بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۳۸ مطلب با موضوع «روزانه نوشت» ثبت شده است

صرفا جهت نوشتن!!!

مامان رفته دو سطل گنده سبزی واسه خورشت گرفته و من بدبخت کمرم و گردنم له شد :| خودش که دیگه بماند 

گفتم دیگه من قورمه سیزی علاقه ای ندارم و ترجیح میدم ماهی ی بار خورشتشو بخورم:/ والااا این همه تنوع خورشت و مراحل پخت اسان:دی  گفتم حالم از سبزیای بوگندو (خوش بو بودن:/) بهم میخوره میگه پاک کردنش پیف ولی وقت خوردنش خوب به به و چه چه میکنی:))) 

- دیروز خیلی ذهنم درگیر بود میخواستم بعد ٣سال شاید(!) ب دوستی پیام بدم اما دو دل بودم و مضطرب حتی! رفتم دوبار استخاره انلاین انداختم دوتاش بسیار بد بود:/ حذفش کردم...شاید ی نشونه بود فعلن که کنسل!!

خعل خب بریم سراغ فیلما^^

++ در حال دیدن سریال ١٣دلیل برای.. هستم ! درست مث رمانهای غیر قابل باور و مزخرفه:/ اما چون دانلودش از من نیس و مفتیه تا اخرش رو مخلصم :)) ببینم اخرش چی میشه بلاخره:/!!احساس خاصی بهش ندارم فقط هانا رو دوس دارم:))

 اصلن با روحیات من جور نیس این فیلم, حتی کیسی شبیه خودم پیدا نمیکنم که همزاد پنداری کنم :|فیلمای هالیوودی که من دوس دارم و دیدم اکثرا فانتزی یا تخیلی بودن (سیندرلا ومونت کارلو و مرد عنکبوتی و هری پاتر مثلن) !!

+++ فیلم من پیش از تو رو هم دیدم :) برام جذاب بود چون از دختره خوشم اومد :)) چون اینبار کمی خودم رو نزدیک بهش احساس کردم :)) ی دختر ساده که لباسای رنگی و روشن میپوشه و کلی با روحیه س:)) با لبخند مضحک و دوس داشتنیش مث یه گربه ی ملوس بود:))) وداستان جذابی هم داشت دلم خواست بعدا کتابشم بخونم اما فعلن جرات ندارم اسم کتاب اضافه بیارم هنوز یه عالمههه کتاب رو یرم ریخته که نخوندم :((( ولی مهم نیس پارسال شهریور بود که ی عالمه کتاب خوندم:دی قبلش چیز زیادی نخوندم👀

++++ و دیگری هم فیلم ملی و راه های نرفته اش بود که جز پیش نویسام بود -_- فقط در این حد بگم که از بعد از ازدواج ملی هممشش گریه کردم:((( در حدی که نصفه شبی دماغم هوا رد و بدل نمیکرد  و صب چشام پف کرده بود(!!)و خواهرم فک کرد کسی مرده:/ باورش نمیشد فیلمه :))) ولی ضد حالش اونجایی بود که ب هرکی گفتم، شنیدم: نههه گریه نداشت (اصافه میکند داشتا ولی تا نه در این حد!)! یا: نهه خیلیم مضخرف بود..:| من واقعا از ته دل زار میزدم ینی چی اخه:/(یه چیز میگم شما میخونیدا) من خیلی داغونم :|| و هر بار فیلمو یادم میارم با خودم میگم خب واقعا خیلی گریه دار بود:/ اما ب هر حال این فیلم نکات خیلی خوبی داشت خصوصا دخترایی که میخوان برای رهایی از چنگ خانواده ازدواج کنن! و خب لازمه بگم حالا از میلاد کی مرام متنفررررم همونقدر که از حمیدیان بدم میاد!! 

من دیگه زیادی میرم تو فیلم:/ مدیونی اگه فک کنی برای فیلمای شاد بالا پایین هم پریدم و ذوق مرگ شدم:دی

۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۳۲
هانا

مدتیه که هی میخوام بنویسم و نوشتنم نمیاد!!! باوجود همه استرس ها فشارها و خستگی هام 

باوجود اینکه پر از حرفم!!

حالم از تنهاییم ب هم میخوره باوجود ادمای دوربرم احساس تنهایی میکنم..

فشار زیادی از همه جهت بهم میاد و نالان از اینکه خدایا چرا من دختر شدم؟؟؟؟ 

من واقعا معذرت میخوام اما روزانه فحشهایی نثار شوهر و خانواده گرامش میکنم :/ از بس که نیومده دارن ازارم میدن! باوجود اینکه کاملن روشن و واضح نظر خودمو درمورد ازدواج میگم بقیه فک میکنن که چون شوهر نیست میگم! 

اما واقعا خسته شدم دلم میخواد هر چه زودتر مستقل شم 

همه اینا ب خاطر اونه😫😫😡 چون راه میرم میگن:بعدا چیکار میکنی؟ برای ایندت لازمه! اون موقع بیرونت میکننا! :///

+هر وقت اعتراض میکنم ب گوشی گیر میدن و میگن خدا فقط گوشیتو برات نگهداره:/ نمیدونم شیر گاو ندوشیدم یا چی؟؟ ما اصن دام نداریم اصن:| !!  

خسته شدم از اینکه چون دخترم حتما باید کدبانو هم باشم:( بدون نقص .!!! البته خب من از سن کم کارای خونه و اشپزی یاد گرفتم اما هیچ وقت تشویق نشدم بلکه قدرمم نمیدونن! 

برای مثال وقتی دایی میگه برو یه کم اب بیار ، نصفه نیمه از جا بلند میشم که خاله یا مامان داد میزنن یخ از فریزر بیار بیرون اب بکن توی پارچ و ادامه داستان:/// همینقدر تباه!!!:-| 

حالا شما فک کن برای کارای دیگه چه قدر اذیت میشم رسما ابروی ادمو میبرن:/  و خب اون لحظه کارد بزنی خونم نمیاد!

اینروزای انتخاب رشته واقعا اذیت شدم هم رفت و امد هم استرس و اعصاب خوردکنی رشته محل ها و ترس از مردودی!!! پوست لبم تماما کنده شد بدبخت:/

باشگاه رفتنای یک که نه! دو در میون:| حوصله هیچ کاری نداشتن ! ارزوی اینکه منو ب حال خودم بزارن! 

و ابروهای مزخرفی که قرینه نیستن و وقت ارایشگاه نداشتم و بیشتر ترس از اینکه برینه ب ابروم:| اما چاره نیس چون خودم کاری نمیتونم براش بکنم میترسم بدترش کنم:///

تلوزیونم که فقط وقت کنکور برنامه هاش جذاب بود:/ فقط سریال پدر رو میبینم که اونم دختره چند قسمتیه خیلی رو مخ شده:/ 

کتابم که هر چی میارم بخونم نصفه ول میکنم و اصلن حوصله ندارم:( 

معلومه دارم بزور از خودم حرف میکشم ؟؟

 میخوام بعدنا اینا یادم بمونه که سر درس و خونه داری ب اعصاب دخترم نرینم:/ 

  

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۰۰
هانا

چند روز پیش اینقدر دیگه حالم بد بود و انگار با خودم لج داشتم تصمیم گرفتم بر خلاف عقیده م و اینکه توصیه بقیه که اینستا خوب نیس نصب کنم و اکانت بسازم که با خودم بگم ب خودم مربوطه:// اما ناشناس طور! ..که راحت باشم 

اما بعد از ساختش باز ناراحت بودم حس عذاب وجدان داشتم که اصن من چرا اینستا دارم:-| من اینجا چیکار میکنم

رفتم سر وقت پیج یکی از بازیگرای خودمون و باورتون نمیشه نشستم تمام پیجایی که فالو کرده بود تک تک دید زدم و بعضا خودم فالو کردم اون لباس فروشیاش رو! 

دیگه بماند با هر پیجی که میدیدم همش میگفتم چرا یه اشتراکی با من نداره اصن چرا اینارو دنبال کرده چرا مثلا کیم کاردشیان و یا ی سریا که اسمشون یادم نیس!!یا ی سری لختی:دی ! من برای خودم عجیبم !

توی تمام عمرم اینقد احساس غریبی نکرده بودم:/

و بعدشم تمام وقت گشت و گذارم همش میگفتم ...لعنتی خوش ب حالتون چه قد راحتین !!!

و طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم ی وقتیم دنبال بازیگری برم.. خیلی خوشاینده برام درست مثل کتاب خوندن که انواع زندگیارو تجربه میکنی اما اینبار تو خودت نقشی داری خیلی جذابه:)

دلم میخواست تمام دغدغم ست کردن لباسام برای فلان جشنواره میبود:| 

نه گندی که ب کنکور زدم!:(( اصن یادم نمیرم ی لحظه م میام فراموش کنم انگار دوباره از بلندی هلم میدی توی یه دریای بزرگ که عمق نداره و خفم میکنه

یک درمیون باشگاه میرم ..همشم توی خونه چپیدم تو اتاقم (حالم خوب بشه ..خدا میدونه کِی بشه) متنفرم از این وضعیت:( 

تصمیم گرفتم جوری انتخاب رشته کنم که برم اما راهی داشته باشم که دولتی رو بتونم دوباره شرکت کنم اما ته ته دلم انگیزه ای برای کنکور دوباره نیس 

اما جوابی که میگیره یه جمله س انگیزشو پیدا میکنی باید بتونی...! چون این چیزی نبود که من میخواستم حتی شده فقط برای اثبات خودم ب خودم و ب بابا مامان بازم باید بتونم اما اینبار در کنار تحصیل ...امیدوارم البته!

دارم در به در توی پس توهای وجودم دنبال ی انگیزه میگردم برای اینکه بتونم دوباره خودم پیدا کنم...

درسته که سپردم ب خدا ولی باز میترسم:(

مشاورمم گند زده ب اعصابم شیطونه میگه زنگ بزنم و همه چیو فراموش کنم و عصبانیتمو سرش خالی کنم سه روزه هی امروز فردا میکنه ی سوالم رو جواب نمیده بیشعوووررر اه://// خب بگو نمیدونم اصن 


 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۲
هانا

هر چی ستاره روشن شده تلنبار شده ونخوندم

شدیدا در همه کاری تنبل شدم 

همههه کار ...!!!! حتی رسیدگی به سر ووضع خودم... شاید باورت نشه ولی امشب باز خواب دیدم  خواب بدی بود ! درمورد رتبه :||| برخلاف روزهای قبل دلم میخواد هرچه سریع تر بدونم چند  شده! توی برزخم انگار...انگار نه دقیقاا!!!!!


درسِ امروز:

روژا رو میرسونم کلاسش ..از خیابونای فرعی رفتم که ترافیک نمونم ...رسیدیم ب مکان مورد نظر با چشم تا دم کلاس همراهی ش کردم وگازشو گرفتم!

وسطای راه ماشین جلویی خیلی تند رفت جلو ویهویی وایساد منم ب گمان اینکه جاده باز شد راه افتادم ..نزدیک بود بکوبونم توی سپر که ماشینو چند سانتی متریش ترمز کردم و ماشین با صدای لاستیکا استپ کرد :|| و درست چند لحظه بعد تقققققق یه صدای بدی اومد ..از ماشین من بود فک کردم در ثر شدت ترمز لاستیکم ترکید 

داشتم دیوونه میشدم.اما وقتی برگشتم ونگاهی به پشت سرم انداختم با صورت راننده مردی مواجه شدم که رنگش پریده بود وبا بهت منو نگاه میکردکارد میزدی خونم در نمیومد..چرا که شلوار ورزشیم یادم افتاد ! حتی نمیتونستم برم پایین ببینم خسارتی زده یا نه ://///  تا خود خونه با شک رانندگی کردم:/ پیاده شدم ..نگاهی به سپر انداختم که جای ماشینش روش افتاده بود اما خداروشکر سپر نترکیده بود! 

اما بدبختی اونجاس الان پیش خودش فک کرده منگلم که حتی پیاده نشدم ببینم چی شده ! یا فک میکنه چون دخترم ترسیدم :||||| مورد دوم بیشتر منو عصبی میکنه!

توی پرانتز بگم من هیچ حوصله حاضر شدن نداشتم (کار همیشه اس البته وقتی بدونم تمام وقت توی ماشینم!) وقتی قراره با ماشین برم بیام شلوار رسمی بیرون رو نمیپوشم و فقط یه مانتو شال میپوشم میرم -__- مامانم همیشه متذکر میشه دختر شاید اتفاقی افتاد مجبور شدی پیاده شی!! لباس حسابی بپوش برو بیرون ..! اینبارم مث همیشه صدای مامان توی گوشم زنگ خورد توجه نکردم ! گوشیم روی تختم بود نگاهی بهش انداختم ..نمیبرم واسه چمه!؟ 

باز صدای مامان:)) اینبار گوش کردم و گفتم شاید نیاز شد ضروریه :|  باخودم فکر میکنم اگه گوشی نمیبردم حتما ماشین داغون میشد دستمم جایی بند نبود!


۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۱
هانا
قسم به اون لحظه ای که گشنه م شد و چشمم افتاد به ویفر کاکائویی که یکی دوهفته س خریدم اما نخوردمش !  وچند دیقه قبل دیدم که اع اینو دارم برای سیر شدن:|
میرم یه پیاله شیر خالی میکنم واسه خودم و ویفرم با عشق میخورم باهاش 
میرم اشپزخونه ی کوچلو دیگه شیر بریزم که  توی ذهنم میگذره راستی این(ویفر) کالریش چقدره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و با نگاه کردن ب کالریش تیر خلاص رو میخورم .....2000کیلو کالری :||
 ومن به یاد تمام زحمتای باشگاهم میفتم و نفس زدنام روی تردمیل دلم میخواد زار بزنم:((( 
و حس میکنم باید یه هفته هر روز بدوم تا این ویفر لعنتی که باقی موندش و به خواهرم دادم اب کنم:| 
شکست بدی بود :دی
در راستای جلوی ضرر را گرفتن(!) یه جدول چند صفه ای از کالری انواع خوارکی دانلود کردم بلکه رستگار شوم:))
دیگه هم برای سیر شدن از بازار چیزی نمیخرم.. میرم همون میوه میخورم :(      اخه اینم شد زندگی!!:))) :دی

پ ن: در ازای هر مطلب چهار تا پیش نویس میشه یا حس امنیت ندارم یا راحتی!!!!!!نمیدونم شایدم کامنتا رو ببندم و که اصن فک کنم کسی منو نمیخونه تا راحت بنویسم اما خب تعامل رو دوس دارم:| !!
۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۴
هانا

دوساعته کانال مشاور زیر رو کردم وویسای انتخاب رشته گوش میدم و همون لحظه ها میگم :هاااا اینه! همینکارو میکنم!اینو سرچ میکنم

اما درست بعد از تموم شدن ویسا من میمونم و تنبلی درون که خودشو ب اون راه میزنه و میگه چی؟؟ چیکار کنم؟؟!!

یا گذرا ب کلی کتاب و چندتا فیلمم فک میکنم و میگم موندنا بجنب ! اما ندا میاد وِلَکِن:|||

چرا همش خواب فلان رتبه رو میبینم:||| خدایا بیشتر نشته لدفا !! رحم کن توروقرعااان-__-


+یکی از لذتای زندگیم اینه که با شنیدن هیچ آهنگی یاد هیچکس نمیوفتم که ناراحت یا خوشحال شم، فقط با آهنگ حال میکنم:))

++حوصله هیچییی نداارررممم😩😑😐🤧

تصور بهتری از تابستونم داشتم:-| گاهی با خودم میگم اگه وقت کنکور ایده هامو عملی میکردم الان خیلی هاشون ب نتیجه میرسید یا انجام میشد!! 

حتی احساس میکنم اعصابمم ضعیف شده!!!!!حوصله انتقاد و نصیحت و جر و بحث اصلللن نداررم

فقط دلم میخواد تماما مال خودم باشم و کسی باهام کاری نداشته باشه کار خونه انجام بدم !ندم!دلم میخواد تنها باشم ...

حتی با خودمم مشکل دارم میگم بیا این کتابو بخون :) میگه ولم کن بابا حوصله ندارم!!!

الان داره یادم میاد دلیلش ممکنه چی باشه •_• هیچی دیگه عرضی ندارم:دی 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۹
هانا

این روزا خدارو شکر خیلی روزای خوبیه:))

با دوتا از دوستا رفتیم کافی و یه ساعتی اونجا بودیم ...اولین بار بود میرفتیم بیشتر وقتمونو زل زدیم ب منو و مسخره بازی دراوردیم چون خیلیاشو نمیدونستیم چیه و هیشکدوممون اهل ریسک نبودیم:)) 

بهترین خبر و حس خوب هم وقتی بود خبر بارداری ارزو ازش شنیدم و خدا میدونه چه قد ذوق کردم :)) هنوزم باورم نمیشه ...نتیجه ٥سال دوستیمون (مجازی)صمیمیت زیادیه ، اونوقدر که بعد مامان بابای خودش و شووَرش به من گفت❤️❤️ خب ب هرحال من قراره خاله بشم دیگه..اوووخییی❤️🤧 حیف که از هم دوریم... و چه قد خوشحالم با هم اشنا شدیم ^^ 

امروزم که رفتم ی باشگاه بدنسازی قراره یروز درمیان بدنسازی و ایروبیک برم..خیلی تنبلی میکنم و رژیمم رعایت نمیکنم واسه همین هنوز اون مقدار که انتظار داشتم کم نکردم:/  درواقع زحمات باشگاهو ب فنا میدم:-|

یه عالمه فیلمم دارم اما وقت نشده ببینم چون خواهرم همش ور دلمه و فیلم هالیوودم نمیشه راحت دید :/ باس منتظر بمونم ی ساعت بره کلاس تا بتونم ببینم-__-

میگن هفته دوم مرداد جوابا میاد نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت :| !!! فعلن که جو خوبه و از اون پرسشای اولیه راحت شدم جوابا که بیاد تازه بدبختی شروع میشه:)))

++یه کانال هست به ادرس بوک تاپ (bookTop) خیلی خوبه تیکه هایی از کتابا رو میذاره و یه سری کتابا هم پی دی اف یا صوتی میذاره :)  حالشو ببرید .




۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۳:۲۸
هانا

حس میکنم خیلی چیزا برای گفتن دارم اما نمیدونم و ذهنم خالیه ... در سکوت کامله فقط گاهی مثلا صدایِ چیکه اب میاد :)))تصور کن :/ همونقدر خالی...!

چند روزیه همش قرارمون بارای وفتن بکافی کنسل میشه!! اخر هفته قراره بریم:| امیدوارم دیگه برای کسی کار پیش نیاد :دی

دیروز رفتم دکتر پوست ..از دکتر قبلیم خیلیییی بهتر بود واقعا متعجب میشم از بعضیاشون 

دکتر م (دکتر قبلی) اصلن پوشتمو از نزدیک نمیدید میزشم ماشالا خیلی بزرگ صندلیا هم دور گذاشته بودن !!کلن اعتقادی به مشاهده و اینا نداشت 

اما این یکی از نزدیک میدید و دست میکشید ب پوستم و کلی باهام حرف زد :)) اینقدر ازش خوشم اومد دلم میخواست بشینم از کنکور باهاش حرف بزنم:/ حرفی مهمتر از این ندارم:دی 

این مدت توی باشگاه از بس میگفتن تو خوبی و وااای اصلن بهت نمیاد٧٨باشی انگار٦٨ی اصن !!من انگیزم برای بازگشت ب وزن ٧٠کم شده بود تا اینکه دیرو دکتر جان گفت باید بیای ٦٨/٧٠ هیچی دیگه اگاه شدم:دی گفتم کنکوری بودم واسه همینه-_- الانم مرتب باشگاه میرم! 

+جدیدا فیلم پد من رو دیدم همون که قبلا ازش گفتم ..که درمورد پریود بود! یه فیلم اموزشی و خوبه ..یه جور تابو شکنی ، من که دوسش داشتم:)

++جدیدترَن ..ینی الان! میخوام برم سراغ جز از کل از بس کار میریزه سرم وقت نمیشه :/ :(( اع الان مامان ثدام زد بیا غذا درست کن من میخوام برم بیرون:|| دیدین گفتم-_-


۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۰:۳۶
هانا
دیروز عصر رفتیم یه جای دِبش:)) کنار اب و عصرونه و .. جاتون خالی:)) 
گفتم دفعه بعد یه کم زودتر بیایم هوا گرم باشه با خیال راحت بریم اب بازی که بعدش خشک شیم! برا عصرونه هم نون سنگک بیاریم با تخم مرغ بزنیم که خیلی میچسبه از فکرشم دهنم اب افتاد:| ههههه
منو دختر عمو هم نشستیم روی یکی از سنگ ها کنار جوی و گذر عمر دیدیم :دی و تخمه شکستیم و فوت کردیمش توی اب:)) عی حال داد :))
موقع برگشتن هم کله مو از شیشه بیرون اوردم و از تابستونی که ازادم ودیگه درس ندارم کیف کردم :| در این حد عقده داشتم:|
باد موهامو خلاف اون جهتی که کنار زده بودم میبرد ...اسمونو نگاه کردم ..نمیدونم چرا هروقت میخوام با خدا حرف بزنم اسمون رو نگاه میکنم (نه حتی سقف ) وبعد به یه ستاره ی پر نور زل میزنم وارزوهامو به خدا میگم اون لحظه خدا خدا میکردم مرغ امین اون نزدیکیا باشه :) 
هوا تاریک تر شد شالمو برداشتم! موهای کوتاهو رها کردم کمی باد به کله م بخوره ...قبلنا موهام بلند بود این کارو میکردم لذتش بیشتر بود :( بعدشم با خودم زمزمه میکردم(اون موقعها)با ریتم اروم: موهاتو وا نکن ..بانوی مو بلند ..باد عاشقت میشه ..اهسته تر بخند .. اما الان از وقتی موهامو کوتاه کردم دیگه اینو گوش ندادم چون هیچ حسی بهم نمیده!! چون موهام کوتاهه و من دیگه نمیتونم مخاطب ترانه ش باشم:( :دی
 
شب هم رفتم و کلی فیلم ازش گرفتم البته نصفش و بیشترش مونده :( وقت نشد دیگه 
خلاصه اومدم بادی در غیغ بندازم وبگم اگه فیلما خوب باشن که هستن:دی کلی فیلم دارم معرفی کنم :) خیلی جذابن^^
هالیوددی هستن اینبار :دی
نگفتمم این چند روزه بخاطر ورزشایی که انجام دادم ماهیچه به ماهیچه بدنم در میکرد و ب زور نشست وبرخاست داشتم:|| اصن نابوود بودم:|

اشاره کنم که میخواستم این تابستون کلی انگلیسی بخونم:| هنوز دریغ از یک کلمه :|||
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۶
هانا

چرا بعضی از ادمهای اطرافم اینقدر حرص درار و دروغگو هستند؟

و من چرا اینقدر دلم به حالشان میسوزد و همیشه سکوت کردم:(

از ان سکوت ها که بعدش عین چی (!) پشیمان میشوی و تمام جوابهای دنیا به سرت آوار میشوند و تو حرص خوران جلوی اینه انها را به زبان میاوری!!

درست مثل زمانی که دوستت بلوف میکند اختصاصی ها را فلان درصد خط زده، اما مث سگ دروغ میگوید این اواخر هیچ نمیخواند و ازمونهایش را شرکت نمیکرد و شما که غریبه نیستید با دوس پسرش لاس میزد و قپی میامد که پزشکی میخواند!!! مردم چه پر رو شدند راست راست میرن میان میگن دوس پسر دارم:/ قراره بیاد خواستگاریم :)) بشین تا بیاد:/ 

یا مثل وقتی که دختر فامیل به اتاقت می اید و لاک ها را میبیند و با لبخندی کریه و ذوقی پنهان شده میگوید "لاک های من ٦٠تا شده شما چی؟ " اولا به تو چه !! دوما وقتی من لاک داشتم تو نداشتی :/ چشم و هم چشمی رفتی خریدی !! خب که چی! تمام لاک هایم را نیاز دارم و بخاطر علاقه ام خریدم نه برای تعدادشان که نکند از فلانی ها تعدادشان کمتر باشد تک تکشان را با ذوق و بدون هیچ رقابتی خریدم .. نمیدانم چرا برای دل خودشان زندگی نمیکنند؟!

یا مثل وقتی که دوست دیگرت بلوف میکند و از بلوف هایش بوی گندِ حسادت فضا را پر میکند:/ انقدر که مغزت سوت کنان از صحنه خارج میشود!! 

جواب هایی هستند که باید همانجا مثل پتک بر کله ی طرف صحبتت بکوبی ! اما خفه میشود ...

بلاخره یاد میگیرم طرف را قهوه ای کنم تا دیگر انقدر دروغ نبافد://


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۰
هانا