بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

شعور،شخصیت و فرهنگ کیلو چنده؟! :|||

چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ب.ظ

طبق معمولی ک بابا خونه نیست من سرویس مدرسه خواهر شدم و باید سر ساعت اونجا میرسیدم ..خب دیشبم دیر تر خوابیدم صبحم یک ساعت از برنامه جاموندم اما برای جبرانش برنامه داشتم با عجله حاضر شدم که برم اما مگه موهام ی طرف بند میشد:/ با قیافه ای درهم راه افتادم:| هر وقت دیر میکنم زورم ب گاز میرسه و انتظار دارم ماشین مث جت منو برسونه ب مقصد !!

کمی منتظر مونده بود و از اینکه تو خونه پشت میزم نبودم ک شیمی بخونم عصبانی بودم .. فقط میتونستم بگم مگه من نوکرتم میخواستی خودت بیای اما با ی معذرت خواهی جلوی بحثو گرفتم :| جلوتر ک رفتیم با ی ماشین دماغ ب دماغ شدم و اومدم بزرگی کنم من برم اون کنار که اقای نامحترم رد شه اونوقت اون فکر کرد میخوام خودم زودتر رد شم ..فقط زل زده بودم ب دهن و دندونای نامرتب زن کناریش ک شاید مادر یا خواهرش بود (هرچی گفتن برا خودشون://)..غصه م گرفت و تمام مدت چشمم ب دهن زن بی شعوری بود ک نمیدونم چی میگفت فقط حرکت اهسته لبشو میدیدم ک همزمان با پسر کناریش تکون میخورد ...منو میگی؟ کارررد میزدی خونم نمیومد...من از اون اقا خیلی ناراحت نشدم چون انتظار بیشتری از خیلیاشون واقعا نمیره از بس خود رای و متکبر و خودبرتر بینن ..دلم از زنی همجنس خودم گرفت ک میتونست پسر رو دعوت کنه ب ارامش و حتی راه رو برا من باز کنه ! و من خودم رو لعنت کردم برای فداکاری بیجا و این مطمئنن اولین و اخرینش خواهد بود حتی اگه ب قیمت جونم تموم شه... 

بعد اون پسر بعدی ..امروز از اسمون پسر میبارید و رژه میرفتن جلوی منی ک خون خونمو میخورد و از دستشون عصبانی بودم و اصرار داشت بیا تو رد شو..اشاره کردم ک تو برو ..شاید اینقدر حرص داشتم ک دلم میخواست اونو بجای قبلی زیر بگیرم 

بعدشم همه حرص من بود ک سر گاز خالی میشد ...هنوزم دارم میترکم و سر درسم دهن زشت اون دوتا تو خیالم داره تکون میخوره .. لاقل میشنیدم چی میگفتن اینکه نفهمیدم چی گفتن بیشتر عصبانیم میکنه:|||

مطمئنم اگه پسر بودم اینقد زورشون نمیومد -_-  خواهر جان هم بین راه با خنده ای ک تو لحن صداش بود میگفت هانا غلط کرد تروخدا اروم تر برو

نزدیک خونه اقا معلم همسایه رو دیدم ک داشت از مدرسه برمیگشت حتما، یاد روزی ک نذری بردم واسشون افتادم ک بیچاره حول شده بود چون منم انتظار نداشتم اون در باز کنه ب جز سلام احوال پرسی هم کردم انگار انتظارشو نداشت و نتونست درست حسابی حرفاشو بزنه اون روز چقد خندم گرفت از رفتارش و چقد مسخره ش کردم که بلد نبوده خوب حرف بزنه ...خندم گرفت وسط عصبانیتم:/  سریع از ماشین پیاده شدم و برای فرار کردن از نگاش ک ب سمتم چرخید دو پله رو یکی کردم و پریدم تو خونه ..اقا معلمِ ریزه میزهِ مودب:)) 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۱۶
هانا

نظرات  (۷)

بعضی وقتا ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم میدن که روز آدمو خراب کنن :(
پاسخ:
اوهوم :/
نه دیگه بسته شد
پاسخ:
:) 
پس خوبه

چون قبلا با یه وب دیگ در بیان حظور داشتم

پاسخ:
:)
حظورتون مداوم:)))
میترسم یه وقتی خودم بوده باشم
پاسخ:
😂😂😂 
اها نه بابا اون رشته ش تجربی بود و الان دانشگاهه احتمالن ترمهای اخرم هست:)
عه

کی ؟
پاسخ:
نمیشناسی:))
:))
آروم باش هانا. خیلی حرص می‌خوری :|
پاسخ:
:)
واقعا اینطور ب نظر میرسه؟!!:/بزار ب حساب کنکوری بودنم:دی

 تو بودی عصبانی نمیشدی واقعا?! :|


اقیون داداشم کسی کامنت نزاره    لتو پار میشید

از من گفتن از شما هم گوش ندادن

قفل فرمون تو ماشین نبود
پاسخ:
:)) 
من دست بزن ندارم:دی من خیلی مظلومم اصن:)) 

نع:/ :))) 
شبگرد تو منو یاد ی اشنای قدیمیه مجازی میندازی:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">