شعور،شخصیت و فرهنگ کیلو چنده؟! :|||
طبق معمولی ک بابا خونه نیست من سرویس مدرسه خواهر شدم و باید سر ساعت اونجا میرسیدم ..خب دیشبم دیر تر خوابیدم صبحم یک ساعت از برنامه جاموندم اما برای جبرانش برنامه داشتم با عجله حاضر شدم که برم اما مگه موهام ی طرف بند میشد:/ با قیافه ای درهم راه افتادم:| هر وقت دیر میکنم زورم ب گاز میرسه و انتظار دارم ماشین مث جت منو برسونه ب مقصد !!
کمی منتظر مونده بود و از اینکه تو خونه پشت میزم نبودم ک شیمی بخونم عصبانی بودم .. فقط میتونستم بگم مگه من نوکرتم میخواستی خودت بیای اما با ی معذرت خواهی جلوی بحثو گرفتم :| جلوتر ک رفتیم با ی ماشین دماغ ب دماغ شدم و اومدم بزرگی کنم من برم اون کنار که اقای نامحترم رد شه اونوقت اون فکر کرد میخوام خودم زودتر رد شم ..فقط زل زده بودم ب دهن و دندونای نامرتب زن کناریش ک شاید مادر یا خواهرش بود (هرچی گفتن برا خودشون://)..غصه م گرفت و تمام مدت چشمم ب دهن زن بی شعوری بود ک نمیدونم چی میگفت فقط حرکت اهسته لبشو میدیدم ک همزمان با پسر کناریش تکون میخورد ...منو میگی؟ کارررد میزدی خونم نمیومد...من از اون اقا خیلی ناراحت نشدم چون انتظار بیشتری از خیلیاشون واقعا نمیره از بس خود رای و متکبر و خودبرتر بینن ..دلم از زنی همجنس خودم گرفت ک میتونست پسر رو دعوت کنه ب ارامش و حتی راه رو برا من باز کنه ! و من خودم رو لعنت کردم برای فداکاری بیجا و این مطمئنن اولین و اخرینش خواهد بود حتی اگه ب قیمت جونم تموم شه...
بعد اون پسر بعدی ..امروز از اسمون پسر میبارید و رژه میرفتن جلوی منی ک خون خونمو میخورد و از دستشون عصبانی بودم و اصرار داشت بیا تو رد شو..اشاره کردم ک تو برو ..شاید اینقدر حرص داشتم ک دلم میخواست اونو بجای قبلی زیر بگیرم
بعدشم همه حرص من بود ک سر گاز خالی میشد ...هنوزم دارم میترکم و سر درسم دهن زشت اون دوتا تو خیالم داره تکون میخوره .. لاقل میشنیدم چی میگفتن اینکه نفهمیدم چی گفتن بیشتر عصبانیم میکنه:|||
مطمئنم اگه پسر بودم اینقد زورشون نمیومد -_- خواهر جان هم بین راه با خنده ای ک تو لحن صداش بود میگفت هانا غلط کرد تروخدا اروم تر برو
نزدیک خونه اقا معلم همسایه رو دیدم ک داشت از مدرسه برمیگشت حتما، یاد روزی ک نذری بردم واسشون افتادم ک بیچاره حول شده بود چون منم انتظار نداشتم اون در باز کنه ب جز سلام احوال پرسی هم کردم انگار انتظارشو نداشت و نتونست درست حسابی حرفاشو بزنه اون روز چقد خندم گرفت از رفتارش و چقد مسخره ش کردم که بلد نبوده خوب حرف بزنه ...خندم گرفت وسط عصبانیتم:/ سریع از ماشین پیاده شدم و برای فرار کردن از نگاش ک ب سمتم چرخید دو پله رو یکی کردم و پریدم تو خونه ..اقا معلمِ ریزه میزهِ مودب:))