بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

بچه ها جون من یه عادت خیلی شرمنده کننده وبد دارم 

هدیه هایی که میخرمو خودم برمیدارم:/ 

اینبارم هم برا تولد دوستم واسه اینکه هدیه ش رو نبرده باشم و دوباره نرم خرید یه کتابی خریدم که خودم قبلا خوندمش واحتمال احتکارش بسیار پایین بود 

بعد حس کردم یدونه کتاب کمه یه لاکی چیزی هم بزارم کنارش رفتم کتاب فروشی کتاب والدین سمی رو برا خودم وهنر درمانو برای اون برداشتم دستم میشکست توی ماشین یه فصلشو نمیخوندم همینطوری ب عالم ملکوت رفته بودم از عمق پاراگرافش و خب نتیجه چیزی نبود جز اینکه همون یدونه کتاب اولیو هدیه دادم وحالا بابتش حالم یجوریه:/ 

اصن حس میکنم کتابه مال اونه😂🤦🏻‍♀️😅 یه کتاب دیگه هم دارم قرار بود مال یکی دیگه باشه😬🤭

چه عادت مسخره ایه دارم واقعا:/

 

+دلم میخاد با همون هدف ثبت وقایع برگردمو بنویسم ولی ی چیزی همش مانع میشه و اونم سخت بودن بیان کردنشه 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۱:۲۶
هانا

من من :))) 

میگم کم کم جوین نمیشید کانال؟🙊🙈🐒:)))

مینویسم دارم باهاش اخت میگیرم ..بیشتر شید بیشترم اخت میگیریم:)))

اینجا که صفای قدیمو نداره..، صفا رو اونجا جستجو میکنم:/

 

https://t.me/Wrote_daily

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۳۳
هانا

دیروز نزدیک درب دانشگاه یه خانومی ( جوون نبود خیلی)یهویی جلو راهمونو گرفت

منو کشید کنار و ازم خواهش کرد شمارمو بهش بدم! خواااهش میکردا:/ خیلیم هول بود! اصلا هم جواب نمیداد که شماره رو برای چه کاری میخواد 

من واقعا شوک شده بودم و با اینکه میدونستم کارم احتمالا درست نیس با اکراه شمارمو دادم (اگه شما بودی عکس العملت چی بود؟؟؟)

من جز اون دسته ادمای بسیار محافظه کاریم که شمارمو عده اندکی از دوستام دارن حالا نمیدونم چی شده بود که این کارو کردم!! واقعا پشمای خودم ریخته 

خیلی فکرم مشغول شده ! اخه اگه خواستگارم باشه که من ماسک داشتم:/ لنتی تو از چی خوشت اومده؟؟ 

حتی چرا فکر کرده بود من قبولش میکنم .عن تو این روشاتون:/ 

+++چیه این قدرت نه گفتن! درمورد پسرا خیلی راحت و قاطع نه میگم اما اینجارو ریدم:/

مامانم میگفت برخلاف تصورم عاقل نیستی بابا اما گفت نمیخوردت عیب نداره:)) دچار تناقص شدیدی شدم 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۲۸
هانا

ببینید کی امروز مودش اومد پایین درس نخوند؟بخاطر کنکوری که رید:))) نخونده وفتم و انتظار چیز خوبیم داشتم ذاتا پررو هستم:/ 

ببینید کی میخاد بخونه بلکه فرجی شد؟! 

ببینید این بچه پررو رو😏🥵

 

+اصن نمیتونم تعادل داشته باشم چطور هم درس میخونید هم کار میکنید هم دوسپسر دارید هم زبان میخونید هم خاک تو سر من 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۴۱
هانا

هیچ جا برام وبلاگ نمیشه 

امن ترین جا برام اینجاست :')

•بعد از دادن ادرس توییتر به یکی از دوستان:/// مث سگ پشیمونم من نمیزارم یه چی برا خودم بمونه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۱۰
هانا

شاید بعدا سوال پیش بیاد دیگه :))

از اذر ماه تا اسفند کتابای مدرسانو خوندم جز اسیب وبالینی و علم نفس هم نصفه

بعدش نمیدونم چطور شد که خسته شدم بی انگیزه شدم و ٦ماه ول کردم:| 

ینی دقیقا تا ١٠مرداد من هیچی نخوندم:/ 

١٠مرداد رفتم خونه کمو وبرنامه ربزی کردیم بقیشم کنار هم لذت بردیم برگشتنی اینقدر حال خوشی داشتم حس کردم از یه رویا بیدار شدم و دلم میخاست بخوابم همشم لبخند رو لبم بود:) و تمام راه برگشتو به اون لحظات فک کردم

فلا قراره سه تا کتابو بخونم ماه ایندم سه تای بعدی.. +مرور قبلیا

مهر ماهم که دانشجو استم😁 و برا اون موفعمم باید برنامه ریزی کنم نمیدونم مشاور خواهم گرفت یا خیر 

چون حتی تاریخ ارشد مشخص نی :/ واسه همین ما بنا رو گذاشتیم برای اسفند ماه حالا اگه اون وقتم نبود بهتر وقت بیشتری داریم:) 

امیدوارم این دفعه شانس بیارم... دلم میخاد اون حس بد کارشناسی جبران شه

+هنوزم که رتبه کنکوریا میاد من حس خلا میکنم:|
++به راستی کنکور ازمایشی هم رفتم سوالات به نظر اشنا بودن امااا لامصب هرچیوفک کردم شک درست دارم و زدم نادرست و هرچی شک غلط ونزده درست بودن🤐🥸🤷🏻‍♀️ شانس ندارما:))) درسته رفتم برای اشنایی با شرایط و زمان ونوع سوالات اما خب ترجیحم این بود پر کنم حتی به غلط 

اما زبانو دقت کردم که ببینم چند مرده حلاجم هرچند کهتخصصی بود اما سه تا متنو تو نستم پاسخگو باشم سه تای دیگرو یکی که کلا نه دوتای دیگه نصفه نیمه:/ 

خیلی مشتاقم رتبه ها بیاد ببینم چی شده و من کجای کارم و چقد راه در پیش دارم.. خیلییی منتظرم 

اخه اونطور که همه میگن ارشد اسونه فلان میترسم برا من صدق نکنه یهو سخت باشه... 

رقیب من برای ارشد بابامه:/ باید عرض کنم که ایشان نخوانده رفت سر جلسه با رنبه خوب دانشگا خوبیم قبول شد :/ حالا من بخونم ونشه زشته🤐🤐🤐😬 ولی خو نامردیه رقابت تو رشته من بالاتررررره🥲

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۰۶
هانا

من یه مدت طولانی رو روزانه نویسی میکردم (نه هرروز ولی مرتب بود) 

توی وب قبلیم هر بار که میرم از اول میخونم یه چیزاییو ننوشتم والان برای دونستنشون جونم درمیاد بخدا:/ 

همش میپرسم چی شد این شد؟ چرا اینطور شد؟ مثلا یه تیکه مهم از یه پازل 

حالا نه اونقدر مهما ولی خو ندوسنتنش گیجم کرده حس میکنم اگه بود اگاه تر بودم 

خیلیییی عجیببببه خیلییی اما باوجود اینکه بزرگ شدم هنوزم از اون هانای ١٦-١٧ساله میتونم یه چیزایی یاد بگیرم که الان یادم رفتن 

من خیلی برای خود قبلنم احترام قائلم( الان ممکنه بگید نه که ما به خودمون فحش ناموسی  میدیم!😂😂)البته من به خود کنکوریم هنوزم فحش میدم:))))) شوخی میکنم برای اون فقط دلسوزی دارم:) 

 

بله خلاصه میخاستم بگم اگه مینویسی یه جوری بنویس سالهاااا بعد که اومدی سرغش مغزت گره نخوره:/

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۱
هانا

هرگز😎گولتون زدم !!!! اما

دلم میخاد منم توی چنل بنویسم..! 

دلم میخاد 

دلم میخاد 

ادرسو که دارید؟ روی طاقچه سمت چپه:) برش دارید❤️

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۰۲:۳۴
هانا

از گوشه پایین تخت مینویسم😅خسته شدم از همه جای خونه!

اینقدر عینکم رو دوست دارم که دلم نمیخاد لحظه ای ازم جدا باشه.. 

هیچ تصوری از استیگماتیسم دارین؟ خب بزارید من یه دید بهتون بدم :)) 

دید من دیگه با کیفیت٧٢٠ نیست! انگار ٤٨٠ هست😭😭😭 البته فعلا یه ٤٨٠با کیفیته ولی خب میدونید که هیچی ٧٢٠ نمیشه:( واسه همینه من دلم میخاد عینکم همیشه رو چشمم باشه اما خب واقعا خسته کننده س روی بینی:/

+ بله هدیه ٢٢سالگی :))) عوض شدن دیدم به زندگی بود:))) دید٤٨٠ ..هعییی

+ روزهای پایانی٢٢سالگیو دارم به این فکر میکنم که یه نقطه مثبتی تو زندگی امسالم پیدا کنم که بابتش خوشحال و شکر گذار باشم ... مدام دنبال یه دلیلیم که بخوام جشن بگیرم پایان ٢٢ رو، و اغاز کنم ٢٣ سالگیرو ،اما .. پیدا نکردم:( 

نمیخام جشنی بگیرم تعش بخوام واسه خودمون کیک خونگی درست کنم کنار هم بخوریم 

میخام به تنها نقطه مثبتم دل خوش کنم و اونم داشتن پدر مادر و خواهرم کنارمه سلامت..تقریبا!!!(حتی نمیدونم مامان دچار نقرس شده یا از ارتروزشه...) 

 

+ این ترمو به عنوان بیهوده ترین ترم نسبت میدم ،اه خدایا .. چقدر سِر شدم..چقدر درس نمیخونم، هرچقدرم نیمه اخر سال قبلو یه مقداری دوس خوندم اما به چشمم نمیاددد 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۷
هانا

چند روز قبل از عروسی خواهرش هممون ب فکر لباس بودیم چون بهمون گفت باااید لباس بپوشین حق ندارین با مانتو بیاین :)))) من تنهام باید همراهیم کنین

پس ماعم وسواس لباس گرفتیم من بعد از وسواس انتخاب کت مورد نظر وسواس انتخاب شال داشتم بعدشم که لاک:/ 

فقط من اینطور نبودم این وسواسی همه گیر بود و گوس هم بعد کلی کلنجار رفت لباس جدید خرید اخرشم با مانتو شلوار اومد😂😂😂😂 ینی عاشقشم:)))) 

بعدش روز موعوووود فرا رسید اخ که یه سال بود دور هم جمع نشده بودیم شاید بیشتر!!!! 

حالا کلی شادا بودیم فراره ی پارتی و شام دور هم باشیم 

رفتیم تالارو منتظر پ موندیم کلی همو بغل کردیم با خاهر عروس، که کلیم عروسک شده بود بعدشم که پ رسید اخ بغللللل ، چقد بغض کرده بودم ❤️بعدشم که اومد دنبالمون رفتیم پیشواز عروس و رقصیدیم 

پ بسیار پایه تر از منه:))) بیشتر منو پ رقصیدیم باهم😁 دلم میخاد تو همه جشنا کنارم باشه :))) بعدشم که واقعا مامانم اون شبو باهام همراهی کرد و پایه بود 

مختلط نبود و شال نزدیم 😂😁البته داماد بودش:))) بعدشم که

شامو رفتیم اونور تر خوردیم چون جامونو گرفته بودن پرروا:/

از خواستگاری غلامی از ک جیغ زدیم 🤣(زن و مرد جدا بودها،این قضیه جداس🤪😂)   

ک به ک زد گفت بابا شوهررر کن دیگهههه قهقه زدیم با این مدل گفتنش🤣

کلیییی عکس گرفتیم کادو هارو دادیم

 داماد خیلی خوشبرخورد و خشرو بود عروسم همینطور ولی خو داماد بیشتر🤣

خلاصه کلی به من خوش گذشت چون روسری هم نپوشیدم:)))) 

حالا جالبه من معمولا وقتی موهام بازه شال خیلی از سرم میفته ولی این بار اصن تکون نخورد🥲😐نمیفهمم چرا!!!

همه چی اوکی بود موهامو تاف زده بود دیگه لازم نبود همش دستم بهشون باشع و مرتب کنم🥲❤️

نوشتم که همش برام یاداور شه وقتی میخونم ..

وقتی میخونم که بدونم چقدر دوسشون دارم و چقدر کنارشون زندگی کردم دیشب رو ❤️ امیدوارم دوستیمون تا وقتی میمیریم ادامه داشته باشه همینقدر گرم:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۱۰
هانا