چون نیاز داشتم به کسی بگم
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ب.ظ
میدونستم مسئله ای که میخام با تراپیست مطرح کنم چیزی بیش از یک جلسه کار داره و حتی تعریف کردنش کلی وقت خواهد گرفت
فک میکردم فقط با تعریف کردنش حالم بهتر شه سبک شه
اما بار سنگینی رو دوشم اومده از وقتی رسیدم خونه وفکرم تماما درگیر شده حس میکنم دردگیریش تمومی هم نداره دارم دیوانه میشم ونیاااز مبرم به گریه کردن دارم ولی تنهایی و تنها نیستم(شت و فاک به میزان زیاد)
حرفاش مثل یه سیلی بود که میخورد تو صورتم... با وجووووود اینکه این حِرفه ی خودمم هست.. همون انالیز های خودم یه جورایی درست بودن اما شاید نمیخاستم قاطعانه بشنومش
نمیخام با این واقعیت رو به رو شم میخام تو همون نادونی خودم بمونم
از طرفی هم میدونم چقدر حرفاش درسته(٩٠درصد) ده درصد شک دارم چون میخام جلسه بعد برم مسئله رو باز کنم شاید چیزی تغییر کرد، تغییری حتی کوچیک
دلم میخاد سوتفاهم باشه..
۰۰/۱۲/۰۹