خیلی تاریخ قشنگیه امروز:) حیفم اومد پست نذارم:دی
٧/٧/٩٧
وقتی شروع کردم فرمای ثبت نام رو پر میکردم و تاریخ رو نوشتم متوجه رندی ش شدم و لبخندی پهن ب لبم اومد انگار که مثلا روز خیلی مبارکیه:)))
صب رفتم ثبت نام سه بارم مانتو عوض کردم مقنعه م رو هم که اتو برق انداخت و نتونستم بپوشمش بنابراین طبق عادت همیشگی شال پوشیدم ! اونجا همه دخترا مقنعه🤦🏼♀️ من همیشه متفاوتم:/ وقتی رسیدیم یهو دانشگاهو دیدم پر از ماشین و ادم :/ یجوری شدم شانس اوردم ی بطری اب دوروز قبل توی ماشین بود و چون صبح زود بود خنک شده بود:) دو قلپ خوردم دلهره م کم شد:| اصن ی وضعی!
دیگه اخراش یخم باز شد خودم کارامو انجام دادم دلم سوخت اینقد بابام میره میاد..
+مدیر گروهه ادم مهربونی ب نظر اومد :)) امروز داشتم تصور میکردم که ایمان سرور پور یکی از استادای ما باشه خیلی خوب میششد:)) از بس که خوب حرف میزنه:)
همکلاسیمم اونجا بود گفت هانا میبینی شانسو ! گفتم بله دیگه مام دوبار برگه سفید تحویل میدادیم الان فلان رشته ها قبول میشدیم(اشاره ب رشته هایی که دوستان تنبل قبول شدن:/)
این ترم بسیار سبکه و دارم فکر میکنم شاید بشه همین روزا شروع کرد!! :)
این هفته هم میرم خوابگامو ببینم و جا بگیرم:) امیدوارم اتاق خوب و ادمای خوبی باشن:) کاش یکیشونم روانیِ فیلم باشه من ازش فیلم بگیرم:))))