بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۵۷ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

بازداری هیجانیم داره دهنمو سرویس میکنه 

دلم میخاد ولی نمیتونم 

مثل اینه که از یه ادم ضعیف بخوای یه وزنه سنگینو برداره :/

*بازداری هیجانی یکی از ١٨طرحواره ای که ادم ها بسته ب شرایط زندگیشون دارن و من اینو از بین اون تعداد دارمش:/ 

کسی که بازداری هیجانی داره براش سخته احساساتشو بیان کنه ... 

مثلا من سختمه محبت وعشقمو بیان کنم ..خشم و ناراحتیمو حتی .. کلا احساسات رو 

ممکنه الان پر از احساس عشق به مثلا پدرم باشم اما انگار طلسم گذاشتن رو دهنم که نگو 

از دوستی ناراحت باشم یا عصبانی .. نمیگمش و این گاهی منو میترکونه :( 

من نه تنها ایراز نمیکنم بلکه دیدن ابراز احساس دیگران هم منو عصبی میکنه 

این یکی از مهم ترین موضوعاتی که دارم با رواندرمانگرم پیگیری میکنم 

+خیلی برام جالبه هر روانشناسی باید خودش اول درمان بشه ، دوم اینکه ماها باید سوپرایزور داشته باشیم بعدا 

ینی کسی که از نظر علمی بالاتر یا هم سطح من باشه ویه جاهایی منو ساپورت کنه و کامنت بده تا بتونم بهتر عمل کنم :))) ❤️And I think that's beautiful

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۰۷
هانا

بعضی وقت‌ها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. 

در سیاره‌ای که میلیون‌ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می‌رود، ما در میان غم زاده شده‌ایم؛ 

بزرگ می‌شویم، تلاش و تقلا می‌کنیم، بیمار می‌شویم، رنج می‌بریم، سبب رنج دیگران می‌شویم، گریه و مویه می‌کنیم، می‌میریم، دیگران هم می‌میرند، و موجودات دیگری به دنیا می‌آیند تا این کمدی بی‌معنی را از سر گیرند.

______________________________

ما در زمینی قابل اشتعال زندگی می‌کنیم ‎همیشه آتش هست. 

همیشه خانه‌ها از دست می‌روند و زندگی‌ها گم می‌شوند. 

ولی هیچکس چمدانش را نمی‌بندد و به چراگاهی امن‌تر نمی‌رود. 

فقط اشک‌شان را پاک می‌کنند و مردگان‌شان را دفن می‌کنند و بچه‌های بیشتر می‌آورند و پایشان را در زمین محکم‌تر می‌کنند

:جز از کل
 

 

+هر روز مطمین تر میشم نخوام یه موجود دیگه رو ب این دنیا اضافه کنم و یه بچه بی سرپرستو خوشبحت کنم اگه بتونم و لیاقتشو داشته باشم 

اما این هورمونا و غریزه لعنتی یه بچه رو میخان با ژن های خودم

که وقتی میبینمش خودمو ببینم تو وجودش توی چشاش توی خندش که مطمئن شم من میمونم ..نیاز مسخره ما انسان ها به جاودانگی 

لعنت بهش 

 

چرا در تعادل با جهانم نیستم؟ :(

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۲۳
هانا

وقتی یه دختری از فامیل ازدواج میکنه بقیه زوم میکنن رو من بدبخت 

بابا من نمیخام ازدواج کنم فعلا 

مامانم که راه ب راه میگه بخودت نمیرسی چرا :/ 

بخدا من هدفم رو انتخاب کردم:/ راهم رو انتخاب کردم و توی این راه فعلا جایی برای یک همراه ندارم 

حتی تصور ازدواج کردن برام وحشتناکه ..تصور محدودیت...از دست دادن بخش زیادی از زمانم ..ناسازگاری ...

 و حقیقتا من ادم مدرنی میخوام که پیشرفت من خوشحالش کنه (و من برای اون متقابلا)که دلش بخواد من کاریو بکنم که خوشحالم باهاش نه بهم تحمیل کنه میخوام افکارش مث من باشه 

من نمیخوام زن یه ادمی بشم که مغزشو موریانه خورده و ادم سنتی هست و خونه داری و مادر شدنو نهایت سعادت زن میدونه  ، دلم میخواد کسی باشه که باهم اگه شده حتی یه گووشه از دنیارو بگردیم ..باهم رشد کنیم ووو 

نمیخوام خودمو تو چاهی بندازم که کابوسم بوده تمام عمر .. 

واقعا این همه اصرار برای تاهل رو نمیفهمم 

مجرد بودنم یه سبک زندگیه دیگه ! و مگه من همش چند سالمه:/ 

درسته انکار نمیکنم نیاز به داشتن یه یار درست درمونو!! که همونم ندارم خخخ اما ازدواج هم فعلا نه .. یا من خیلی سخت گرفتم یا ملت اسون ازدواج میکنن!!! واقعا یه دختر ١٨-٢٠ ساله چی میدونه از زندگی!!!! 

من خودم هنوز هیچی نمیدونم:|

+فکر نمیکردم یه روزی تو زندگیم بیاد که اینقدر نیاز به پول بیشتر پیدا کنم:)))) پولی که مال خودمه ! از کار خودم.. 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۳۲
هانا

بعضی وقتا از این دنیا بدم میاد 

چقدر بی عدالتی اخه 

چقدر سقف ارزوها متفاوته 

چقدرررر دل ازرده میشم میبینم از نداری، خیلیا ارزوهای کوچیکی دارن که داشته های ماس...

خدایا شکرت که لاقل حد متوسطم ممنون برای داشته هام 

 

و اما امروز باز مخم ارور داد چرا دنیا اینقدررر پیچیده س... 

ینی به روزی میاد ما در کنار ادم فضاییا زندگی کنیم؟؟؟ اصن بین ما و اونا صلح خواهد بود؟؟؟ 

اصن ما کی هستیم و حقیق دنیای بعد از مرگ به راستی چیه؟؟؟!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۲۷
هانا

از زمین و زمان دلگیرم 

از قوانین و سنت بیزارم

از طرز فکر مردم بی زارممم

حتی از فکری که گوشه ذهن من خوابیده و با مطالعه به عقب راندمش هم بیزارم

تمام احساس من تو این خلاصه میشه که من ادم اینجا نیستم 

من اشتباهی م:) 

من اشتباهی م!

از ادمای اطرافمم بدم میاد 

از همشون 

از هر کسی که درست فکر نکنه بدم میاد حتی وقتی اون شخص خودم باشم :( 

 

امشب وجودم پر از گلایه و نفرت و انرژی منفیه 

من حتی امشب از خدا هم متنفرم 

 

+گاهی میگم کاش من یه دختری بودم که هیچی نمیفهمید نه اصن کاش اصن گاو بودم ..توی این ایران یا باید گاو باشی یا پسر ! اینطوری بنظرم بازیو بردی :)  *دختر بودن خیلی درد داره*

 

اگاهی هم درد داره ولی میدونم هنوز اونقدر اگاه نیستم که اگاهی بهم درد نده من هنوز رشد نکردم خیلییی مونده برسم ب پای دایی

وقتی دایی رو میبینم اینقدر حرفاش خوردنیه از خودم بدم میاد که اینهمه اتلاف وقت دارم و مطالعه نمیکنم من علمو جیرینگی میخوام درصورتی که باید وقت گذاشت و هزاران کتاب خوند.. تا بتونی فهمتو بالا ببری 

بتونی حرفی برای گفتن داشته باشی درکت بره بالا از مسائل. 

 

کاش بشه واقعا برای مدتی مرد !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۳۴
هانا

تا حالا شده فکر کنی دلت تنگ کسی شده ولی به این فکر کنی نه اصن لیاقتشو نداره بیخیال :/ :))) 

الان همونم!!!

 چطور میشه ادم نمیتونه خودشو نزدیک کسی بدونه؟ 

و یا قبلا نزدیک دونسته حالا نه!!! میدونم جوابشو شاید!

واقعا نمیتونم ...! 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۹ ، ۰۲:۲۹
هانا

الان رفتم اسم وبلاگ دوستمو سرچ کردم 

اما غریبانه ترین مطالب برام بالا اومد سایتایی که دیگه رنگ و بویی از دوستان منو ندارن ..

وقتی صفحه گوگلو میبینم دیگه اسم وبلاگشون اول وبلاگا (وحتی هیچ صفه ای از گوگل) نمیدرخشه

تشنه ام که یه ساعت جادویی زمان داشتم و میرفتم مث یه روح نامرئی از بالا ب خودم و بقیه نگاه میکردم 

خنده هامونو میدیدم ! کل کل هامون ... تعصباتمون !

دلم میخاست لاقل فیلترینگ ویا خود بچه ها خونه شون رو جمع نکرده بودن که اینطور وقتا یه دست اویزی برای تسکین دلتنگیا میبود..

دوس دارم دوباره نوجوون بشم و اون فضا رو تجربه کنم 

یه جور خاصی ناب بود !!!

اصن اون زمان شور بیشتری داشت وبلاگ اینا ... این شبکه های اجتماعی لنتی نبود که! 

این شبکه ها اجتماعی گرما رو دزدیدن ! همین.

حتی از ما مجازیا !!!!!!!!!!!!!!

 

+این فضا خصوصا قبلتر ها ی جوری بخشی از من وزندگیم شدن که فراموش شدنی وحتی کمرنگ شدنی نیستن واقعا من این فضا زو زندگی کردم !!!! و ادم هایی رو پیدا کردم که با من همدل بودن

 

+++میدونید چرا برام ناب بوده اینکه هیچوقت نتونستم اون فضارو دوباره بسازم:) حتی وقتی اومدم اینجا نشد ولی خب دوست داشتم که دوباره یه اکیب پیدا کنم که کلییی فکر مشترک داریم وهمیشه حرفی برای گفتن 

اما اون اعتمادی که بین بچه ها ی15تا 22ساله میتونه شکل بگیره ممکنه نشه الان ساختش ...و کمتر ریسک پذیر باشیم!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۲۳:۵۰
هانا

این روزا حدودا کمترییین ساعت مطالعه م رو فیکس کردم ...

و خدایا چقدررر درسا سختن :/ ینی هی میگم چطور میشه اینا رو ب یاد سپرد!!! 

ی سری کتابا که روانپزشکین اون قسمتای مغز و اعصاب که کم از پزشکی نداره !!!! قسمتای روانشناسیش اما اینقد نظریه و مرحله داره که نگم برات ..

اما امید دارم که از پسش بر میام 

من ساخته شدم برای اینکار:) 

 

+اهنگ سنتی گوش میدم( دلکش_کانالم گذاشتم اگه دوس دارید!) ب بابا میگم ببین چه خوبببه لذذذت میبرم میگه نمیدونم من چرا خوشم نمیاد ولی تو ژنش رو داری داییت خیلی گوش میده:))) 
 

+دیروز بعد سالی ی سر رفتیم خونه عمو وچقدررر زنده شدم انگار خوشحالم واکسن کرونا ساخته سده توی انگلیس بود انگار؟ ی ه خانوم میانسالی زده بودش 

حس اون زندانی رو داشتم که خبر نداشت بلاخره کی ازاد میشه اما حالا امید تو وجودش میدرخشع و میدونه ب زودی همه چی درست میشع..

ب زودی ازاااد میشه ^_^  

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۶:۱۷
هانا

از ادمایی که ازم استفاده میکنن ب چیزی برسن متنفرم:)

اونایی که میشن رفیق نیمه راه ..

اونایی که ب هر دلیلی میان تو زندگیم و میرن..

 

++من یه تیکه از قلبمو برای همیشه توی سالهای ٩٢تا٩٤جا گذاشتم... 

قصه ما ٥-٦نفر ب سر نرسید انگار نیمه ناتموم ول شد..واین بدترین حس دنیاس 

دوس دارم مبهم باشم ها :)) ولی خب میخام بدونین من همیشه خدا سینگل بودمو هستم :))))

 

*بمان_ایدا شاه قاسمی (میزارم چنل)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۹ ، ۱۸:۲۰
هانا

مودم پایینه دلمم نمیخاد تلاش کنم دوست شه دوس دارم توش غرق شم... 

خسته م 

خسته از خستگیا 

تو خونه موندن 

ندیدن دوستام 

....

نمیدونم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۰۱:۱۰
هانا