستم بیام تا حالا

ایشالا که حال دل همگی خوبه^_^ خصوصا کنکویامون:*

بعد از کارگاهای کوچیک ١١نفره مون با استاد ص که انصافا جذاب بود و تجربه های جالبی ب ارمغان اورد (بیشتر شبه کارگاه بود)

روزهای خیلی خوش دیگه ای هم داشتیم و الان جزئیات یادم نیس:( و مهمتر از همه سوتی هایی که اکیپمون همیشه میداد 

و منم ازش در امان نبودم:)))

بازی جرئت حقیقتمون و مجبور کردن دوستم برای گل دادن ب اولین کسی که رد میشه و اون شخص ی پسر بود:)))

و بقیمونم که نگم:/ اصن ی وضعی شدااا بیا و ببین :دی

اکیپ فوق العاده باحال و انعطاف پذیری داریم و کلی باهم حال میکنیم نقاط مشترک داریم اما غیر مشترکمونم زیاده 

تلاشامون برا امتحان و گند زدنامون حتی:)) جر وبحث سر اینکه کی بیشتر خونده و خیلی بیشعورتر بوده (همینقدر دبیرستان طور:/) 

چرت و پرت گفتنامون توی گروهمون که هر بار ی اسم بانمک براش میزاریم که معنیشو خودمون میدونیم:)))

اصطلاحات بامزه ای که یادگرفتیم :)) 

خلاصه که خوش میگذره دیگه :) اونقدر که ترم تابستون گرفتیم -_- و هفته اینده امتحان داریم 

ترم تابستونم واقعععااا عااالی بود استاد درس اختصاصیمون بی نظیره . فوقالعاده تو دل برو و باسواد و ....

تو فکرم که چند جلسه باهاش مشاوره برم خودشم میفهمید من چقدرر مشتاق درسشم:)

اخرین نمره ی ترم دوممون همین سه روز پیش اومد و بلاخره الف شدم ..چقدر سر الف شدن این ترم اذیت شدم 

چون ترم قبل الف شده بودم این ترمم انتظار داشتم از خودم اما خب استرس داشتم که نشه چون برام مهم بود بتونم واحد زیاد بردارم و اره خلاصه :) 

و اصلللا برای ب اصطلاح خانواده م نبود که دوس داشتم الف شم :)

خیلی فکرا تو سرم دارم که شاید احمقانه باشن اما خب جز روانشناس کسی نمیتونه کمکم کنه و اگه بشه میخوام ترم بعد برم ...

خلاصه که امیدواری از جیب چپ پیراهنمان کم نشد:) بعله.

 

+اینجا نگفتم نه؟ حسابی زدم تو کار فمنیسم و ی فمنیست حسابی شدم:))) کلی حرف میتونم ازش بزنم:) 

با فمنیستای خفن هم دایرکت داشتم که کلی ب این موضوع افتخار میکنم:/ :دی

++بلاخره تو پیدا کردن دین دارم ب یه ثبات نسبی میرسم (دااارم میرسم) فقط میدونم کلی وقتمو گرفت و میخوام دیگه ادامه ندم فعلا

 

این داستان ادامه دارد...

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۴
هانا

سلام چطوریین؟؟؟

امروز رفتیم سینما برای اولین بار باهم :)) دیگه نموندیدم برای ژن خوک لعنتی ساعتش با ما جور نمیشد نتیجتا زندانی ها رو دیدیم :) بد نبود یخورده هم خندیدیم.

++نکته مهم :رفتم پیش مشاور (استادم) از خودم گفتم و میل مستقل بودنم انتظار داشتم راه حل چیزی بده! ب راحتی گفت نگو همه چیو :)) البته بد اموزی نشه ها :دی 

.........................................................................................

چند روز پیش قرار شد فیلم روانشناسی ببینیم و باهم تحلیل کنیم (مختلطیم)

دوستم اوردن فیلمو ب عهده گفت تا بریم سالن رو پروژکتور ببینیمفیلم دوبله بود امااا بدون سانسور از اون جا که بهو زیر نویس دار میشد دیگه کار از کار گذشته بود و منم هی منتظر بودم خجالتم کشیدم برم پشت میز که ناگهان اتفاق رخ داد و بله همدیگه رو بوسیدن:/ اول سوکتی حکم فرما شد بوسه ادامه پیدا کرد و خندمون گرفته بود و ریز ریز میخندیدیم که من با وجود اینکه جلو دهنمو گرفته بودم پووووو خندم در رفت :)))) و همه خندیدن:))) بعضیا هم کلن از سالن بیرون رفتن  بعدشم تصمیم گرفتیم بخاطر امن نبودن فیلم نبینیمش:دی

خوشم اومد بعدش اصن ب روی خودمون نمی اوردیم و راجب مسائل انجمن حرف زدیم:))) 

تجربه خیلی جالبی بود 


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۲
هانا

روزا میگذرن ...عالی ...پر از شادی ...مبارزه ...یادگیری ... 

صمیمی تر شدن ..مشخص شدن اکیپا :))  شوخی های بی مزه و بامزه مون  رستوران رفتنای ٤ روز در هفته مون :))) اکثر رشتورانای نزدیک دانشگاهو امتحان کردیم:))  

اما دلیل خیلی خوشحال کننده و مهمی که باعث شد من امروز بیام و ثبتش کنم(کلی روزمره و اینا بود که امان از تنبلی:/ )

اره... پیدا کردن دوست صمیمی دوران ابتداییم بود🤧🤧🤧🤧❤️❤️❤️

فراموش نمیکنم لحظه ای که وارد اتاق شدم ..منو شناخت خودشو معرفی کرد و پر از بغض شادی بهت و کلی احساس ناب شدم بغل بغل بغل و اشکای مزاحم که نزاشتم مزاحم بشن خیلی :)))  

از هم گفتیم شماره گرفتیم ناهار خوردیم.. و ظهر با دوستام بودم ولی فکرم با اون بود !! راه برگشت تماما توی گذشته سیر میکردم 

کنج ذهنم دنبال خاطرات بیشتری ازش میگشتم و تماااام طول مسیر لبخندم محو نمیشد 

هعییی روزگار ..کی فکرشو میکرد بعد١٠ ساال ببینمششش!!! یقین داشتم نمیبینمش اما انگار واقعا دنیا کوچیکه

وای خدا...

چه بزرگ شدیم ...خانومی شده :) 

کی میگه دوستای دوران ابتدایی یا کلن طول مدرسه خوب نیستن!؟ دانشگاه خوبه:)) دو تااش عزییزه اولی بیشتر 

بخاطر کهنه بودنش؛)

خدایا مرسی از غافلگیری قشنگت 🤩😭😍❤️

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۲
هانا

هیچ حس خوبی نداشتم درست مثل روزهایی که تولدم نزدیکه 

ساعاتی قبل از تحویل سال سرما خوردم :(

لحظه تحویل سال همه رو دعا کردم همه ی ایران رو ... 

هوا هنوزم سرمای زمستونو کش داده 

روزی که بلاخره هوا خوب بود و زدیم ب دشت و از چشمه ها و روزخونه ها لذت بردیم :) 

اما امان از دست بارش هایی که امان نداد 

مردم همیشه غمگین ایران باز هم داغدار ... نمیدونم چی بگم معذرت از دوستایی که در شرایط بد بودن و من نمیدونستم که اونام گیر افتادن عذر منو ببخشید که شهرتونو نمیدونستم بهرحال🙏🏻🙏🏻🙏🏻امیدوارم کاملا سالم باشید

روزها ب خاطر بارون و هشدار ها تو خونه حبس بودیم همه 

من این روزا رو با خواب فروان و فیلم و کتاب گذروندم 

+++ راستی اخرین کتاب سال ٩٧ م جنگجوی عشق یود ی کتاب جذاب که پیوسته هی خوندم و خوندم، خودشناسی و تلاش یک زن برای پیدا کردن خودش و اهمیت دادن ب خودش قبل از هر کسی...تلاشش برای خوب شدن

کتاب جدیدی رو قصد داشتم شروع کنم اما فکر کردم کتابهای درسیمو بهتره که بخونم انباشته نشن(شدن) که هنوز موفق نشدم جز ب پاک نویس کردن امار:/ 

 دقایقی قبل سرچ زدم: روانشناس موفق شدن

شدیدا میخوام تو این راه موفق بشم خیلی موفق

اما همش دور خودم میچرخم-__-


۰۹ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۵۳
هانا
صبح حدودای هست بیدار شدم صبحونه خوردم و ظرفاروشستم نت تموم شده و کاری ندارم فیلمی داشتم که هنوز ندیده بودم خیلی ناراحتم که وقت گذاشتم براش -__- چرت و پرت ،مزخرف something borrowed اصن داشت خیانتو نشون میداد اونم درمورد دوتا دوست قدیمی!

عجله ای ناهارو خوردیم من رفتم دانشگاه و مامان رفت دکتر 
کلاس اول با تعداد محدودی تشکیل شد :)) کلاس دومم همینطور :) امار داشتیم درسشو با وجود سختیش دوس دارم این ترم ترم قبل استادش واقعا مزخرف بود سوادشو نداشت اصن-__-
خلاصه سر کلاساش کلی قند میسوزونم :)) جدی میگمممم!!! همیشه بعد کلاسش گشنه میشم و اب قند نیاز:)))
برگشتنی رفتیم دنبال مامان حالش بد بود سر درد داشت کمی از رولتایی که خریده بودم تا حالمو جا بیاره بهش دادم 
کاملن یوزلس بود:| بدتر شد..لرز گرفت باید میبردیمش بیمارستان و تا رسیدن ب بیمارستان شدید تر شد ..
خانوم دکتر طرحی بود 
فشار گرفت گفت١٠ (حالا مامان من تو عمرش دوسه بار فشارش اینقد بوده همیشه ٨-٩ هست:| ) منم نگران شدم که فشارش سرجاشه چرا اینطوره :/ دکتر :مقداریش عصبیه:|| مامانم اصن مشکل عصبی نداره و جدیدا ناراحتی پیش نیومده حتی!! سرم زدیم هنوز همونطور بود نوار قلب داد سالم بود سرم تموم شد بهتر بود اما هنوز اون حالاتو ضعیف تر داشت دکترو برگردوندم که فشارش بگیره داشت رو دولایه بافت زخیم فشار میگرفت که نذاشتم :/ بدش اومد:| پیس پیس پیس فسسس ١١و نیمه  من هیییچ من نگااااه میدونستم داره اشتباه میگه هم چون خودم چندساله فشار میگیرم هم سیستم مامانو میشناسم..خیلی لحظات بدی بود اون ساعتا بخاطر مامان واقعا خودمو کنترل کردم:((
*برگشتنی فشار گرفتیم باوجود سرم و شیرینی و ابمیوه فشار ٨ بود !!!! غلط نکنم اون وقت ٦بوده یا کمتر حتی
واقعا زشته ی دکتر عمومی فشار گرفتن بلد نباشه اُفت داره اصن! خوبه خودم گفتم کلا کم فشاره مامانم:/
بعضیا واقعا لیاقت جایگاهشونو ندارن ...
البته جسارت نباشه ب دکترای خوب :) این واقعا نوبر بود:|| خدا نبخشتت من ی عالمه نگران شدم:(
خیلی خسته م 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۷
هانا

امروز صب کلاس داشتیم و حدود ١٥نفر اومده بودیم.. چقد من این استادو دوس دارم ی خانوم باشخصیت، محترم و درعین حال خشک نیس ^^ ناز و مهربون و شوخ و اجتماعی :)) ای خِدااا:)))

بعد کلاس قرار شد برم پیش دکتر برای مشاوره نبودش کلاس داشت... متاسفانه!

با پ یخورده گپ زدیم و از کنکور گفتیم.. نمیخوام ازش حرف بزنم اینجا :/// 

ظهر بعد از چند ساعت خوابیدن حسابی، بیدار شدم که دستی ب سرو روی اتاقم بکشم بلکه نفس بکشه:|

رو تختی رو تکوندم مرتب کردم جارو رو اوردم ی جاروی دبش زدم ..روی طاقها رو دستمال کشون خودمو سرزنش کردم که چرا ب اتاقت نمیرسی و ندای درونم خیلی مقتدرانه گفت همینه که هست حسش نیس:/ دستی ب بخاری کشیدم که خاک روش نشسته بود:/ خرتو پرتای بالای کمدو مرتب کردم و ٧-٨ جفت جوراب گوشه کنارم جمع کردم که بشورم:دی همش مال من نیستا :دییی تقصیر ندارم همش دانشگاه بود -_- 

بعد از ی دوش حسابی عدس پلویی خوران گرگ و میش میدیدم.. خیلی یاسمنو دوس دارم^^ 

بعدشم ناخونام از ته گرفتم و تونیک ناخونو با عشق زدم و چشم ب راه ناخونای زیبا و سالم میمونم میخوام تاثیرش رو ببینم*_* 

هنوز کادو تولدو باز نکردم...معلوم نیس برا خودم بزارمش یا نه:|||||||| افق بیا منو بخور!!!!

کلی کتاب درسی غیر درسی کنکوری و کوفت و زهرمار جذاب و غیر جذاب منتظرمن و من بی اعتنا:/

+کتاب فروشی شهرمون کتاب اجاره میده🤩 ب اینصورت که پول کامل کتابو میدی برای ی ماه میبریش بعد برمیگردونی و پولتو پس میگیری و فقط ده درصدشو پرداخت میکنی:) اپشن خوبیه👍

+ی شبایی هست خواب های جذابی میبینم و اون روزو محو خوابم میشم و حس میکنم اتفاقاتش واقعی بودن مثل شبی که بازیگر موردعلاقمو بغل کردم:دی یا چند شب پیش که ی بچه داشتم نمیدونید چقدر خوب بود❤️

میگم دیگه نظر سنجی نذارم چیه؟:/ واسه تنبلا گذاشتمش:)) ولی ظاهرن خیلی تنبل ترن:دی همونم دریغ میکنن

کامنتم بستم راحت باشید:)) 

۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۴
هانا

 ب طور خلاصه میتونم بگم موهاتون میتونه یه شبه سفید شه:(((((( 

  خصوصا اگه طرف چغر باشه

کاش منو روژا باهم یا نزدیک ب هم سن نوجوانی رو رد میکردیم 

هنوزم خیلی روزا عالیه باهم گل و بلبلیم اما امان از روزای جهنمی درسته همون لحظاتن و هیچوقت طولش ندادیم

اما از همین تنش ها هم متنفرم از این داد زدنا لج کردنا ب حرفم گوش ندادناش گاهی در این مواقع دعوا دلم میخواد خفه ش کنم :/ ازش متنفر میشم :/  البته بگما از خیلی از خواهرا باهم صمیمی تریم :|

خیلی وقتا میتونم درکش کنم اما امان از حس مادرانه و کنترل گری:/ ی چیزی مثل غیرت:/ 

وقتی دلم نمیخواد فیلمای خارجی رو سانسور نشده ببینه در صورتی که میدونم تو این سن حداقل هارو میدونن! همونطور که خودم میدونستم و همه میدونستن! با وجود دونستن اینا اما نمیتونم رها کنم :/ و نمیتونمم منعش کنم چون بهر حال سرکشی میکنن حتی باوجود دونستن اینکه چرا منع شده میگه تو چرا هر چی دلت خواست میتونی ببینی ! فک کن خودشو با منِ٢٠ساله مقایسه میکنه😩😫😤 براشم توضیح میدی نمیفهمه😑😑

یا اینکه میدونم تو این سن دوس دارن جلب توجه کنن ، ب خودشون برسن اما این تا ی حدی برام قابل قبوله 

! اما انگار این دهه هشتادیا مثل من فکر نمیکنن.. حتی گفتن اینکه تو همینطوری خیلی خوبی خیلی خوشگلی فلانی هم فایده نمیکنه!!!:/

حتی اهل مطالعه و تفکر نیست(ن) که لاقل با کتاب بهش بفهمونم!

•• واقعا باید چیکارشون کرد چطور کنترلشون کرد چطور چطور چطور؟؟؟؟

الان ی لحظه ب ذهنم اومد موضوع پایان نامه یا ی مقاله ایم رو همین انتخاب کنم 

و تا یادش نگرفتم بچه دار نخواهم شد:/ چون مطمئنن سکته رو میزنم-_- کاش بچه ها بچه بمونن:(

+ شمام از این دردسرا دارید؟ چیکار میکنید ؟ 

پ ن: در این راستا ی پستم برا کانال گذاشتم:|

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۲
هانا

امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و اماده شدم، چار لقمه صبحونه عجله ای خوردم و راه افتادم 

در طول انجام همه ی اینکارا خدا ازت راضی نباشه(استاد مربوطه) ورد زبونم بود تا اینکه ١٠دیقه زودتر رسیدم 

اخه ب بعد از استاد اومدن حساسه:/

اما امروز سعی کردم دیگه بدم ازش نیاد چون واقعا درس مهم و جذابیه و چون منابع ارشده گفت سخت میگیرم:/ :))

استاد داستان جالبی رو تعریف کردن از فروید :) تعبیر خواب هاش معرف حضورتون که هست

فروید روانکاو یا هر چی نبود اون ی پزشک بود که در این زمینه فعالیت داشت

در اون زمان شاهزاده ی زیبایی به نام آنائو بوده که کور شده بوده این دخترو پیش چشم پزشک میبرند اما چشمش کاملن سالم بوده ! میرن پیش مغز و اعصاب ،اون مسیرای عصبی هم سالم بودن ولی خب کماکان واقعا کور بوده میبرنش پیش فروید

اونو هیپنوتیزم میکنه و از کودکیشو شرو میکنه ب تعریف، میگه که توسط چهار پنج تا گدا بهش تجاوز شده فروید در همین لحظه بیدارش میکنه و اون بینایشو بدست میاره  و فروید بعد از پرس جو میفهمه اره واقعا همچین چیزی بوده

نتیجه گرفت و میگیریم خیلی از بیماری ها و نقصا ممکنه منشا روانی داشته باشن نه فیزیولوژیکی؛)

حالا قشنگی ماجرا اینجاس که:)) شاهزاده خوشگل ما عاشق فروید میشه اما فروید بعد از فهمیدن جلسه های روان درمانیش و ارتباطشو با دخترک قطع میکنه .فروید معتقد بوده این انسانیت نیس که با بیمارت بریزی رو هم بر عکس شاگردش یوگ که هر ی مدت با یکیشون بوده:/

میگفت فروید ب اون بدی ها که ازش میگن نیس و هنوووز کسی نتونسته حرفاشو رد کنه! 

گفت فک میکنید این نهاد(غریزه) و من(لوامه)و فرامن(بین این دو تعادل ایجاد میکنه) رو از کجا اورده؟ از قران (نفس لوامه عماره مطمئنه، اگه درست نوشته باشم) اره!!!!!

و چون اون یهودی بوده حالا ی سری مسلمون که خودشون نتونستن از خوندن قران ب این نظریه برسن هی نقدش میکنن! 

باید بیشتر ازش خوند:)  وای خدا کلی کتاب باید بخونم:/ چرا تنبل شدم-__- 

 ++ این استاد ک خیلی با شخصیته خیلی خوبه هر چی بگم کمه واقعا اخه ادم اینقدر فهمیده:) ❤️

والا!!! 

وقت ناهار شد و رفتیم رستوران قبلی و اینبار من ماکارونی سفارش دادم.. ی عالمه بود و من شوخی شوخی همشو خوردم:| 

چون خیلی برا انتخابم شک داشتم ازم پرسید چطور بود گفتم عالی مرسی:) کارت دادم گفت قابل نداره :)) گفتم نه مرسی حالا میخواین تخفیف بدین:)) فک میکنی چقدر تخفیف داد؟؟؟ ٥٠٠تومن://// کلی تو هزینه م صرفه جویی شد و خلاصه تاثیرمند بود:/

کلاس بعدی اشنایی قرائت قران بود:/ ینی میترسیدم صوت و اینا باشه که تقریبا هس حالا ما هم هی از تلفظا خندمون میگرفت گفتم الانه بیرونمون کنه:)))))) دیگه از این ب بعد روزی نیم ساعت باید ب قاری ها گوش بدم که تلفظارو ب ذهن بسپارم:| :))  

برای امار دیگه کلی خسته بودیم برگشتنی شام نخورده(البته سیری بخاطر غذای ظهر بی تاثیر نبود:دی)

تا ١١خواب بودم-__-


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۰
هانا