بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۳۸ مطلب با موضوع «روزانه نوشت» ثبت شده است

چه قدر همه چی در عین اروم بودن داره زود میگذره

باورم نمیشه اینقدر زود همه چیز گذشت

نه اینکه 97 اینطور بوده نه کلن از مهر ماه رو میگم ...خداروشکر وقتی به 96 نگاه میکنم از خودم راضیم ب جز سه ماه اولش از لحاظ درسی:|

+یکی از فانتزیام اینه که شرایط خودشو با من وفق بده چه خبره همش من :|

اصن من کی بزرگ شدم (با دهان باز ب سنش فکر میکند)

نمیدونم اما این که بگذره دلم برای برنامه ریزیهای نچندان خوبم تنگ میشه :))

یه خوبی که کنکورم داشته جایی که دلم نیخواسته برم درسو بهانه کردم تابستون اختیارم دست خودم نیس:/

شدیدا منتظرم ...منتظر شروع ی زندگی جدید با کارهای جدید تفریحات جدید دوستان جدید 

و یه عید جدید که اگه خدا بخواد انشاالله انشالله بریم مسافرت بعد 6/7سال این چندسال اخر درس من مانع شد ..

سالهای قبل تر دلم میخواست دید وبازدیدارو برم بعد بریم  مسافرت اینا اما حالا نمیخوام هیشکیو ببینم و احوال هیچکس هم نخواهم پرسید کسانی که در غم ها با ما نبودند حق ندارن تو شادیها کنارمون باشن...

و من عید سال اینده میخوام خیلیارو زخمی کنم !!!!

++هیچ وقت دلم نمیخواد پز بدم ونخواهم خواست و متنفرم از پز ومتنفرتر از کسی که برای چیزی که نداره پز میده ...عشوه خرکی میاد و خودشو میگیره ...جمع کن بابا:/  حیف دلم میسوزه نمیزنم تو برجکشون :// یاد رفتارش میفتم حالم بد میشه 

ولی خب من مث ی مریض باهاش مهربون رفتار میکنم نمیدونم چرا :؟



بعدا نوشت: دیروز رفتم کلاس زبان تا اومدم بگم خواب وفلان گفتن تو هنوز با خوابت کنار نیومدی ؟؟ والا اون با من کنار نمیاد:|

بهترین کار امسالم رفتن ب کلاس زبان بود از لحاظ علمی ب کنار روحیمو خیلی بهتر کرد

+هی میخوام شام نخورم که وزنم بالا نره اما هی هر شب میگم بار اخره از فردا:|  متنفرم از اینکه چاق بشم هر چند الان فک کنم 5کیلویی اضافه کرده باشم:| :(((  همکلاسیم گفت خوبی که!!! گفتم ایده ال من نیست من از اون سیکس پکیا میخوام مثل اونا که بدنشون ورزیده س همونا که تو فیلما خیلی خوش هیکلن:دی  مرگ بر امریکا:/

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۸
هانا

دیروز دایی همین که از در اومد صدام زد و ی دفتر تقویمی بهم داد :) اقا اینقدر خوشحال شدم من عاشق هدیه گرفتنم*_* اما نمیدونم چی بنویسم:/

امروز که در حال درس خوندن بودم یکی ب مامان زنگ زد و عقد دعوت کردن من این مدت از بس که عزا بود حالم بد شده :/ 

یهو جلو خودم گفتم اخ جون بلافاصله یکی از درونم بلند جواب داد اصن ب تو چه تو که درس داری ! :)) ضدحال:/ 

کلن  اتفاقات بیرونی ب من ربط نداره -_- تو دلم گفتم کاش عروسی رو بعد کنکور من بگیرن هق هق دلم عروسی میخواد:'(

دیشب اسمون مهتابی بود و روشن  منم خوابم نبرد همش دنبال دلیل بی خوابیم بودم که فهمیدم درست دوسال قبل اولین کنکورم ک خوابم نمیبرد ی دلیلش اسمون مهتابی بود ماه اسمونو خیلی روشن کرده بود من دلم میخواد توی تاریکی مطلق بخوابم ینی اونطوری راحت خوابم میبره خلاصه ک صبح سر سفره صبحانه همش داشتم ب مهتاب فحش میدادم ناخوداگاه یاد سهراب افتادم 

بد نگوییم ب مهتاب اگر تب داریم... 


۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۰۹
هانا

 اخرین پست از سال96 رو با موسیقی تموم میکنم:)
 

اهنگ نصفه ای ک همش گوش میدم چند روزه :) اینم از بس گوشش میدم گندش در میاد و تا مدت طولانی سراغش نمیرم:|

 

امیدوارم خوشتون بیاد:)  خیلی اهنگامو با کسی ب اشتراک نمیذارم چون بقیه معتقدن سلیقه من با بقیه دخترا متفاوته حالا این ی تعریفه یا فحش نمیدونم:/  اما من معتقدم اونا سلیقه اهنگ ندارن:دی

 

heart بیان سال نویی استیکر گذاشته :)) اما من ب این پرانتزهای لعنتی و بامزه عادت کردم:)))

 

 

و اما

نـحـوه ی روبوسی عیــد
اولی:به به به ســـلام سال نو مبارکـ
دومی:سـلام ســال “مـــاچ
نُـو مـــاچ
شماهم “مـــاچ
مبارک
ینی دقیقا همینجوریه :))

 

ب امید دستاوردهای خوب ودلچسب در سال 97 در همه ابعاد زندگیمون ... 

امسال حس خوبی دارم چون سال های قبل ی عالمه درس انباشته داشتم و شاید تا اوایل خرداد مباحث کاملا جدید داشتم اما حالا فوقش تا اخر فروردین:) بعدا نوشت: امسال چیزهای متفاوتی رو تجربه کردم مثل موی پسرونه

خوش بین خواهم بود امسال... امید دارم 97 با همه مهربون تر باشه و با دست باز از همه پذیرایی کنه و کلیییی اتفاقات خوب و خوشحال کننده در انتظارمون باشه آمین یا رب العالمین:)

التماس دعا :)  

 

 

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۲۰
هانا

توی مغزم کسی زندگی میکنه انگار که وقتی هیجاناتم تخلیه نمیشه ..خفه میشه!! خودشو ب این در اون در میزنه تا خلاص شه ونوشتن تنها راه نجات دادن خودم و صدای درونمه 

نمیدونم اما افسار افکارم از دستم دررفته ! 

فضای خونه ی جور رنگ و بوی کهنگی داره ..انگار نه انگار که 3روز دیگه سال تحویل میشه هوووووف 

پر از حرفم ...

دلم میخواد از فضای مزخرف اینروزا بگم ..که هیچ رنگ و بویی از عید نداره  

دلم میخواد برم ...دور بشم از اینجا  ...خیلییییی دور

دوس دارم ی راه طولانی رو نامرئیقدم بزنم ..بدون این که کسی منو ببینه ازادانه برم 

 بالا سر ماهی فروشا بایستم و ماهیاشونو نگاه کنم 

برم وکنار مادر ودختری وایسم که دارن با ذوق و کمی عجله لوازم عیدشون رو میخرن ...

دلم میخواد برم وتوی هیاهوی این روزای بازار گم بشم 

چقدر دلم هوای یه حال خوش رو داره ی حس ناب از خوشحال بودن همه اعضای خانواده 

چقدری میشه که ی عروسی نرفتم ....

چقدر دلم ..جسمم و روحم طالب هیجانِ ..خندیدنای از تهـِ تهِ دل (نمیدونم چرا نمیتونم بخندم ..حرفای احیانا خنده داری که بقیه قش قش بهش میخندن برام بی نمکه ) ...تپیدن قلب از شدت خوشی وهیجان ...بم شدن گوش بخاطر ولوم صدای بلندگوی تالار عروسی 

همش تو سینه م حبس شده و نمیدونم چطور دارم تحملش میکنم 

اما خیلی سنگینه 

پ ن:(حرف عروسی شد :) ...دوستم بزودی عروس میشه بخاطر خیلییی دور بودن نمیتونم برم خدایا خوشبخت بشه خیلی براش خوشحالم خوشحالم که خوشحاله ) 

 

من خسته م ... درست مثل ناخدایی که توی توفان تمام مدت دعا کرده وپارو زده 

 

+توی فکرم ک اینجا یه موضوع دیگه اضافه کنم ...ی چیزی مثل ادب از ک اموختی ؟ از بی ادبان 

بنویسم از تمام درسهایی ک میگیرم از رفتار های غلط دیگران از رفتارهای پدر و مادرم حتی! بلکه خودم در مورد بچم تکرارش نکنم ! در مورد همسر تکرار نکنم !درمورد فرهنگِ غلط تکرار نکنم تا انجا که بتونم.

 

وقتی ک مطالبمو انتشار نمیدم درست مثل حرف نگفته باز میمونه سرِ دلم ...

 

۳ نظر ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۴۴
هانا


pic2  pic1

 سلاام سلااام سلااام

همینطور که میبینید کتااااباااام رسیییییید^_^ 

 وچقدررر غافلگیرم کرد!!!!!!!!! باخودم حساب کرده بودم فـــوقش تا یکشنبه میرسن :))

بعد از دوش گرفتن خواهرم دنبالم راه افتاده بود بیا مستندت رو بسازم..بچه برو کنار میخوام برم درس بخونم :))

اومدم تو اتاق و بسته م رو دیدم(تازه فهمیدم میخواد مستند چیو بگیره خخخ) دلم میخواست جعبه ش خودش زودتر باز شه :دی ب سختی بازش کردم:)))

 +چطور میشه جلو خودمو بگیرم نخونمشون:(( باید بردارم بزارم زیر تخت :/ مطمئنم بهتریناشو خریدم *__* چند تا دیگه بود اما پولم نرسید :دی  

 سال نو رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم خوشحالم از اشنایی با همتون^_^ امیدوارم سال جدید ب تمام اهدافتون برسید و در کنار خانوادتون دلتون شااد شاد باشه   :)   (سرِ سفره های قشنگتون منم دعا کنید)

نمیدونم خواننده خاموش هم دارم یا نه! چطور دلتون میاد یه بار روشن نشید! هوم؟ خوشحالم میکنید:)


پ ن : این مدت تا کنکور جز موارد مهم نمینویسم وسعی بر ان است دیگر کمتر چس ناله بنویسم (عه وا چرا بی ادبی شد:| :دی)

کنکور است دیگر :| یهو دیدی حالمان گرفته شد:دی



۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۲۰
هانا

امروز همش با مامان بحث میکنم خونه ساختن از نو رو ول کن بیا با پولش بریم خارج :/  قبول نمیکنه که هر چی خستگیا و سختی هاشو یاد اور میشم قبول نمیکنه:(( قبول نمیکنه ب جاش بریم ی کشور دیگه رو ببینیم بریم ی هتل توپ وای خدا خریییید چه شود اگه پاریس باشه:| ...مرکز خرید بیشتر سلبریتیها! میگن خیلی خوبه ما که ندیدیم:))) 

معلم زبانمون کشت مارو از بس سفر ترکیه ش رو ب رخ میکشه :// اصن میخوام از لج اون برم  

هیچ کی نیست ب خواسته های من اهمیت بده هق هق:( 

میگه؟بعدا باشوهرت برو :/ شوهر کو :/  اصن  کوووو تا اون موقع تازه شاید همون اقای نیمه گمشده م اونور اب منتظرم باشه :)))) از کجا معلوم😂😁 

اینگونه بود ک امروز نمیشود بالای١٠ساعت خواند شاید هم کمتر :/  

همیشه وقت کنکور پر از ایده های هیجان انگیزم اما تابستون ک میشه و منم فارغ ! زخم بستر میگیرم و کور میشم پای صفه های الکترونیکی :| ...


+امروز قریحه شعرم گل کرد از بس رو کتاب چرت میزدم: 

خـواب هر دم میبرد مرا / خواب بَرَد هوش سَرِ کنکوری را / خوااب همی آیـد مرااا :/ 😄😄😄✋🏻خز بودنش را ببخشید یهو تراوش شد :دی

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۴
هانا

کلاس رفتم برخلاف تصوراتم بروم نیاورد 

خیلی استرس داشتم 

هنوزم دارم :/ 

هوا دیگه داره خوب و دلپذیر میشه و از شر لباسای گرم خلاص میشم 

بهار فصل مورد علاقه منه:) بعدش هم تابستون اما بهار ی حس خاصی برام داره هر چند ک چند ساله بهار بیرون رو درست حسابی ندیدم اما حسش میکنم 


+فیلم باغبان هیچ وقت هیچ وقت برام تکراری نمیشه ❤️ شماهم فیلم رو دیدین ؟اگه ندیدین ببینین (بدون سانسور:d)

همیشه دلم میخواست منو همسر ایندم:دی  وقتی پیر میشیم همینطور با عشق کنار هم باشیم از همون اولین باری ک دیدمش چقد ذوق کردم وقتی زن در رو درست زمانی باز میکرد ک شوهرش دست ب سمت زنگ میبرد و تمام سکانس های قشنگ دیگه..و حضور سلمان خان و ماهیما هر چند کم و کوتاه اما خیلی قشنگ بود درست مثل تصورات من از جوونی البته:))

وقتی کوچیک تر بودم ب هندیا حسودیم میشد با هم اهنگ میخونن و میرقصن زشت نباشه ولی فک میکردم زندگی واقعی شون هم همینطور میخونن :|| کی جوابگوی منه!؟:(

 من دلم میخواست زندگی واقعی هم همینطور باشه (اصن واجبه که همسر اینده بلد باشه بخونه:/ )  واسه پر کردن این خلا همیشه دلم میخواست و میخواد برم و فیلم هندی بازی کنم :| همیشه هم دغدغه لباس رو داشتم ک از اون پوشیده هاش بردارم:دی ! بازیگر نقش مقابلم هم فقط سلمان خان باشه با بقیه بازی نمیکنم:))) اما فاصله ی سنی ما پدر دختریه :/ اشک حضار لطفا😭😩😔 


۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۰
هانا

طبق معمولی ک بابا خونه نیست من سرویس مدرسه خواهر شدم و باید سر ساعت اونجا میرسیدم ..خب دیشبم دیر تر خوابیدم صبحم یک ساعت از برنامه جاموندم اما برای جبرانش برنامه داشتم با عجله حاضر شدم که برم اما مگه موهام ی طرف بند میشد:/ با قیافه ای درهم راه افتادم:| هر وقت دیر میکنم زورم ب گاز میرسه و انتظار دارم ماشین مث جت منو برسونه ب مقصد !!

کمی منتظر مونده بود و از اینکه تو خونه پشت میزم نبودم ک شیمی بخونم عصبانی بودم .. فقط میتونستم بگم مگه من نوکرتم میخواستی خودت بیای اما با ی معذرت خواهی جلوی بحثو گرفتم :| جلوتر ک رفتیم با ی ماشین دماغ ب دماغ شدم و اومدم بزرگی کنم من برم اون کنار که اقای نامحترم رد شه اونوقت اون فکر کرد میخوام خودم زودتر رد شم ..فقط زل زده بودم ب دهن و دندونای نامرتب زن کناریش ک شاید مادر یا خواهرش بود (هرچی گفتن برا خودشون://)..غصه م گرفت و تمام مدت چشمم ب دهن زن بی شعوری بود ک نمیدونم چی میگفت فقط حرکت اهسته لبشو میدیدم ک همزمان با پسر کناریش تکون میخورد ...منو میگی؟ کارررد میزدی خونم نمیومد...من از اون اقا خیلی ناراحت نشدم چون انتظار بیشتری از خیلیاشون واقعا نمیره از بس خود رای و متکبر و خودبرتر بینن ..دلم از زنی همجنس خودم گرفت ک میتونست پسر رو دعوت کنه ب ارامش و حتی راه رو برا من باز کنه ! و من خودم رو لعنت کردم برای فداکاری بیجا و این مطمئنن اولین و اخرینش خواهد بود حتی اگه ب قیمت جونم تموم شه... 

بعد اون پسر بعدی ..امروز از اسمون پسر میبارید و رژه میرفتن جلوی منی ک خون خونمو میخورد و از دستشون عصبانی بودم و اصرار داشت بیا تو رد شو..اشاره کردم ک تو برو ..شاید اینقدر حرص داشتم ک دلم میخواست اونو بجای قبلی زیر بگیرم 

بعدشم همه حرص من بود ک سر گاز خالی میشد ...هنوزم دارم میترکم و سر درسم دهن زشت اون دوتا تو خیالم داره تکون میخوره .. لاقل میشنیدم چی میگفتن اینکه نفهمیدم چی گفتن بیشتر عصبانیم میکنه:|||

مطمئنم اگه پسر بودم اینقد زورشون نمیومد -_-  خواهر جان هم بین راه با خنده ای ک تو لحن صداش بود میگفت هانا غلط کرد تروخدا اروم تر برو

نزدیک خونه اقا معلم همسایه رو دیدم ک داشت از مدرسه برمیگشت حتما، یاد روزی ک نذری بردم واسشون افتادم ک بیچاره حول شده بود چون منم انتظار نداشتم اون در باز کنه ب جز سلام احوال پرسی هم کردم انگار انتظارشو نداشت و نتونست درست حسابی حرفاشو بزنه اون روز چقد خندم گرفت از رفتارش و چقد مسخره ش کردم که بلد نبوده خوب حرف بزنه ...خندم گرفت وسط عصبانیتم:/  سریع از ماشین پیاده شدم و برای فرار کردن از نگاش ک ب سمتم چرخید دو پله رو یکی کردم و پریدم تو خونه ..اقا معلمِ ریزه میزهِ مودب:)) 

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۲۰
هانا

دیشب ک یهویی تی وی رو روشن کردم و دورهمی رو دیدم خیلی غافلگیر شدم 

میترا حجار بود بازیگری ک عاشق فیلمش با رامبد(صورتی)م و هر بار پخش کرده من نشستم پا تی وی

میبینید دخترای ساده چقد ب دل میشینن *_* عجیب ب دلم نشست( پس خواهرم ساده باش 😁😝) 

هر چقدر بیشتر حرف میزد با خودم فک میکردم این همون چیزیه ک من برا خودم تو رویاهام تصور میکردم 

دختری ک ب چند جای دنیا سفر کرده تجربه بدست اورده و حرفی برای گفتن داره ، خیلی اهل کتابه و روان و زیبا و تاثیر گذار حرف میزنه .. 

عضو این کمپین و این چیزاس مث همین محیط زیست و غیره 

و چقد دلم خواست من میترا حجار بودم من بخشی از خودم رو توی میترا دیدم 

عجیبه اون نه پزشک بود و نه هیچ کدوم از رشته هایی ک من میخوام اما من دوس داشتم جای اون بودم

شاید کمتر دلم خواسته جای ی پزشک باشم یا اصلن نخواستم فقط خب دلم میخواد شغل پر درامدی داشته باشم بلکه بشه اون بالایی هارو تحقق بخشید ..خب خارج رفتن و تحصیل اونجا و زندگی کردنش پول میخواد:/  اما خب فقط این نیست کتاب ک میشه خوند مطمینم ی روزی هم سفرهایی ک دلم میخواد رو میرم 

حرفایی ک درمورد محیط زیست و ایران میگفت خیلی خوب بود و ای کاش همه درک میکردن ..من خودم خیلی میترسم از روزی ک اب نباشه ..بیاید از خودمون و خانواده مون شروع کنیم من همیشه تو مصرف اب ب مامان تذکر میدم عادت خیلی بدیه ک حیاط بشوری واقعا خیلی لازم نیست:/ ..و این پلاستیکایی ک ول میکنیم توی طبیعت خصوصا ک عید مسافرتا و تفریحات زیاد میشه مراقبت کنیم ، ب قول میترا حجار زمین باز هم خودشو باز سازی میکنه همونطور ک سالها قبل بود این ماییم ک از بین میریم این ما هستیم ک توش نفس میکشیم 

 

من اگه من نبودم میترا حجار بودم:))

پ ن:دیشب چیزای دیگه ای هم ب ذهنم اومد ک بنویسم اما بسیار خوابم امدندی 😑 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۰۴
هانا

ینی جدا هیشکی نبود بخواد پیامی به من بده و حالمو بپرسه 

چه بیشعور و بی معرفت 

همش چشممو ب در تلگرام میدوزم ببینم کسی منو یاد کرده اصن!! خصوصو اخر هفته ها اما درییغ

خیلیم نیاز دارم با یکی حرف بزنم ...

و فاجعه اونجاس ک سرما خوردم :/ اصلن دلم نمیخواد باور کنم سرما خوردم؛||

چند روزیم هست زیاد نخوندم ..هیییی ..شاید چون عصبانی م مشاور نسبتا عزیز برام ساعت بندی کرده و تو هرساعت گفته فلان کناب بخون ایا این کارو خودمم نمیتونستم بکنم ؟!گفته بودم من از مشاور شانس ندارم؟؟ دوبارهمیگم شانس ن د ا ر م:/ با منم بحث نکنید:| حتی نمیگه چندتا تست بزن نمیگه ریاضی اینو بخون:| از همینجا بهش خسته نباشید میگم و تنها دلیلی ک موندم اینه که خب کارنامه خوبی داره و خیلیا پیشش بودن پزشکی اینا قبول شدن خدا ب منم کمک کنه:/

دلم میخواد بی دغدغه بخوابم  

یادم باشه تابستون هفته ای دوبار بیشتر از تلگرام گوشی استفاده نکنم و بخوابم بیشتر :| کتاب بخونم 

اصن ترجیح میدم کتاب بخونم تا اینکه با اون بی معرفتای نامرد حرف بزنم و پیام بدم بهشون تنهاشدنو ترجیح میدم ..اصنم از دستشون ناراحت نیستم:( 

حالا اگه از همشون بپرسید چرا پیام نمیدی اگه نگفتن ما نمیدونیم تو کِی هستی! تف کنید تو صورت من:| 

عایا این منطقیه :| !!!!! بخدا منم انلاین نباشم پیام میرسه و جواب میدم:///

++🍁🍁🍁

مانده تا برف زمین آب شود

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات

مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام

مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد

پس چه باید بکنم

من که در لختترین

موسم بی چهچهه سال

تشنه زمزمه ام ؟

بهتر آن است که برخیزم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

۱۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۱۸
هانا