بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۳۸ مطلب با موضوع «روزانه نوشت» ثبت شده است

از لحظه ای که سوار اتوبوس شدم که با خاله بریم خریدای دانشگاه که مامانم ظهر با پدر بیان بهمون ملحق شن میخواستم از همه چییی بنویسم ولی مجبورم خلاصه کنم چون همه اتفاقا روی هم تلنبار شدن 
اول اینکه راننده توبوس خیلی هی.ز بود اعصابمو داغون کرد خیلی معذب بودم چشاش سبز بود گفته بودم از چشای سبز میترسم؟؟؟ نه همه! بیشتر اونا که با چشم سبز موهای تیره دارن نه بور!!! خلاصه که حالمو ب هم زد
خریدارو انجام دادم بعد از ظهر واقعا کوفته وله بودم ٦بیدار شدم تا ٩شب ر در رفت و امد بودم
++برای دماغ خاله رفتیم مطب ..هیچوقت این همه عملی ی جا ندیده بودم !!:d همه باهم تبادل نظر میکردن منم که کنار زنی نشستم سر صحبتو باز کردم و نظرشونو درمورد دماغ خودم پرسیدم ب نظرشون دماغم همینطوری خوبه بهم میاد نیاز ضروری ب عمل نداره ولی عمل شه خوشگلتره :| :)))) من که حوصله مراقبتاشو ندارم :/
پسری بود عمل کرده کوچیکتر از خاله، خاله گفت نمیدونم شما پسرا چرا عمل میکنین ؟:)) منم گفتم اه هییسسس پسره جواب داد مامانم گفته دیگه فایده نداره باید شوهرت بدیم:))) حالا هی یادمون میفتاد خنده مون میگرفت:))))
++ هر چی از خرید بگما کم گفتم بی حد و اندازه عاشق خریدم و حالمو خوب میکنه :) 
وقتی داشتم مانتو میخریدم سایز قبلیمو میپوشیدم گشاد بود و سایز کوچیکتر تموم شده بود و من هر بار مانتو رو از کمر جمع کرده بیرون میومدم و با ناامیدی گشادیشو نشون میدادم(این مانتو رو خواستم ولاغیر:دی) قرار شد اقاهه بعد از ظهر بره انبار بگرده برام و ظهر رفتم پرو اندازم شد با لبخند گشادی بیرون اومدم و گفتم بلاخره اندازه شد :))  گفت خداروشکر،بلاخره ما خنده شمارم دیدیم :)) قبلش هر چی میپوشیدی پوکر فیس بیرون میومدی..این از سودش برام ارزشمند تره:) تشکرمندانه بیرون اومدیم:) 
روز بعدش رفتم خوابگاه جا بگیرم ... اخ از تصوراتم:/ :))) همش نابود شد و ب عبارتی به تصوراتم ریده شد:)) 
قرار شد امروز میرفتیم تمیز کاری ولی نشد ..
پنل رو باز کردم دیدم سمانه ..اع.. دلم تنگ شده بود.. خبر از ذخیره های دانشگاه ازاد داد
راستش اگه اون نمیگفت من هیچوقت نگاه نمیکردم چون اصلن احتمال نمیدادم بخاطر سمانه نگاه کردم که جوابی براش داشته باشم!!! 
و خب بهداشت عمومی اوردم .. ذخیره ..نمیشه خیلی دل بست ولی خب ببینیم چی میشه
همینم جریانی داشت و اشک ها ریخته شد
بابا قبول نمیکرد چون مرخصی نداره مامانم که دوریمو نمیتونست تحمل کنه و از این حسای شدید مادرانه
منم گریه که نمیتونین تا اخر عمرم منو کنار خودت نگه داری منم دلم میخواد تجربه کنم ...هر چند سخته:/
صب خیلی اخمو بودم اخرش با مامان صحبت کردم با بابا حرف زدیم ...  و قبول کردن فقط خدا کنه جا باشه ینی خب نبود هم همینو میخونم و دوباره کنکوری میشم...


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۲:۵۵
هانا

با وجود همه دلهره ها باز ب خودم اطمینان میدم... هعییی 

دروغ نگفتم اگه بگم هنوزم دلم با تربیت بدنی هست

 حالا عملا میفهمم مردم در هر صورت حرفشونو میزنن ..اینو رفتم ببندنا :/ ولی فایده نداره  

با خودم میگم خببب تو که باز شانستو امتحان میکنی تو که باز فلان ..نشد خیلی تحت فشار بودی اصن مهر اینده  برا رشته ای که دوس داری اسم مینویسی و حتما میاد فوقش تربیت بدنی ب جا ازاد دولتی بیاری اصن! بهتر :/ والا دیگه خیلی بد بینانه !!!! 

حالا یک ترمم از اینا یادمیگیری چیری:))اصن عاقلانه نیس حالا که بعضیا فهمیدن بیای بگی نه من عوض کردم رشته مو:/ خیلی ناجوره!!! تازه دیگه اینو اوردی :/ کلن کنسل اصن دلم نمیخواد بهش فکر کنم چون واقعا داره دیوونم میکنه ..بغضم میگیره:(

"هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟" 😔

+++اما خب ی درس بزرگ گرفتم اینکه همیشه ب حرف دلم گوش کنم :) 

این درسو قبلن از فیلما گرفته بودما ولی ب مرحله عمل که رسید پسش زدم:))

 لاقل فردا پس فردا میگی دلم خواست و حسرتی نیس عقلتم که احساس نداره:))) ولی دل اذیت میشه :/  یخورده یجوری نشد:| ؟ مهم نی:دی

*هنوزم برای رفتن استرس دارم ی حال مزخرف شاید دیگه ب وقتش نیس شاید هنوز وقتش نیس 

فکر میکردم بخوام برم دانشگاه خیلی ذوق کنم ..شایدم چون دولتی با بقیه دوستام نبودم و اون زمان خرید نکردم و ذوقم کور شد میگن هر چیزی زمان خودشو داره ها:/ من!تا دوسال قبل کلی ذوق داشتم..😐 لعنتی از بس پشت کنکور موندم دیگه عوض شدم اصن خوب شد دارم میرم:| اون من پر انرژی و انگیزه کجا این کجا:/ حس پیری و درماندگی و خستگی داره ولی حالشو جا میارم فقط زمان میخوام :(

+امروز از کیانا خواستم از دانشگاش برام بگه ... میخنده و میگه ی دختری هست حوریا، اینقد بامزه س میگم چطور ؟؟ میگه مثل تو شیطونه😅😁 میگه یکی هم داریم فلان طوره اهل فلان جا

با خودم فکر میکنم ینی جایی که من میرم همچین دخترایی هست؟! از شهرای دیگه؟ فرهنگای دیگه !! متنفرم برم ببینم همه از شهر خودم و اونجا باشن ..چون میگن ازاد کسی راه دور نمیذاره :/ چه ربطی داره!!!والا من چون قصد کنکور کردم باز نزدیک تر گذاشتم شهر خودمم راضی نشدم:/ چون همیشه عاشق خوابگاه بودم:دی و الا همون تهران اینا اول میذاشتم 

 


موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۰۰:۳۷
هانا

به خدا دست خودم نیست اگر میرنجم 

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم میبندم

من صبورم اما 

چقدَر با همه عاشقی ام محـزونم 

و به یاد خاطره های گل ســرخ

مثل یک شبنمِ افتاده ز غم مغمومم

من صبورم اما 

بی دلیل از قفسِ کهنه ی شب میترسم

بی دلیل از همــه ی تیرگیِ رنگِ غــروب 

و چراغی که تو را از شب متــروک دلم دور کند...

____________________________________________________________________________


میخواستم از خودم بنویسم دیدم که چقدر این شعر حال منه..

با تمام اینکه دلم میخواد برم از این شهر غریب اما خب همش قیافه مامان توی ذهنمه خنده ش غمش ...

دلم نمیخواد تنهاش بزارم ..شایدم من دلم نمیخواد ازشون دور بشم ... همش دارم فکر میکنم من برم کی غذا رو قبل از اومدنشون گرم کنه کی به مامان توی کارا کمک کنه ؟ میدونم خیلی بار خونه رو دوشم نیس وگاهی تنبلی میکنم اما خب ..

و حتی کی حوصله داره خوابگاه هروز غذا بپزه ..اووف

+خبر قبولیم رو یکی یکی دارن میفهمن اما  من ذوقی ندارم ..ابدا!! فقط دارم به دانشگاهی فکر میکنم که حالا دوستم اونجاس و درسایی که من دوستشون دارم رو میخونه و سر کلاساش میشینه

از طرفی حالم بد شد وقتی "...." ب مامان گفته بود کنار این برا کنکورم بخونه ..:| خب به تو چه اخه من نمیفهممممم مث اینکه دست بردار نیستن اصن خیر سرم گفتم برم دانشگاه دیگه ولم کنن:)...نمیدونم خیر منو میخوان یا حسودن :| 

 من که نمیذارم کسی بفهمه -__________- 

 میخوام برای خوشحالی مامان بابا بخونم باز! میخوام خوشحالشون کنم ...خیلی میخوام .

من که کاری برای مامان نکردم لاقل بتونم خوشحالش کنم ...

خدایا کمکم کن.

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۷ ، ۱۱:۴۵
هانا

من خیلی حساسم ...خیلیی هم ب جزییات دقت میکنم

ینی امکان نداره من برم عکس سه در چار بگیرم و تا دو سه روز عزاش رو نگیرم:(((

اولش که ...اره ایندفه خوبه :) حالا میارم خونه هی مو ب مو دقت میکنم اونجا بد افتاده فلان :((

اکثرا هم با لبم مشکل پیدا میکنم:| 

رژ چرب میزنم براق میشه لبم پیشتر میاد تو چشم :/ امروز مات زدم 🤦🏼‍♀️😭😭 اما از بس نا همسان کشیده بودم لبم هیچی نمیداشت بهتر میبود:(( 

قبلنا شده بود بعد نیم ساعت با اعصاب داغون رفتم ی عکس دیگه گرفتم اما حالاشده ٣٠هزار تومن بگم بابا من اینارو نمیخوام از خونه منو بیرون میندازه://  خوبه ولی تقصیر خودم بود از رژلبی برداشتم که میدونستم این ب من نمیسازه ولی خو کمرنگ بود:/

من ب کی بگم از این عکسا بدم میاد:/ نمیشه ی لبخند بزنی -__- باید ب دوربین زل بزنی عین اسکولا :/

حالا هی نگاه میکنم میگم بابا کسی به دقت تو نمیاد ببینه بعد دودیقه دیگه تو دلم زار میزنم نههه فلان قسمتشو خراب کرده... گفتم بهش قبل چاپ ی چک بکنم :( سرش شلوغ بود یادش رفت:((((((( یهو دیدم عکسای من جلو دستشه

کاش ی روز بیاد یه عکسم رو خوشم بیاد و تا اخر همش از اون کپی کنم اینقدم ناراحت نشم ! کی بیاد اون روز اخه😭

۰۳ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۱
هانا

از لذت های زندگی میتونم اشاره کنم ب خواب دم صبح روزای اول مهر:)) 

وقتی که کل خانواده بیدار میشن و باید برن سرکار و مدرسه...اما تو ادامه میدی خواب دلچسبتو:))) 

ولی بعد دلت نمیاد و بدو بدو میری دم در بدرقه شون:) 

لبخند کش داری ب امروز تحویل میدم و بعد از صبحونه میرم سراغ شستن لباسام توی حیاط با هوای خنکش^^ 

بعدم ی دوش صبگاهی که حسابی سرحالم میکنه❤️ 

امروز حسابی ب میزم دهن کجی کردم و گفتم قرار نیست ساعت ٨تمام من نشسته باشم اینجا و درس بخونم😓😑😈 و ساعت همینطور جلو رفت تا الان.. بدون هیچ دلهره ای برای حرکت عقربه های ساعت.

خدایا شکرت:) 

+چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن ...


۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۰:۴۴
هانا

هنوزم از تصمیماتی که گرفتم میترسم وقتی اسم دانشگاه میاد دلهره میگیرم :(

همش خودمو اروم میکنم نترس هانا این که اخرش نیس اینکه قرار نیس راه تو باشه میری میخونی خوشتم نیومد که کنکورتو بهتر و با عشق میخونی و یهو دیدی موفق شدی!  دلم روشنه :)

اما از این رفتنه میترسم ، میترسم ازش بدم بیاد  

از اینکه هنوز نرفتم ثبت نام میترسم 

شاید مسخره ب نظر بیاد اما از امتحانای دانشگاه هم میترسم(مسخره نکنیدا:دی) میترسم درساشو دوس نداشته باشم اما خب بیخود:| درساش کاربردیه🙄😑خدایا اخرش چی میشه؟؟؟  

میترسم از همه چی از اینده😓  

امروز با زن پسر دایی مامان(نگین) حرف میزدم خیلی راهنمایی کرد و میگفت همش که پزشکی و فلان نیس ولی من دلم گیره!!! نه پزشکی هاا!! رشته های تجربی رشته هایی که ب بدن انسان درساش مربوط باشه 

من هنر رو هم دوس دارم یا طراحی لباس بنظرم باحاله! ولی خب نه ب عنوان حرفه ی اصلی..

نمیتونم تصورش کنم!

حالا مونا کلی باهام حرف میزنه مگه تو همش چندسالته ب این چیزا فکر میکنی اعصاب خودتو داغون میکنی  

تا٤/٥سال دیگه کی میدونه چی پیش بیاد و اصن تو بری دنبال چه کاری..

راس میگه خیلی حساس شدم 

حتی امروزم نگین بهم گفت شاید تو اصن دکترا یا فوق گرفتی بورسیه شدی خارج ! قرار نیس همه مثل هم باشن

هردوشون بهم گفتن فکرتو محدود نکن

این مدت خیلی مدیون مونا هستم خیلی بهم کمک کرد و تجربیاتشو بهم گفت ..اصن اولین کسی که سال قبل و امسال رتبه م رو بهش گفتم اونه.. اون بود که ارومم میکرد و کلی برام حرفای خرب خوب و منطقی میزد اونه که همیشه در هر ساعتی در دسترسم بود حتی تا ٣و٤ شب باهام حرف میزد و راهنماییم میکرد! و میکنه... چه خوبه که هست:) 

(مونا دوست مجازیمه:) )

+++راستی یادم افتاد نگین چون بچه داره قرص امگا ٣ میخوره که قرصه حاوی DHA س گفت سه ماهه اول زندگی بچه بخوری این عنصر که نوشتم خیلی خوبه برا رشد مغزی بچه البته تا سه ماهه اول !اینجا نوشتم شاید بدرد کسی خورد:))

خلاصه که هم چنان دلم اشوبه و استرس هم دارم :/ 

و کمر درد بد موقع مامان و ناتموم موندن کارا هم بی تاثیر نیس...

•[امیدوارم هر چی زودتر این پستای سردرگم و خاکستری تموم شن]

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۵۵
هانا

استرس دارم ...از طرفیم ی خورده (تاکید میکنم ی خووورررده ) دلم قرصه..

ینی تا اخر هفته که نتایج میاد چی میشه! خوشحالم یا ناراحت یا دودل؟؟؟ :) امیدوارم نارحت نباشم لاقل :( بقیه هم همینطور.

بیشتر از اون ذوق دارم ببینم دوستام(واقعی و مجازی) چیکاره خواهند شد:))

++تابستون خوبی نبود راستش خیلی زود گذشت و خب کمی تا قسمتی بیهوده!  بدون مسافرت! مطالعه ی کم! 

شایدم فیلم کم! و با استرس :/ 

شدیدا دلم میخواد مستقل شم..تجربه ش کنم ... خیلییی خوبه:)) از خدا که پنهون نیست،بیشتر از دانشگاه رفتن برای مستقل شدنش ذوق دارم:دی دیروز رفتم داروخونه یه مرطوب کننده بگیرم چند روز ب بابا گفتم همش فراموش کرد 

نمیدونی چه ذوقی کرده بودم و همش ب مامان میگم ببیین چه خوببههه :))) خودم خریدمشااا:دییی.. من؟!!

مث بچه ها:| غذا هم میپزم همینطورم کلی با به به و چه چه میخورمش و همش میگم خیلی خوشمزه س نه؟:)))) (ناموسا هم خوشمزن:دی)

ینی میشه امسال بشه؟؟؟ 

+خدا جون لطفا راه درستو نشونم بده نذار اشتباه برم..🙏🏻


۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۵۸
هانا

جدیدا وقت عصبانیت و حرص خوردم دندونامو رو هم فشار میدم 

حتی اگه تو فکرم ب یه چیز عصبانی کننده فک کنم یا حرصشو بخورم (وقتی ب روژا میگم فلان کارو نکن و بعد زل میزنم بهش و میتونم حس کنم دندونامو دارم فشار میدم بعد به خودم میام و میفهمم باز فکمو رو هم فشار میدم) 

میترسم ی روز دندونام مث تام یکی یکی بپره بیرون:/

خیلی سعی میکنم جلوشو بگیرم و گاهی وقتی متوجه میشم انگشتمو میزارم بین دندونام :| ...

فک کنم ب جای اخم کردن دارم اینکارو میکنم چون از خط اخم بدم میاد و دوس ندارم جاش بیفته..😶🙄 ربطی نداره ولی!

یا شاید دارم جلوی عصبانیتمو میگیرم با این کار...!!!

هر چی هست داره اذیتم میکنه:((


+کنکور نوشت: دارم سعی میکنم مثبت فکر کنم .. 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۴۷
هانا

این روزا از فرط فکر ب گذشته (کنکور) و خونه نشینی افسرده! و از فکر اینده شدیدا مضطربم...

و خب خیلی وقته منتظر ی عروسی:دی 

که صدای بلندگوهاش گوشمو سر کنه اصن:))) دیدن قر دادنای بقیه:)) لوس بازیای عروس دوماد و کلن حاضر شدن و پوشیدن لباسای خوشگل که منتظر عروسی لن:))) سال قبل شهریور عروسی رفتم:| همون موقع هم نتایج اعلام شد و من وسط عروسی رفتم نتایجو نگاه کردم یادمه بد تو ذوقم خورد اما ب هیچ کجا وارانه (!)سعی کردم خودمو نبازم و دست میزدم و جیغ میزدم و دوپرسم غذا خوردم از حرص... و اما وقتی برگشم بغضم ترکید:/ خب مهم نیس!!! 

خلاصه کارتو که اوردیم کلی بالا پایین پریدیم منو روژا:))) بعدم کارتو اروم اروم در اوردم گفتم خدایا شااام شام 

و بعلههه:)))) خدایا شکرت...:/ برای ی عروسی دق کرده بودم والا :/ 

+یکی از همکلاسیا شوهر کرده و کسی رو دعوت نکرده حالا دوتا از بچه ها کلی فحش دادن وای ب حال هر کی دزدکی شوهر کنه مارو خبر نکنه:))) همه هم تایید کردیم خخخخ

++هعییی روزگار... ینی میشه منم امسال برم دانشگاه؟ این روزای تکراری تموم شن؟؟ خدا یه بارم جای حکمتت برام معجزه کن چی میشه مگه..! 


۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۳
هانا

دیروز که از خرید برگشتم حالم خیلی بد بود چون برخلاف سری قبل !! فقط تونستم یه کفش و شال بخرم:/  هنوزم یه سری از خریدا مونده  اما واقعا دیگه حوصله ش رو ندارم-__- گاهی وقتا ی سری چیزا رو برای دانشگاهم بر میدارم ... میترسم یه وقت ...دیشب ساعت های اخر که بازار بودیم گردنم شدیدا درد گرفت ..شک ندارم ارتروز گرفتم :( عضلات گردنمم ضعیفه ! وگرنه چه معنی داره با پیاده روی و ی کیف سبک گردنم درد بگیره:/ در حدی که دلت بخواد گردنتو از تنت جدا کنی:/ 

دیشب ب مامان بابا گفتم قبول شدم شدم، نشدم دیگه نمیتونم !! حتی اگه بخوامم گردنم دیگه نمیکشه:(( گردنم پای کنکور از دست رفت:| 

+توی کوتاهی موی جلوی سر خیلی کارم خوبه:)) واقعا راضیم از خودم:))) کلیپای اینستا که سال قبل دیدم خیلی کمکم کرد#_#(مثلن عینک دودیه:دی)

++عاقا ی سری شلوارا هست فقط با یه تی شرت یا تاپ ست میشن نه مانتو :/ موندم چه مانتویی براش بخرم:/

+++دیشب خواب بازیگر هندی رو دیدم باهاش هندی حرف زدم و از پدر بزرگ خدا بیامرزش تعریف کردم اشک تو چشاش جمع شد وقتی بهش گفتم پسرت خیلی شبیه ش هست:)))))  ی بارم خواب دیدم ب یکی از بازیگرای مردشون گفتم دماغت خیلی بزرگه و بهش خندیدم:/ :)))) اصن ی وضعی:)))

+*+*+ فک کنم ی ١٠روز دیگه جوابا میاد:((( خدایا بسه به خدا:/ خوشحالم کن:|

++++ دوست مجازیم چند روز پیش عقدش بود :) اما خب ماجراهای اعصاب خوردکنی داره :/ از قبلش اهل دوستی بود حالا هم نگرانه دوست قبلیش بیاد پیج شوهرش روپیدا کنه و دردسر شه!ً اول سعی کردم کمکش کنم و ب ف پیام دادم که ب دوس قبلیش بگه دست از سرش برداره اما بعدش پشیمون شدم و با خودم گفتم هر کی خربزه میخوره پای لرزشم بشینه ..میخواستی دوست نشی:/ والااا :| منم حوصله دردسر و مدیونی ندارم!! 


++++گشت ارشاد ١رو دیدم باحال بود:)) برم ٢ش رو ببینم😁 بعدا نوشت: عالی بود:)))) ٣شرو هم میخواممم😂

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۲۲
هانا