بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۵ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

خوندم ستاره های روشنو 

از روزهایی که گذشت نوشته بودین .. یادم اومد من سالهای قبل به رسم عادت مینوشتم از تمام شدن و از برنامه هایی که برای شروع سال جدید دلم میخاسته بهشون برسم

حقیقتش اینقدر من سردرگم و بهت زده م که دلم نمیخاد هیچ برنامه ای داشته باشم نه که نخوام! میترسم:)

میترسم هر اتفاقی بیفته که همه چی کنسل شه همه چی بهم بریزه .. نشه!

میدونم بده! (اییین بده😂) قبلا خوشحال میومدم مینوشتم که اره امسال ورزش کردم فلان کتابا رو خوندم و و و

حالا اما، انگار بی رمق شدم، بی انگیزه شدم وچیزی خوشحالم نمیکنه!! نه تعداد کتابایی که خوندم نه هیچی

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۰ ، ۰۱:۱۸
هانا

کلافم، خستم، گاهی قلبم تند می زنه، مغزم از شدت فکر کردن درد میکنه و اضطراب داره خفم می کنه. دیگه نمی تونم نمی کشم. حوصله‌ی انجام هیچ کاری رو ندارم بی قرارم ، دلم می خواد چند روز کاری نکنم حرفی نزنم، نشنوم، راه نرم، نشینم، پیام ندم، زنگ نزنم، ننویسم، نخندم، نخورم، جواب کسیو ندم، ب اینده فکر نکنم، زندگی نکنم، نباشم. نباشم. نباشم.

اصن... زمان فقط وقتی بگذره که من میخوام روز وقتی شروع شه که من بخوام.. 

من دیگه نمیتونم تشخیص بدم حالم بده یا خوبه!

pms :)) 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۲۸
هانا

طی کلنجار هایی که با خودم رفتم بازم تصمیم قبلیو گرفتم

اول اینکه میرم با تراپیستم واضح تر صحبت میکنم و بهش میگم حرفاش اشتباه بوده، حرفه ای نبوده

حس میکنم شهرمون به مشاوری که من خواهم شد نیاز داره!

بی قضاوت و بدون اینکه عقاید شخصیمو وارد روند مشاوره کنم و درستش همینه.

نمیخام یهویی حرکتی بزنم که اینطوری بهمم بریزه همه چیز به وقتش! و در طول زمان!

 

+درس خوندن برای استخدامیو شروع کردم اما اصلن راضی نیستم روزی یک ساعت 🥲😂😐😐

حواس پرتی زیااااد و دوباره خوانی باعث خستگیم میشه و دیگه ادامه نمیدم..

عصبانی میشم از این کند بودن و نمیدونم علتش چیه 

البته یکی از کتابایی که خیلی دارم طولش میدم مال اینه دو بار قبلا خوندمش منم طبق یه عادت کثیف قدیمی حوصله م نمیکشه مطالب تکراریو بخونم در نتیجه مرور خوبی اتفاق نمیفته و خب پشت بندش درصد افتضاح!

نمیدونم این کوفتیو چطور درست کنم 

و امیدوارم بتونم قبل عید یه جلسه برم پیش مشاورم و علتو باهم پیدا کنیم :/ 

بدبختی خانواده ها اینه خیلی با این قضیه تراپی و این حرفا کنار نمیان و فکر میکنن مثلا دوبار میری کافیه مگه چیه:))) در صورتی که طول میکشه خدایی ..ادم نامتنهاهیه! برای کشف جهان درون هرکسی زمان زیادی لازمه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۰۲
هانا

چند روزی میگذره از روز تراپیم و اروم تر شدم اما هنوز تصمیمی نگرفتم 

میتونم اینطوری براتون توصیفش کنم:

صحنه ای رو تصور کنید که دختری در اون داره تویه باتلاق دستو پا میزنه حالا همون جا استپ کنید:)))) 

من فقط جریان رو استپ کردم ! خفه ش کردم!

به دوستم توی تولد دوستمون میگفتم که اگه کرونا نبود و جمع ما کماکان بیشتر طول هفته رو باهم میگذروندیم، مطمئنم هیچ غصه ای تو دنیا به کتفمون نبود و هیچی نمیتونست مدت طولانی ذهنمون رو بنموعه:))) 

حال قاراشمیشی دارم و در این لحظه فک نمیکردم یه روزی همچین شه!

فک کنم خیلی اعصاب خرد کن دارم مینویسم، اصن چه اصراریه نه؟! ...

 

+چیزی به پایان تکه هایی از یک کل منسجم نمونده :)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۰۲
هانا

میدونستم مسئله ای که میخام با تراپیست مطرح کنم چیزی بیش از یک جلسه کار داره و حتی تعریف کردنش کلی وقت خواهد گرفت 

فک میکردم فقط با تعریف کردنش حالم بهتر شه سبک شه

اما بار سنگینی رو دوشم اومده از وقتی رسیدم خونه وفکرم تماما درگیر شده حس میکنم دردگیریش تمومی هم نداره دارم دیوانه میشم ونیاااز مبرم به گریه کردن دارم ولی تنهایی و تنها نیستم(شت و فاک به میزان زیاد) 

حرفاش مثل یه سیلی بود که میخورد تو صورتم... با وجووووود اینکه این حِرفه ی خودمم هست.. همون انالیز های خودم یه جورایی درست بودن اما شاید نمیخاستم قاطعانه بشنومش

نمیخام با این واقعیت رو به رو شم میخام تو همون نادونی خودم بمونم

از طرفی هم میدونم چقدر حرفاش درسته(٩٠درصد) ده درصد شک دارم چون میخام جلسه بعد برم مسئله رو باز کنم شاید چیزی تغییر کرد، تغییری حتی کوچیک 

دلم میخاد سوتفاهم باشه.. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۰۴
هانا