دلسوزیِ دل سوزانه!
يكشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۵۲ ب.ظ
نمیدونم چرا دست از این علاقه به ناجی گری ام باوجودی که همیشه هم عذابم داده برنمیدارم
همیشه دلم میخاد مرهمی بر زخم دیگران باشم درصورتی گاهی ناتوانم و این ناتوانی منو تحت فشار میذاره
حتی میشه گفت گاهی بعد از گذاشتن مرهم خودم زخمی میشم!
کاش دست از کمک کردن بردارم
کاش چشمامو ببندم به روی همه چیز بلکه قلبم اذیت نشه لاقل...
++نمیدونم بابا چرا اینقدر کم حوصله شده فرصت هیچ کاریو به ادم نمیده بعد خودش برمیداره انجام بده و این موضوع عصبیم میکنه.
* Id چنل رو دوباره گذاشتم اون گوشه :)
۰۱/۰۹/۰۶
من اینطور نیستم.ولی شخصیت های حامی مثل شما دیدم.و رنجی ک می برید.
ولی میخوام بگم
همه یه تیکه تو وجودمون داریم که اینطوری خودشو اذیت میکنه.چیزی ک در وهله اول بد نیست ولی یجوری شورشو درمیاریم که داغونمون کنه :)))
بعد
خودمونو با این فکر که چرا دست از داغون کردن خودم نمیکشم داغون تر میکنیم!
وضعیت عجیبی!!