بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۳۸ مطلب با موضوع «روزانه نوشت» ثبت شده است

 ب طور خلاصه میتونم بگم موهاتون میتونه یه شبه سفید شه:(((((( 

  خصوصا اگه طرف چغر باشه

کاش منو روژا باهم یا نزدیک ب هم سن نوجوانی رو رد میکردیم 

هنوزم خیلی روزا عالیه باهم گل و بلبلیم اما امان از روزای جهنمی درسته همون لحظاتن و هیچوقت طولش ندادیم

اما از همین تنش ها هم متنفرم از این داد زدنا لج کردنا ب حرفم گوش ندادناش گاهی در این مواقع دعوا دلم میخواد خفه ش کنم :/ ازش متنفر میشم :/  البته بگما از خیلی از خواهرا باهم صمیمی تریم :|

خیلی وقتا میتونم درکش کنم اما امان از حس مادرانه و کنترل گری:/ ی چیزی مثل غیرت:/ 

وقتی دلم نمیخواد فیلمای خارجی رو سانسور نشده ببینه در صورتی که میدونم تو این سن حداقل هارو میدونن! همونطور که خودم میدونستم و همه میدونستن! با وجود دونستن اینا اما نمیتونم رها کنم :/ و نمیتونمم منعش کنم چون بهر حال سرکشی میکنن حتی باوجود دونستن اینکه چرا منع شده میگه تو چرا هر چی دلت خواست میتونی ببینی ! فک کن خودشو با منِ٢٠ساله مقایسه میکنه😩😫😤 براشم توضیح میدی نمیفهمه😑😑

یا اینکه میدونم تو این سن دوس دارن جلب توجه کنن ، ب خودشون برسن اما این تا ی حدی برام قابل قبوله 

! اما انگار این دهه هشتادیا مثل من فکر نمیکنن.. حتی گفتن اینکه تو همینطوری خیلی خوبی خیلی خوشگلی فلانی هم فایده نمیکنه!!!:/

حتی اهل مطالعه و تفکر نیست(ن) که لاقل با کتاب بهش بفهمونم!

•• واقعا باید چیکارشون کرد چطور کنترلشون کرد چطور چطور چطور؟؟؟؟

الان ی لحظه ب ذهنم اومد موضوع پایان نامه یا ی مقاله ایم رو همین انتخاب کنم 

و تا یادش نگرفتم بچه دار نخواهم شد:/ چون مطمئنن سکته رو میزنم-_- کاش بچه ها بچه بمونن:(

+ شمام از این دردسرا دارید؟ چیکار میکنید ؟ 

پ ن: در این راستا ی پستم برا کانال گذاشتم:|

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۲
هانا

داشتم اینستامو چک میکردم و استوری هارو میدیدم که بر خوردم ب استوری خانوم روانشناس که گفتن روزانه نویسی کنید فلانه و بیساره!!:) یاد وب خودم افتادم... 

خب من هفتگی و ماهانه نویسی شده اخیرا!!! روزانه ...

روزانه نوشتن باعث تدوام اوومدنم ب اینجا میشه هر چندم نوشته خاصی نباشه اما دوس دارم امتحانش کنم:) 

ولی خب میشه از حرفای خوب استادام بنویسم😋 از بچه ها از خودم:) 

نمیدونم چرا جدیدا متنایی که بدستم میرسن دپ هستن و اینا:)) دست دست میکنم واسه نوشتنشون چون فضای کانال دپ میشه:/

+امروز خوش گذشت؟؟؟ :) من که حسابی خوش گذروندم تو برفا و کلی عکس توووپ و خوشگل گرفتم کاش میشد همه جا پخششون میکردم😐😐😂😂😂 کاش میشد با همه ب اشتراک گذاشت:دی کاش مثل خیلی از بلاگرا اونقدر ازادی و راحتی داشتم که با این مسئله مشکلی نداشتم😐😶

++اوه اوه یه خبر مهم ......... کنکور شرکت نکردم..  😱😱😱😱😱😱😱😱

 تا وقت ثبت نام حس بدی داشتم بغض میکردم خخخ دودل بودم یهو ب خودم اومدم وقت تموم شده بود.. 

هر طور بود شد دیگه:) منم که بابتش ناراحت نیستم:) پیش ب سوی اینده;)😎🤩🌈


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۴۳
هانا

دود شد رفت هوا:) 

داشتم حساب میکردم خب من یه ماهه یللی تللی میکنم چرا باشگاه نرفتم:/ حتی سر سوزنی بفکرم خطور نکرد و این شد که پشیمونیش ب دلم موند-_- (وی عاشق باشگاه است و ایزن ورزش🤩) 

اما خب حسابی دلی از فیلم دراوردم:)) از بالیوودی و هالیوودی بگیر تا کره ای !!! الانشم ی سریال کره ای رو شروع کردم:) وقتی یک مرد عاشق میشود:))) عاقا خیلی باحاله :دی البته طبق معمول سریال های کره ای دختره کم دست هست و از خانواده ضعیف :)) ولی فک کنم تفاوتش اینه پسر قصه ما با تلاش ب جایی که هست رسیده نه پول ددی جونش😜😁 فقط دلم میخواد تمام نقش اول های مرد فیلمای کره رو لی مین هو بازی کنه اخه هی میگم کاش این لی مین هو بود:))) اکثرر فیلماشون ها!!!نه فقط این   

فعلا که ذوق طوری دنبالش میکنم ببینم اخرش چه خواهد شد:) حتی میتونم پیشنهادش بدم 

+دلم برا خوابگاهمون تنگ شده ولی نه اونقدری که بتونم از خونه دل بکنم اما لازمه استقلال منه در حال حاضر 

باوجود سختیاش راحتم:) 

ی افکار بلند پروازانه ای تو کله م برای ایندم دارم اما نمیخوام و باید حواسمو جمع کنم نگمش:/ ی جایی خوندم گفتن اهداف باعث میشه مغز فکر کنه بهش رسیدی تا ی جایی و تلاشتو کم میکنی!

حالا اینو میخوام پیش خودم نگه دارم یا ی روز با حسرت یادش میکنم یا بهش میخندم ب عنوان ی ایده احمقانه یا نه باعث حال خوبه!! اما راهشو خیلی نمیدونم -_- 

این ترمم ٢٤ واحد برداشتم امیدوارم سختم نباشه منم سعی میکنم واقعا طول ترم بخونم:/ عای ترم اولی ها اگه این مطلبو دارید میخونید برای رضای خدا درسارو انباشته نکنید که بعداشب امتحان پدرتون درمیاد:||| 

ی اندرز دیگع هم بدم میرم:)) 

با اساتید ی وقت لج نشید:)) وگرنه برگه رو تصحیح نکرده نمره دلخواهشو وارد میکنه-_-

وهمکلاسیارو مقابل دوستاتون غیبت نکنید حتی اگه واقعا چیز خنده داری درموردشون هست شما پیش دستی نکن توی گفتنش:/ نمیدونم چرا اون روز یاد یه فیلم افتادم توی واقعیت تکرارش کردم و موجب خنده جمعی شدم اما قرار نیس کسی از اون جمع روزی با طرف نباشه یا اصن نه دهنش لق باشه و بخواد خوشمزگی کنه:| و رو اعصاب شما پیاده روی نکنه-__- 

+راستی میخوام بوف کور رو شروع کنم:) ایندفعه اینو نصفه رها نمیکنم:دی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۴۹
هانا

دلم نمیخواد کنکور بدم:|||| 

دارم زندگیمو میکنم:/ راحتی زیر زبونم مزه کرده 

درسمو دوس دارم!!!!! 

و هدفم شده ... حتی کنکور بخوام بدم برای دولتی همین رشته میخوام پس چرا هی خودمو اذیت کنم شاید بدون کنکور دولتیش سال دیگه بود اصن! 

نمیدونم چرا الکی عذاب وجدان هزینه دانشگاه ازادو دارم:(( این همه ادم ازاد درس میخونن

تازه فقط باباشون حقوق بگیره!!! ماکه وضعمون بهتره!! اما باز نگرانم که نکنه سختشون باشه..

از طرفی منم خسته م !! مامان هی میگه گولم زدی درس نمی خونی؟(ینی چی واقعا؟؟ اینده خودمه ؟ انتخاب منهچرا گول بزنم:/ ) وسط فیلم بابا میاد میگه پس چی شد؟ مرخصی و درس و .. الان بهمنه ها؟! 

و من هیچ جوابی ندارم...

خدایا توی بهترین راه ممکن قرارم بده🙏🏻

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۴۷
هانا

دلم براتون خیلی تنگ شده دوستای خوبم

این مدت نه اینکه وبمو ب حال خودش رها کنما نه !! همیشه میمودم پنل رو باز میکردم که بنویسم اما نمیشد ! حتی نتونستم ب وب خیلیااا(تقریبا همه ) سربزنم

همیشه ذهنم خالی میشد از هر کلمه ای از هر خاطره ای!!!!!

تجربه ها و خاطرات ترم اولم ووهمه ش خیلی نامرتب تو ذهنم قاطی پاتی ن :|

روزای خوب خاطره میشن وروزای بد هم تجربه:) هر چند تلخ! (خواستم فلسفی گفته باشم:دییی)

تمام مدت سعی کردم بدون فکر ب کنکور از لحظاتم لذت ببرم اما با نزدیک شدن به اواخر اذر وحالا دی ماه دلهره هم بیشتر شده 

سردرگمی هام برگشتن ...

حالا تعریف میکنم بعد از امتحاناتم :) 


فقط خواستم بیام سلام و احوال پرسیتون:) کللیییی دلم براتون تنگ شده.. 


شما در چه حالین؟؟ :)

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۰:۵۵
هانا

عمق فاجعه دقیقا همونجاست که ذهنت و افکارت افسار گسیخته خواستار ازادی و براری ان

و دلت بخواد جوونی کنی قبل از اینکه این چند صباح رو از دست بدی  

بعدش کسی که ادعای به روز بودن میکنه (خاله م) وقتی حرف از کافه زدم چشاش گرد شد و گفت کافه میری مگه؟ (اون لحظه ی طوری بود حس کردم گفتم دوس پسر دارم:| :)) ) انگار باید ازش اجازه میگرفتم!!

من:اره خب بوفه مون هنوز راه نیفتاده بود اونموقع رستورانم میرفتیم و میریمم.. تعجبش بیشتر میشه:/

و با طعنه میفرمایند من چند سال فلان شهر دانشجو بودم یبار کافه نرفتم(سال ٨٠ اینا -__-) ارشدمم اصلن

هرروز مطمئن تر میشم که ازش دور شم و چه خوب کردم اینستامو بهش ندادم -_- شکرررر خدااا

فک کن حالا من بخوام بگم دلم میخواد موهامو فلان کنم یا ...اوووف ذهنم ارور میده از این همه عقب موندگی:/ 

خیلیم ادعای روشنفکری داره://

من سرمو کجا بکوبم اخه!!!:|

خدایا...

متنفرم از اینکه برای نمره هم تحت فشار باشم درست مثل بچه مدرسه ایا :/ کم کم دارم از درس متنفر میشم اینا چرا اینطوری میکنن!!!! 

فشار ها هیچ وقت تموم شدنی نیستن:( از شکلی ب شکل دیگه تغییر میکنن:|   

واقعا گاهی شدیدا ارزوی مرگ میکنم

نمیشه فرار هم کرد حتی:(( ب هر ان کجا که باشد بجز این سرا سرایم-__-

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۰۱:۲۶
هانا

چطورین چه خبرا:) 

من که خیلی خبرا !!:) و ی سری تجربه ها^^

اخرین باری که پست گذاشتم ناراحت بودم و بعدش اصلن وقت نشد بیام بقیه ماجرای خوابگاهو تعریف کنم!

کماکان مقاومت کردم و سعی کردم ب دل نگیرم و چند ساعتی فضای بینمون سنگین بود بعدشم که آ شروع کرد ب صحبت ماهم همینطور و سوتفاهما رو رفع کردیم اصن کلن فراموش کردیم حتی دوباره سر ی سفره نشستیم و باز غذای شریکی خوردیم و با گذشت روزاها باز صمیمیت برگشت و بیرون رفتیم خرید کردیم و تولد خیلی مفصلی گرفتیم

شبا با صدای بلند اهنگ خوندیم وخندیدیم و اتاق بغلی معترض شد و پریدنای توی تختامون:)))

شبی که تا ٢و نیم نشستیم پای صحبت همدیگه ٦تایی و از ترسا و تجربه هامون گفتیم و اصلن متوجه گذر زمان نبودیم:)) اکثرا تجربه هایی از مزاحمت های خیابون بود و اینکه چه رفتاری باید کرد و فلان و یادتون باشه هیچ وقت ضعف نشون ندین دخترا !! ی سری بی شرف هستن فقط کافیه بفهمن شما ترسیدین ! اون شب وقتی از کوچه تاریک عبور میکردم و دوتا مرد دیدم گرخیدم و اون لحظه دلم داد میزد بدو اما ندویدم چون میدونستم بدوم اونا ممکنه مزاحم بشن-_- بسی ترسیدما خلوت و تاریک بود! 

**از بودن با سال بالایی تو خوابگاه پشیمون نیستم چون زودتر همه چی یاد گرفتم و میگیرم:)**

وای وای با دوست دانشگاهمم بازار گردی کردیم ی خورده و کافه رفتیم و هدیه بهم داد خیلی غیر قابل منتظره واقعا:) واقعا دلم نمیخواست خرج کنه و توی رودربایسی بیفتم ولی خب کیه که از هدیه بدش بیاد:دی

قبلش بگم پ خیلی از بی شرف استفاده میکنه:))) منم سر زبونم افتاده اونم اعتراض میکرد که ناموسا گفتن های تو سر زبونم افتاده :)) شنبه ب خاطر سرما خوردگی خونه موندم اکیپم خیلی منتظر من موندن حتی پ گفت سر نهار توی رستوران فهمیدیم شور و حال گروهمون بخاطر توئه:)) گفت تازشم رستورانه کنار کبابمون گوجه کم گذاشت😜اخه همیشه من تاکید میکنم گوجه( با کباب) دوس دارم کم نباشه😁

++تجربه مهم، تلخ و اموزنده بعدی درمورد پلیس راه هاس

دوباره من جاده فلان ب فلان جا رو میشنیم پشت رل و هر دوبارم جریمه میشم خیلی الکی:/ 

امیدوارم ی پلیس رانندگی باشرف که اینجا رو میخونه ناراحت نشه ولی این دومورد که من برخوردم ....:/

دفعه قبل یهو از کنارم رد شد و شانس من گواهینامه م همرام نبود و مدارکو نگه داشت تا من روز بعدش بیام تا فلان جا گواهینامه نشون بدم! با این وجود باز هم جریمه بشم!! واقعا این همه بی شرفی و مادیاتی بودن رو درک نمیکنم 

همه جا پیشرفت کرد الان ب نظرم باید از روی ش ش یا اسم فامیل گواهینامه طرفو بالا بیارن!! والا ب خدا ! خب شاید من ی روز بابام خسته شد ب جاش نشستم خیلی غیر منتظره اونوقت اونا فرت و منو میگیرن:/

امروز اما طی یک رفتار بی شرفانه و غیر اخلاقی(:-|) در پایان سرازیری منتظر و دوربین ب دست بودن-_-

قبل و بعد از سرازیری شدید در اتوبان هیییچ تابلویی نبود و منم ١٠٠رو پر کردم خلوت هم بود ب خدا یکی دوتا فوقش.. (روزای بعد اصن نبودن دیگه)

ب خیال کمر بند و گواهینامه ادامه دادم تا اینکه علامت داد 😤😤😑اول که منتظر بود ما پیاده شیم و من از تجربه دفعه قبل یادگرفتم منتظر بشم اونا بیان 😏و نذاشتم بابا پیدا شه یخورده نیومد و نگاه کرد دید نمیریم خودش اومد 

و ٥تا( دقت فرمایید فقط٥تا) سرعت اضافیمو یاد اور شد منم سرازیری خلوتی و و دوسال پیش گرفتن گواهینامه رو یاد اوری کردم (از کجا یادم میموند اتوبان ٩٥ :/) منم گفتم حالا ب خاطر ٥تا اینور اونور این ی بارو ننویس دیگه

اخرشم گفت جریمهش ٦٠تومنه برا شما نصف میکنم :| خیلی لطف کرد واقعا منو این حجم از لطف محال بود منم گفتم هنوزم زیاده و رفتم ! انتظار تشکر داشت 😤😡

بعد دعوا همه جوابا ب ذهن میرسه و این ی باگ بزرگه!!!!

جوابای اینده من که تجربه شد ب بقیه شون بگم:

اولن شما دارین از مردم سواستفاده میکنید نامردی میکنید (😐😒😞)و سرازیری و اینا کمین میگیرید بلکه یه پولی از مردم بدبخت که براش زحمت میکشن بکشید !!! دوما من ندونستم! طبق اموزه ها(اون گفت طبق ایین نامه)برای خطا اول تذکر میدن و خارج هم همینطوره بار اول تذکر میدن😞اما اینا از خداشونه جریمه کنن !

 انسانیت ی دین مشترکه اینا فقط خودشونو میبینن و حتی خود بزرگ بین ! کاش قبل از هر چیزی انسان باشیم... 

این دوبار کافی بود تا دیگه از همشون بدم بیاد:) کاش بدونید اون لحظه که بیخود و عمدی و بخاطر پول جریمه میکنید بعدش چقد فحش میخورید:)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۷:۲۶
هانا
خیلی کمتر ب اینجا سر میزنم دلیلشم سردرگمیه منه!!'
از همه لحاظ!!
ذهنم درگیره کنکورمه...درگیریش شروع نشده مشغولم کرده!!! و مدام ذهنم و دلم دارن بهم میگن تمام تلاشتو بکن هر چه بادا باد ولی تمام تلاشتو بکن ...چیز زیادی نیس حتی شده سالها تلاش کن و بهش برس فقط برس!!! 
-----------
و اما مهمتریناش درباره خودمه درباره باورهام رفتارم و و و ...

ب دنبال جواب برای سوال های دینی م که حتی ی خانوم طلبه هم پیدا کردم اما درمواردی قانعم نکرد و حتی قانون صیغه رو برا شوهر خودش قبول نمیکرد اما برا بقیه نیاااز دارن ولی شوهر خودش؟مگه جرعت داره (باخنده) همسرشم طلبه بود. خب حرف من اینه وقتی قبولش کردی برا خودتم بخواهش ! و ی روز شوهرت دوماه ازت دور بود صیغه کرد ب دل نگیر مرده!! نیااز داره!!:/ این اصلا انسانی نیست!
-----------
من از دوران راهنمایی ی فمنیست بودم اما از اونا که بدون مطالعه برابری خواهن و خب طبیعیه خیلی چیزا رو غلط فکر میکردم و حتی مرد ستیز بودم!! شدیدا! و فمنیستیو مرد ستیزی میدونستم حتی! و بدنبال تخریبشون بودم همیشه، اما حالا هی دارم مطالعه میکنم دربارش و نظر ادمای مطلع رو میخونم و تو دلم بهشون افرین میگم حالا خودم ی فمنیست(نیمه) اگاه هستم
----------
افکارم درگیر اینده ایران هم هست حتی ..کیه که بهش فکر نکنه-_-
-----------
من حتی افکارمو تغییر دادم و سعی میکنم هیچ کس رو قضاوت نکنم با هر سبک پوششی با هر دینی و مذهبی 
مشکل ما اینجاس دلمون میخواد همه مثل خودمون باشن ! چرا ب همدیگه اجازه ندیم ازاد باشیم 
خودمم سعی دارم حرف مردم برام مهم نباشن!! سخته ولی شدنیه...
روز بعد نوشت:
امروز اتوسا با موهای صورتی که ب ابی میرسه کنفرانس داد و از بس خندیدیم مردیم حتی استاد خشکمونم خندید
اینقد با ذوق از مبحث رشد جنین و نوزاد میگفت باخودم گفتم من اندازه این بچه دوس نداشتم ولی فکر میکردم من تهشم:))) ینی از دوران جنینی ش باذوق تعریف میکرد و میگفت شبیه گلابین ..خنگولن و فلان
تازه گفت بچه ها دوسه ماهه اول میتونن شنا کنن ،این ینی ابشش دارن؟:)))))) وای خدا ترکیدیم
کلی حرف باحال زد کلاس تموم شد یادم اوند میشه صداهارو ضبط کرد:/// :دی
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۰:۳۵
هانا

دانشگاه گاهی کسل کننده و گاهی هم خوبه اما اون مدینه فاضله ای نبود که فکر میکردم

با تصوراتم متفاوته و عادی تر از چیزی که فکر میکردم در حدی که کنکور رو ترجیح میدم ی خورده:))

اما برتریش اینه که هرروز درس نیست! خوابگاه خوش میگذره و کمی مستقل میشی فعلن در حد رفت امد تنها ب دانشگاه😂

بدی خوابگاه اینه که رفیقت تنبل باشه و تو همش غذا درست کنی و اونو تعارف کنی و هربار مهمونت باشه و اون اصلن زحمت غذا درست کردن نداره -__- الانم حسش نیس برم اشپزی بخدا:(

سرکلاس دوبار هست دو نفر سر خوابیدن مسخره میشن:)) دختر مو صورتیه سر کلاس جامعه شناسی چرتید و و گفت سرم درد میکرد ماهم بحثمون در مورد تضاد فرهنگی اینا بود استاد گفت دچار سردر فرهنگی شده :)) استادم که خدای مثال زدن درمورد خانوماس:/ منم که رگه های فمنیستیم بالا زد :/ تذکر دادیم دیگه تکرار نشد!

کلاس امار هم که معلمش عالیه (استاد البته😁🤦🏼‍♀️) ب مهسا گفت ببخشید من حرف میزنم مزاحم خوابتون میشم😅

کلا کاش الان رشته ای میبودم که دوسش داشتم :( و مجبور نبودم با این گردن ناقصم شروع ب خوندن کنکور کنم😔 نمیتونم خودمو پیدا کنم جایگاهمو پیدا کنم و یا اصن نه از همین راضی باشم!! هر چقدر این رشته بدردم میخوره توی زندگیم اما دوسش ندارم چون الان مطالب بی ربطیو میخونیم مثل نورون مثل نظریه های بیخودی سقراط و بقراط و واتسون! 

+امروز خاله رفته برای عمل دماغش و الان اتاق عمله ... وقت بدیه :( چون مدتیه باهاش حرف نمیزنم حدود دوهفته!! 

خیلی با حرفاش رو اعصابم پیدا روی میکرد و بهم تذکر میداد و منو تنبل در خانه داری میخواند در صورتی که اینطور نیس و داشت مغلطه میکرد منم ادمم خو ی روز وقت نمیکنم راهرو و دسشویی اینا رو بشورم اد همون روز تو بیای ببینی :/ بعدشم بکوبیش تو سرم:/  بعدشم بلاکم کنی😐😏 منم دیگه جوابش ندادم اصن 😞

الانم رفته برا عمل ! ب من چیزی نگفت قرار شد من گاهی برم پیشش مراقبش باشم الیته گای فکر میکنم اصن نمیرم مگه قدر منو میدونه اصن خیلی منفعت طلبه ب نظرم قبلشم با ...حرف نمیزد هر وقت نیازش میفته و کمک میخواد با هاش قهر نیس-__- از این اخلاقش متنفرم ادما رو برای خودشون نمیخواد به نظرم  خدایا خودت شفاش بده و اخلاقشو درست کن:/ گاهی اسنقدر خوبه که باورت نمیشه گاهیم رو اعصاب:/ 

الان با خودم درجنگم که سرد باهاش برخورد نکنم از طرفیم سختمه چون تقصیر اون بود!

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۸
هانا

انچه من خواستم نه ان میشود  انچه خدا خواست همانمیشود

خب من تا اینجا اومدم و هوا بسی سرد بود و این جمله رو پشت ماشینی دیدم:) 

نشد و ناراحتم نیستم ... خدا خواسته لابد، قبولش میکنم!

ولی شهر خوبی بود 

شاید انگیزه ای برای دوباره خوندن

سعی خودمو میکنم امیدوارم راهی که انتخاب کردم درست باشه 

  اما خب اطرافیان معتقدن  بهتره انصراف بدم و من دودلم ولی فک نکنم بخوام پا پس بکشم! 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۱:۳۳
هانا