مـــادر ای هستىِ من❤️
برای من خوشبختی یعنی دیدن هر روزهی چشمان تو، چشمهایی که جان میبخشد به لحظههایم، چشمهایی که وقتی میخندد زندگی شیرین میشود و دنیا خواستنیتر.
خوشبختی یعنی داشتن دستانی که در کودکی پشت و پناه خاطرم بود تا خیالم تخت باشد از بودنت، دستهایی که بعد از زمین خوردن نوازشم میکرد و آبی میشد بر آتش گریه هایم از درد!
دستهایی که وقتی بزرگ شدم، تکیه گاه خستگیهایم شد و بال پریدن برای رسیدن به رویاهایم.
خوشبختی یعنی بودنت مادر، یعنی دعاها و آرزوهایت برای دلم و دلواپسیهایت برای روزمرگیهایم، تو که هستی خاطرم گرم است
تو که هستی دیگر هراسی از روزهای مبهم آینده ندارم، دلم قرص است به دعاهای خیرت که بدرقه راهم میکنی.
مادر خوبم، رفیق همیشگیام، سایه مهربانت که باشد دیگر ترسی از تنهایی ندارم، بی کسی سراغی از من نمیگیرد و دلتنگی رخت میبندد از لحظههایم.
خوشبختی یعنی سلامتی تو، یعنی نفسهای گرمت که نیرو میدهد به بند بند وجودم.
و صدای تو که خوش آهنگترین موسیقی زندگی من است مادر، وقتی صدایم میکنی، وقتی مرا به نام میخوانی و وقتی صدای خندههایت فضای خانه را پر میکند، همه چیز قشنگ میشود.
چقدر خندههایت را دوست دارم، چقدر لبخندت آرامم میکند از دغدغهها و دلهرهها، آرامش یعنی تو خوب باشی و آرام!
مرا ببخش بابت خطاهایم، بابت لحظههایی که نفهمیدمت و روزهایی که دل مهربانت را لرزاندم و خاطر نازنینت را آزردم.
بدیهایم را ببخش مادر، خودخواهیهایم را و همه جهالتم را فراموش کن، میدانم که میبخشی میدانم که چشمپوشی از خطاها و اشتباهاتم کار همیشه توست، آخر تو از طرف خدا برای من فرستاده شدی، تو از طرف خدا آمدی اگر نباشی من در برزخ تنهایی میمیرم، آتش میگیرم.
تو همه این سالها کنارم بودی، ثانیههایم عطر حضورت را گرفته، دفترهای نقاشی کودکیام پر است از ترسیم مهربانیهای تو.
اخم نکن مادرم، اخم نکن که دلم میریزد از دلگیری ات! من به خندیدن چشمان تو عادت کردهام، من به مهربانی دستان تو وابستهام و به خوبیهایت که تمامی ندارد.
تو بی تکرارترین فرشته زمینی هستی برای من و دنیا را برای یک روز هم بدون وجودت نمیخواهم.
همیشه خوب باش مادرم که خوب بودن حالِ تو، عجیب ربط دارد به دلخوشیها و خوشبختی من...
خیلی خیلی دوستت دارم ...خدایا همیشه باشد🙏🏻
خیلی خوب یادمه مامانم شبهای بچگی پا ب پام بیدار میموند و سوره های قران رو براش میخوند شعر یادش میداد یادمه اونقدر خسته ش میکردم ک خوابش میبرد وسط خوندن سوره قران ..بعدا بابا چون خیلی دلش برا مامانم سوخت ی نوار ضبط گل اقا رو برام خرید از اون شب بود که هردو راحت میخوابیدن:)))
مامان خیلی زحمت میکشه گاهی دلم براش میسوزه که این همه کار میکنه حتی اگه مریض باشه :( همیشه خدا در حال تمیز کاریه
مامانا اگه دلشون ی چیزی بخواد خدا بهشون میده نشون ب اون نشون که تابستون بعد از اومدن رتبه من خوشحال بودم ک میرم (اونموقع تنم گرم بود میخوایتم ابیاری هم برم حتی:/ البته انتخاب رشته فقط علایقمو گذاشتم ) مامانم بغض کرد ک تو بری من چطور تحمل کنم دوریتو ...تا روز انتخاب رشته که شد همش میگفت هانا بیا بشین دوباره خوب بخون ی رتبه خوبتر بیاری رشته خوبتر قبول شی تحت هر شرایطی دلش نمیخواست من برم،منم ناراحت میشدم و میگفتم نه اصلا نمیتونم
تا اینکه جوابا اومد و مردود شدم..:|
نمیدونید مامانم از ته دل چقد خوشحال بود ..هر بار میمود خونه از سر کار میگفت بچه همکارم رفته دانشگاه خیلی دلش تنگ شده و با لبخند کش داری میگفت خوبه که تو هستی میام خونه تو منتظرمونی و غذا رو گرم کردی و میای پیشواز:) :| اینجا بود ک فهمیدم با رتبه تقریبا مناسب مامایی و ..قبول نشدن برای چی بود:\
#عشق