بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۳۸ مطلب با موضوع «روزانه نوشت» ثبت شده است

 

من ی دختر فراریم :) 

از خانواده:) 

دوستم میگه من پیش شما ی چیزی پیش خانواده ی چیز 

میگم من که تماما یا مجازیم یا فیلم و کتاب اصن سعی میکنم حرفی رد و بدل نشه!!

چرا اینقدررر بینمون اصطکاکه ..منو نمیفهمن

دارم عذاب میکشم :((

دارم روز شماری میکنم برای ٤روز درهفته رفتن ب خوابگاه ، شده پناهگاهم انگار 

له له میزنم کلاسا زود شرو شه من برم از اینجا

من اینجا اسیرم ...ی اسیر بدون انتخاب ..هه!

مینویسم که یادم بیاد چقدر دارم اذیت میشم که ب دختر ٢١ سالم اجازه بدم کاریو که دلش میخواد انجام بده 

اینقدر بهش زندگی تلخ نکنم 

میدونی شاید موردی پیش نمیاد چون خدا میدونه خودمو دستی دستی بدبخت میکنم میدونه من کله شقم 

دلم بیش از هر زمانی مرگ میخواد..اما امید دارم ب روزی که برم اگه این امید نبود من حالا اینجا نبودم

دیدن خودم تو این وضع چقدررر برام غم انگیزه 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۳
هانا

اجازه بدین از غصه بترکم

از بعضی حرفام قلبم سنگین میشه.. 

ی فریادی عمق دلم هست میخوام ینی دوس دارم خالیش کنم:(((

میدونی چرا ؟ چون خیلی دارم دست کم گرفته میشم:( 

و خیلیم حس تنهایی میکنم :(

این کنکور اخرش منو دق میده هنوزم اسمش کابوسه برام

خدایا کمکم کن اخرشو جوری بسازم همه انگشت ب دهن بمونن

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۵۵
هانا

امشب با طلا خانوم بودم فامیلمون خیلی دیر ب دیر سر میزنن:/ 

دفعات قبلم باهاش صحبت کرده بودم حوصلمو سر برد و بیشتر با خواهرم هم صحبت شد 

بهش میگم ب سن بلوغ برگشتی هر چند اون موقعم اینطور نبود-__-

(١٨سالشه) رفته تو فاز شوهر ..از کنکورش فاصله گرفته و رید اولیو:( 

راستش براش نگرانم از طرفیم ب من ربطی نداره ممکنه بد برداشت کنه-__- 

معیارای بچگانه ای داره عین دخترای قدیمی هست !!!!!! هدف شوهر بچه :| کلیم ب خودش میرسه

بعد میشینه حرف خواستگارا و پیشنهادای رنگیشو میزنه ...راستشو بخوای بدم میاد از اینکه پیش دختری بشینمو حرف خواستگارای فراوانشو بزنه بعضا اشکال نداره ادم تعریف کنه  ولی خب باز مشخصه بعضیا میخوان پزشو بدن😐😑ریلیییی؟؟؟☠️ بعد همش میگه چرا بیحالی چرا اینطوری شدی😐😑😂

اره خلاصه 

...وای خدای من شنیدم فلانی رتبه فلان کلی دوسپسر بازی داشته رتبه شم اینقدررر خوب شده بعد من بدبخت تا حالا با هیچ پسری دوس نشدم کنکورمم ریدم 🤕 عجیبه ینی چه ارتباطی دارن این دوتا😂😐

 

+ی سال ی مشاور خفن داشتم ازم خوشش اومده بود بلاکش کردم😭خیلی خفن بود راستش😂منم بدم نیومده بود اما 😐😁🤪

 

خیلیا بهم میگن باید ب ازدواجم فکر کنی اما جدا مسخره م میاد :/ هیچ ادمی با معیارای من نیییستتت یا اگه هست اون سر دنیاس و متاهله😁و کللللی از من بزرگتره😑اخلاقی هم اگه بگم خیلی سخت پیدا میشه :/

مثلا بگم که بدم از اینایی میاد که میگن چندتا اینستا داری ؟پاک کن خوشم نمیاد ..یا ی سری از این درخواستا و تعصبات بیجا :/ الان خاطرم نیس

خیلیییی این مسائل برام مهمن کسی باشه منو ب عنوان همسسسر و انسان قبول کنه نه املاکش نه کلفت و برده !چطور فک میکنن وفاداری با اجتماعی بودن ممکنه از بین بره یاد این جمله میفتم: امکان انجام گناه نداشتیم و توهم تقوا برمان داشت..اگه همسرت شرایط خیانتو داشت و نکرد اونوقت خوبه !! فوقش اینستا نداشت !شت! ببخشید قرو قاطی میگما :)) اصلا بحث اینستا نیستا مثال برای تفهیمه:دی 

من یک سری کارا رو در نظر دارم (همون اهداف کاری خصوصا) که حس میکنم ازدواج مانعش میشه!

ممکنه بعدا پشیمون شم؟ نمیدونم

 +

(ممکنه چرتو پرت بنویسم مهم نیس میخوام بمونه که بعدا بخونم ببینم چقدر نظرم عوض میشه یا نمیشه)

خلاصه که من ی سری مسائلم واقعا برام معضل شده حتی میتونم بگم فوبیا دارم 

فوبیای عکس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فوبیای ایدی تل ...شماره حتی برای دختر :| 

ی مدت با یه خارجی چت میکردم برا زبانم(راستش بجز اون دوس داشتم ی رفیق خارجی داشته باشم) اونم خیلی ب ایران علاقه داشت و زبان ما و اینا همین که عکس خواست بعد چند روز والا گفتم نمیتونمو بلاکش کردم😐😑☠️طیبا میگه خارجی بود😐خیلی سخت میگیری مهم نیس

منطقیه عایا؟!!!!!!!؟؟؟:/

نیاز ب مشاور دارم :)))  

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۱۴
هانا

اول بسم الله بگم که عاقا پست قبلی قرار نبود منتشر شد چی شده که دستم خورده😐😂 خلاصه که ساری من گاها پیش نویس میکنم:دی

 

بریم سر موضوع قشنگممممم

عای دلم قنج میره خیلی وقته همچین حسی سراغم نیومده دلم تنگ شده بود عاشق بشم:دی😂

من هیچ حسی ب مردای واقعی اطرافم ندارم (نه که کلا:)) منطورم اینه نیست همچین کسی)و فقط عاشق بازیگرا میشم 😐😂😑اخه میدونی بر عکس من دوستام خیلی رو ادمای اطراف کراش میزنن و این حرفا

شاید نباید بگم ولی خب این حس من :/ از وقتی یادم میاد و هورمونام قاطی شدن من عاشق بازیگرا میشدم

هر کدوم ی مدت ولی شدییید:))) 

الانم عاشق دیمن شدم و صد باره لعنت میکنم خودمو چرا زودتر ندیدم سریالووو

از دل قنج رفتگی خوشم میاد😂ادرنالینم بالا میره انگار:)) کیف میکنم و صبحا با عشق بیدار میشم:))) امید ب زندگی اصن😐😂 

خلاصه مدتی بود این حسو تجربه نکرده بودم واقعا سریال سرگرم کننده تره:)) ی مدتم کنارش عاشق میشی حالا:دی

+

بعد همشم باید پیش خودت بگی چرا چرا چرا چرا:)))

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۹
هانا

رقتی شروع میکنم ی فیلمو میبینم خیلی میرم توش:/ :)) زبانشونو میریزم تو مخم:دی 

رفتاراشونو توجه میکنم نتیجه گیری میکنم و...(حتی دلم خواست و لاک سیاه زدم👻💀😂) 

میشه گفت اگه دیدن یه سریال هزار قسمتی (یا کمتر نمیدونم!)رو شروع کنم میتونم قسم بخورم که زبانشونو فول کردم

من ب زبان های مختلف خیییلی علاقه دارم منتها هر کدومو وسط راه ول میکنم

+گاهی میرم خارجی چت میکنم و برا خودم الکی کیف میکنم که واو من چه خفنم!اما خب در واقع هیچی نیستم هههه

 

دلم میخواد هررر چه زودتر انتخاب واحدمو انجام بدمو از اول مهر برم دانشگاه:|| 

حسابی دلم تنگ شده :)

حتی برای خوابگاه...زندگی مستقلانه و برای خودت دیگه گیر دادنی وجود نداره تا لنگ ظهر بخواب درس نخون بخون 

بیرون برو نرو همممششش دست توئه جز اون قسمتش که ساعت ورود قبل از غروب باشه هههه مهم نیس در هر صورت کی میخواد شب رو بیرون باشه:))

دلم برا اینستا تنگ شده اما خب دلمم نمیخواد سرمو با ویدئوهاش گرم کنم هر چند واقعا اموزنده بود برام طی این یک سال

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۳۴
هانا

این دو روز واقعا حالم بد بود 

گریه کردم ...فیلم دیدم ...بیرون رفتم وحالا بهترم :)

ی سری فیلم برا دیدن اوردم ؛) و خب سریال رو ترجیح دادم چون خیلی وقته ندیدم و سرگرم کننده تر از سینماییه برام چون وقتمم ازاده ،  بلاخره خاطرات خون اشامو انتخاب کردم ..راستشو بخوای از دیدنش میترسیدم:/ 

اما خب دوستام میگفتن اصلا ترسناک نیس بابا خیلی خوبه 

قبول دارم اونقدرا ترسناک نیس اما باز خودمو دلداری میدم این همش فیلمه بابااا اینا الان پشت صحنه کلی خندیدن:)))

واقعا چرا قبلتر ندیدمش:)) آی لایک ایت *_* مرموز عاشقانه فانتزی چاشنی ترس ..ممم بدکم نیس یخورده ترس لازمه ترس خونم پایین بود:d

من هنوز سه قسمت از فصل اولو دیدم نمیفهمم چرا پری دیمن رو دوس داره:|| 

+اینقد بدم میاد بعضیا فیلمو اسپویل میکنن یا اونایی که دوس دارن فیلمو براشون بگی :/ نمیفهممشون! 

اره حواستون باشه:دی

+++اما باوجود همه این فیلمای خوب و هر چی خوبی که صنعت هالییود داشته باشه من همیشه اولویتم بالیووده :))

عین این ادما هست میرن ی برنامه شرکت کنن هی میگن من اهل فلان جام اصالتا:))) منم هی میگم بالیوودی م:دی

 

+قصد دارم نوز جاب( :دی )کنم ولی همش یادم میره زنگ بزنم نوبت بگیرم-__- من حتی دندونپزشکیم نرفتم با وجود نیاز به دوسه تا ترمیم و یه جراحی عقل:| نمیدونم چرا اینقدر تنبلم برای انجامشون :|

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۰۹
هانا

ما امتحان داریم شنبه اونم دوتا:/ بعد روزای امتحان بیشتر چرت و پلا میگیم :)) 

 

_بچه ها اسم نارنج و لیمو اسمایی از پیرزنای قدیمی بودن از مامانم شنیدم! خیلییی خوبن*_* 

+ن والا چین اینا 

_وای والا خیلی خوش عطرن فک کننن نارنج، لیمو،نعنا، ریحانه :دی 

+تربچه هم بزار😆😒

_اون اسم پسرم باشه🤣

نفر سوم مینویسد

~ من بچه میخواام!  :/ 😂

......................................

کولر بوی بارون و زمین خیس رو میاره با خودش اتاق^^ مرداد ..بارون! .. ی لحظه دلم برا پاییز و مدرسه تنگ شد:))) تداعی شد برام ! البته بلا ب دور:دی

من عاشق تابستونم هررر چقدرم گرم باشه❤️

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۳
هانا

هیچ حس خوبی نداشتم درست مثل روزهایی که تولدم نزدیکه 

ساعاتی قبل از تحویل سال سرما خوردم :(

لحظه تحویل سال همه رو دعا کردم همه ی ایران رو ... 

هوا هنوزم سرمای زمستونو کش داده 

روزی که بلاخره هوا خوب بود و زدیم ب دشت و از چشمه ها و روزخونه ها لذت بردیم :) 

اما امان از دست بارش هایی که امان نداد 

مردم همیشه غمگین ایران باز هم داغدار ... نمیدونم چی بگم معذرت از دوستایی که در شرایط بد بودن و من نمیدونستم که اونام گیر افتادن عذر منو ببخشید که شهرتونو نمیدونستم بهرحال🙏🏻🙏🏻🙏🏻امیدوارم کاملا سالم باشید

روزها ب خاطر بارون و هشدار ها تو خونه حبس بودیم همه 

من این روزا رو با خواب فروان و فیلم و کتاب گذروندم 

+++ راستی اخرین کتاب سال ٩٧ م جنگجوی عشق یود ی کتاب جذاب که پیوسته هی خوندم و خوندم، خودشناسی و تلاش یک زن برای پیدا کردن خودش و اهمیت دادن ب خودش قبل از هر کسی...تلاشش برای خوب شدن

کتاب جدیدی رو قصد داشتم شروع کنم اما فکر کردم کتابهای درسیمو بهتره که بخونم انباشته نشن(شدن) که هنوز موفق نشدم جز ب پاک نویس کردن امار:/ 

 دقایقی قبل سرچ زدم: روانشناس موفق شدن

شدیدا میخوام تو این راه موفق بشم خیلی موفق

اما همش دور خودم میچرخم-__-


۰۹ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۵۳
هانا
صبح حدودای هست بیدار شدم صبحونه خوردم و ظرفاروشستم نت تموم شده و کاری ندارم فیلمی داشتم که هنوز ندیده بودم خیلی ناراحتم که وقت گذاشتم براش -__- چرت و پرت ،مزخرف something borrowed اصن داشت خیانتو نشون میداد اونم درمورد دوتا دوست قدیمی!

عجله ای ناهارو خوردیم من رفتم دانشگاه و مامان رفت دکتر 
کلاس اول با تعداد محدودی تشکیل شد :)) کلاس دومم همینطور :) امار داشتیم درسشو با وجود سختیش دوس دارم این ترم ترم قبل استادش واقعا مزخرف بود سوادشو نداشت اصن-__-
خلاصه سر کلاساش کلی قند میسوزونم :)) جدی میگمممم!!! همیشه بعد کلاسش گشنه میشم و اب قند نیاز:)))
برگشتنی رفتیم دنبال مامان حالش بد بود سر درد داشت کمی از رولتایی که خریده بودم تا حالمو جا بیاره بهش دادم 
کاملن یوزلس بود:| بدتر شد..لرز گرفت باید میبردیمش بیمارستان و تا رسیدن ب بیمارستان شدید تر شد ..
خانوم دکتر طرحی بود 
فشار گرفت گفت١٠ (حالا مامان من تو عمرش دوسه بار فشارش اینقد بوده همیشه ٨-٩ هست:| ) منم نگران شدم که فشارش سرجاشه چرا اینطوره :/ دکتر :مقداریش عصبیه:|| مامانم اصن مشکل عصبی نداره و جدیدا ناراحتی پیش نیومده حتی!! سرم زدیم هنوز همونطور بود نوار قلب داد سالم بود سرم تموم شد بهتر بود اما هنوز اون حالاتو ضعیف تر داشت دکترو برگردوندم که فشارش بگیره داشت رو دولایه بافت زخیم فشار میگرفت که نذاشتم :/ بدش اومد:| پیس پیس پیس فسسس ١١و نیمه  من هیییچ من نگااااه میدونستم داره اشتباه میگه هم چون خودم چندساله فشار میگیرم هم سیستم مامانو میشناسم..خیلی لحظات بدی بود اون ساعتا بخاطر مامان واقعا خودمو کنترل کردم:((
*برگشتنی فشار گرفتیم باوجود سرم و شیرینی و ابمیوه فشار ٨ بود !!!! غلط نکنم اون وقت ٦بوده یا کمتر حتی
واقعا زشته ی دکتر عمومی فشار گرفتن بلد نباشه اُفت داره اصن! خوبه خودم گفتم کلا کم فشاره مامانم:/
بعضیا واقعا لیاقت جایگاهشونو ندارن ...
البته جسارت نباشه ب دکترای خوب :) این واقعا نوبر بود:|| خدا نبخشتت من ی عالمه نگران شدم:(
خیلی خسته م 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۷
هانا

امروز صب کلاس داشتیم و حدود ١٥نفر اومده بودیم.. چقد من این استادو دوس دارم ی خانوم باشخصیت، محترم و درعین حال خشک نیس ^^ ناز و مهربون و شوخ و اجتماعی :)) ای خِدااا:)))

بعد کلاس قرار شد برم پیش دکتر برای مشاوره نبودش کلاس داشت... متاسفانه!

با پ یخورده گپ زدیم و از کنکور گفتیم.. نمیخوام ازش حرف بزنم اینجا :/// 

ظهر بعد از چند ساعت خوابیدن حسابی، بیدار شدم که دستی ب سرو روی اتاقم بکشم بلکه نفس بکشه:|

رو تختی رو تکوندم مرتب کردم جارو رو اوردم ی جاروی دبش زدم ..روی طاقها رو دستمال کشون خودمو سرزنش کردم که چرا ب اتاقت نمیرسی و ندای درونم خیلی مقتدرانه گفت همینه که هست حسش نیس:/ دستی ب بخاری کشیدم که خاک روش نشسته بود:/ خرتو پرتای بالای کمدو مرتب کردم و ٧-٨ جفت جوراب گوشه کنارم جمع کردم که بشورم:دی همش مال من نیستا :دییی تقصیر ندارم همش دانشگاه بود -_- 

بعد از ی دوش حسابی عدس پلویی خوران گرگ و میش میدیدم.. خیلی یاسمنو دوس دارم^^ 

بعدشم ناخونام از ته گرفتم و تونیک ناخونو با عشق زدم و چشم ب راه ناخونای زیبا و سالم میمونم میخوام تاثیرش رو ببینم*_* 

هنوز کادو تولدو باز نکردم...معلوم نیس برا خودم بزارمش یا نه:|||||||| افق بیا منو بخور!!!!

کلی کتاب درسی غیر درسی کنکوری و کوفت و زهرمار جذاب و غیر جذاب منتظرمن و من بی اعتنا:/

+کتاب فروشی شهرمون کتاب اجاره میده🤩 ب اینصورت که پول کامل کتابو میدی برای ی ماه میبریش بعد برمیگردونی و پولتو پس میگیری و فقط ده درصدشو پرداخت میکنی:) اپشن خوبیه👍

+ی شبایی هست خواب های جذابی میبینم و اون روزو محو خوابم میشم و حس میکنم اتفاقاتش واقعی بودن مثل شبی که بازیگر موردعلاقمو بغل کردم:دی یا چند شب پیش که ی بچه داشتم نمیدونید چقدر خوب بود❤️

میگم دیگه نظر سنجی نذارم چیه؟:/ واسه تنبلا گذاشتمش:)) ولی ظاهرن خیلی تنبل ترن:دی همونم دریغ میکنن

کامنتم بستم راحت باشید:)) 

۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۴
هانا