چند روز قبل از عروسی خواهرش هممون ب فکر لباس بودیم چون بهمون گفت باااید لباس بپوشین حق ندارین با مانتو بیاین :)))) من تنهام باید همراهیم کنین
پس ماعم وسواس لباس گرفتیم من بعد از وسواس انتخاب کت مورد نظر وسواس انتخاب شال داشتم بعدشم که لاک:/
فقط من اینطور نبودم این وسواسی همه گیر بود و گوس هم بعد کلی کلنجار رفت لباس جدید خرید اخرشم با مانتو شلوار اومد😂😂😂😂 ینی عاشقشم:))))
بعدش روز موعوووود فرا رسید اخ که یه سال بود دور هم جمع نشده بودیم شاید بیشتر!!!!
حالا کلی شادا بودیم فراره ی پارتی و شام دور هم باشیم
رفتیم تالارو منتظر پ موندیم کلی همو بغل کردیم با خاهر عروس، که کلیم عروسک شده بود بعدشم که پ رسید اخ بغللللل ، چقد بغض کرده بودم ❤️بعدشم که اومد دنبالمون رفتیم پیشواز عروس و رقصیدیم
پ بسیار پایه تر از منه:))) بیشتر منو پ رقصیدیم باهم😁 دلم میخاد تو همه جشنا کنارم باشه :))) بعدشم که واقعا مامانم اون شبو باهام همراهی کرد و پایه بود
مختلط نبود و شال نزدیم 😂😁البته داماد بودش:))) بعدشم که
شامو رفتیم اونور تر خوردیم چون جامونو گرفته بودن پرروا:/
از خواستگاری غلامی از ک جیغ زدیم 🤣(زن و مرد جدا بودها،این قضیه جداس🤪😂)
ک به ک زد گفت بابا شوهررر کن دیگهههه قهقه زدیم با این مدل گفتنش🤣
کلیییی عکس گرفتیم کادو هارو دادیم
داماد خیلی خوشبرخورد و خشرو بود عروسم همینطور ولی خو داماد بیشتر🤣
خلاصه کلی به من خوش گذشت چون روسری هم نپوشیدم:))))
حالا جالبه من معمولا وقتی موهام بازه شال خیلی از سرم میفته ولی این بار اصن تکون نخورد🥲😐نمیفهمم چرا!!!
همه چی اوکی بود موهامو تاف زده بود دیگه لازم نبود همش دستم بهشون باشع و مرتب کنم🥲❤️
نوشتم که همش برام یاداور شه وقتی میخونم ..
وقتی میخونم که بدونم چقدر دوسشون دارم و چقدر کنارشون زندگی کردم دیشب رو ❤️ امیدوارم دوستیمون تا وقتی میمیریم ادامه داشته باشه همینقدر گرم:)