بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۲۱ مطلب با موضوع «کنکورنوشت» ثبت شده است

کیانا پیام داده این هفته چقد خوندی

میخواستم بنویسم گوز (🙈)دیدم زشته شاید مامانش کنارش باشه-__-

گفت فردا نمیای اینجا گفتم  همش من میام دیگه خجالت میکشم والا تو بیا/میگه خجالت برا چی اصن ناهار بیا در خدمتم 

اخه دوست خیلی صمیمیو اینقدر تکلف:))) 

من مامانشم دوس دارم اخه :)) میاد میشینه چند دیقه ای باهامون گپ میزنه خیلی باحاله:))

اوقت خوش آن بود که با دوست بسر رفت    باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود :)

این عجیب نیس من دلم میخواد همش من برم خونشون ! فقط صرفا برای فرار از خونه:/ وگرنه میمیرم برای مهمون اونم دوست:) ی مدته فضای خونه بقیه رو ب خونه خودمون ترجیح میدم : /

ب سختی دلم میاد و میگم خب تو بیا:دی  اونم میگه نه تو بیا ...دیگه کلا منتفی میشه:))) 

حتی دیروزم کلاس زودتر تعطیل شد اما موندیم کنار هم وگفتیم وخندیدیم :دی دلم نیومد برم 

+من خون میبینم بدم میاد! مث نقی میشم  :))) عایا طبیعی میشه یا من فکر ی رشته تر تمیز باشم:دی 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

دیشب همش خواب دختر بچه دیدم ...!!! تو خوابم یکی ش بچگیای خواهرم بود تو خواب کلی واسه شیرین زبونیاش ذوق کردم *_* یادش میفتم دلم قنج میره

فک کنم اثرات دیروز بود ی پیجی دیدم دختر نمیدونم شاید19ساله یه دختر داشت ..اما مدام دارم فکر میکنم اِع!!مگه میشه؟!!!!!!!!!!! این خودش هنو بچه س چطور ممکنه:|  

بگذریم !!!!!!

______________________________________________________________________________

بعد از رد کردن دعوت کیانا که کلی ب غلط کردن افتادم که کاش میرفتم:/

حوصله م بد جور سر رفته بود اهنگ ونت گردی هم دلمو زده بود ..فکرم رفت سمت کتابام-___-

وسوسه شدم و رفتم سراغشون دونه دونه نگاهشون کردم دلم خاوست قورتشون بدم:دی اول گاوالدا رو شروع کردم داستان اول ..داستان دوم ..حقیقتا برام جذاب بود و کسل کننده نبود متفاوت بود بنظرم:) خوشحال از خریدش*

  چند صفه از جز از کل خوندم از همون اول ب جملاتی برخورد کردم که دوس داشتم هایلایتشون کنم اما دلم نیومد:دی دیگه نخوندم نخواستم خیلی برم تو بحر ماجرا (همش یاد ط میفتم میگفتم این کتاب خیلی مفهومیه فعلا برات زوده :| حد فهم من اندازه تو نباشه کمتر نیست:|  خیلی هم درک کردم همون 20صفحه رو)

و دزیره که خیلی کنجکاو بودم درمورش و هستم ..دونستن ماجرای عشق ناپلئون بنظر جذاب میاد حدود 50صفه ازش خوندم(کشش رو داری:)) تا اینجاش که خوب بود امیدوارم بقیشم همینطور قشنگ باشه  دیگه نشد بیشتر بخونم از اولین ملاقات ..فقط مشتاقم ببینم چطورعاشقش میشه 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۵
هانا

حالم مثل هوای بهاریه

 یه لحظه افتابی و یه لحظه ابری یه لحظه بارونی
خدا تو خودت میدونی من ازت چی میخوام.. مگه تو قدرت مطلق نیستی ؟؟مگه نمیگن حتما خدا تواناییشو درونت دیده که حب اون چیزو توی دلت انداخته اما وقتی میدونه من اینقدر بی حوصله م ..عجولم.. چرا اخه 
حتی حوصله خودمم ندارم 
سرگردونم 

دلم میخواد بشینم همینطوری وهیییچ کاری نکنم و باخیال راحت بگم ب درک 
درس نخوندنهای این چند روزه داره ازارم میده انگار ماهاست که نخوندم الان شروع برام سخته جذب کتاب نمیشم
میگن از الانم بکوب بخونی میشه زیر 1000 بشی ولی میدونی من از ته دلم ب این حرف ایمان ندارم ...

از فردا تلاشمو میکنم چاره ای ندارم... باید تغییر بدم... باید ب رویاهام برسم ...باید باید باید باید خدا جون خودت کمکم کن سربلندم کن پلیییززز

امروز:  مرسی حافظ جان:)
++وب گردی + دیدن میانگین درصدهای رتبه های خوب حالمو بهتر کرد امیدوارم بهتر وبهتر شم ...این فال هم تلنگری بود
هدر دادم یکی دوهفته رو اما هنوز داستان تموم نشده من باااید بخونم ..اشکال کارم اونجا بود که این اواخر با عشق نمیخوندم از روی وظیفه میخوندم  ...برای گرفتن تراز خوب 
دیگه نمیخوام ب تراز فکر کنم فقط درصدامو بالاتر میبرم قطع به یقین بهتر از روزهای قبلمم.. 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۶
هانا
فروردین ماه کم تلاشی بود 
بهره خاصی نبردم 
خاک تو سرش :(( خاک تو سرم :(( اصن به من چه :(((
چرا یهو اینطوری شد اخه 
شاید روی هم 4روزش خوب خوندم:||||

ای خِدااا :/
خدایا به من حوصله صبر انرژی وانگیزه وتوانایی عطا کن  
نذار خسته شم 

میتونم تشبیه کنم وضعیت این ماهو به نفس کم اوردن ...بال بال زدن ...اما کاری نکردن ...بی صبر شدن وخواستن نتیجه فوری 


گاهی وقتا قهر میکنی میشینی یه گوشه ومیگی اصن هرچه بادا بادا.......
۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۲۰
هانا

بیاح 

تعطیلات هم تموم شد امیدوارم همه چی ب روال عادی برگرده:)

منم تمام تلاشمو برای تغییر خودم میکنم برای تنظیم خوابم...

چه حس خوبیه ک قبل کنکور درسات و ی بار دیگه مرور کنی! سال قبل ب مرحله مرور اصن نرسیدم همش تا ماه آخر درس جدید داشتم:دی 

شکرت خدایا 



موافقین ۸ مخالفین ۱ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۰۲
هانا

نوشتنام پاکیده شده :/ 

خلاصه عرض کنم که 

تنبلی هام هر روز کش پیدا میکنه خوابم کش دااار شده دیگه اینقدر پررو شدم ک هر چی فحش و اخطار هم روی الارم گوشی مینویسم  نادیده میگیرم و با یه حالت ببند بابا خوابم میاد خاموشش میکنم!!!!

ریشه ی این خواب بی حاصل من چیه خدا داند 

...و من میخوابم و به هیچ جامم نیست جدا دیگه راهی به ذهنم نمیرسه گاهی دست ب دامن مامان بابا میشم یان منو بزور از رختخواب بیارن بیرون اما روزایی بوده بعد یه ساعت رفتم کپه مرگمو گذاشتم

خدا عاقبت رو بخیر کنه 

یک عدد خنثای امیدوار :/ 

++چند روز پیش هم حاصل نت گردی ناقص من از دوران شاهنشاهی و طرز زندگی مردم اون موقع و الان و جمهوری اسلامی فقط یک جمله بود 

خدایا خودت ظهور کن-__-

شاید باید بعدا بیشتر مطالعه کنم اگه حسش بود !

خلاصگی ش منو کشته :دی

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۹
هانا

دیروز دایی همین که از در اومد صدام زد و ی دفتر تقویمی بهم داد :) اقا اینقدر خوشحال شدم من عاشق هدیه گرفتنم*_* اما نمیدونم چی بنویسم:/

امروز که در حال درس خوندن بودم یکی ب مامان زنگ زد و عقد دعوت کردن من این مدت از بس که عزا بود حالم بد شده :/ 

یهو جلو خودم گفتم اخ جون بلافاصله یکی از درونم بلند جواب داد اصن ب تو چه تو که درس داری ! :)) ضدحال:/ 

کلن  اتفاقات بیرونی ب من ربط نداره -_- تو دلم گفتم کاش عروسی رو بعد کنکور من بگیرن هق هق دلم عروسی میخواد:'(

دیشب اسمون مهتابی بود و روشن  منم خوابم نبرد همش دنبال دلیل بی خوابیم بودم که فهمیدم درست دوسال قبل اولین کنکورم ک خوابم نمیبرد ی دلیلش اسمون مهتابی بود ماه اسمونو خیلی روشن کرده بود من دلم میخواد توی تاریکی مطلق بخوابم ینی اونطوری راحت خوابم میبره خلاصه ک صبح سر سفره صبحانه همش داشتم ب مهتاب فحش میدادم ناخوداگاه یاد سهراب افتادم 

بد نگوییم ب مهتاب اگر تب داریم... 


۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۰۹
هانا

از وقتی ساعت تغییر کرده من بیچاره شدم:/ کسی هست خودشو باهاش وفق داده باشه عایا-__-؟!

دیگه نمیتونم زود بیدار شم قبلن ٦و نیم راحت بیدار میشدم بعد رسید ب هفت الان ٨ :||

جا داره بگم مسئولین رسیدگی کنن:(( ؟!

کسی میگه دوماه بیشتر نمونده باورم نمیشه :/

دیروز از بعد ازظهر مهمون داشتیم من کمی درس خوندم اما وجود یه فیلم جدید توی کامپیوتر مثل خوره ب جونم افتاده بود و همش روشن میکردم ٥دیقه میدیدم بعد گفتم اصن حالا که کسی توی اتاقم نمیاد و مهمونم داریم سر و صدا میکنن من فیلممو ببینم :دی 

حالا قراره از این ب بعد با حواس جمع بخونم الله اعلم:/ فتوکل علی الله:))

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

تمام دیشب داشتم ب فیلمی ک دیدم فکر میکردم !! تعریفش رو زیاد شنیدم واسه همین تمام اون دوساعت منتظر بودم اشکم دربیاد یا صدای خندمو ب خاطر وجود مهمونا خفه کنم :/ اما اثری که گذاشت این بود که چشمام هی پر و خالی میشد نمیدونم شاید صداش پایین بود تاثیرش کمتر شد دزدکی دیدم😞:| اما اهنگ فیلم بی نظیر زیبا بود و بدلم نشست...فیلمش خسته کننده نبود و هی دلت میخواست بفهمی خب بعدش چی میشه

ب هر حال فیلمش از لالالند خیلی بهتر بود:| و ارزش یک بار دیدن رو داره شایدم دوبار!!  

ولی ب جای حس عذاب وجدان احساس خوبی دارم:دیی بعد مدتها ی فیلم دیدم:)) 

+شاید شما هم کنجکاو باشید درباره اسم فیلم:) اسمش هست ( عاشقی٢)aashiqui2 

  درباره :راهول که یک خواننده معروف و پر آوازه است، به دلیل اعتیادش به الکل کم‌کم شهرتش را از دست می‌دهد و گوشه گیر می‌شود ولی بعد از مدتی تصمیم می‌گیرد تا یک خواننده سطح پایین را به یک ستاره درخشان در دنیای موسیقی تبدیل کند ( فداکاری های فیلم:((

اگه فیلمو دیدین خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم:)

اینم یه اهنگ خیلی قشنگش که من عاشقشم 

 https://www.instagram.com/p/BgqDyrzDg8g/?hl=en

نظرتون؟ :))

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۱
هانا


اول اینکه روند اضافه وزن داره بیشتر و بیشتر میشه و من از این بابت حالم خرابه :|| متنفرم از اینکه دوساله وقت کنکور هی اضااافه میکنم بعد تابستون دهن خودمو با ایروبیک سرویس میکنم فیت میشم با نزدیک شدن ب کنکور روز از نو روزی از نو

روز عید هر چقدم خوب بود هرچقد ی عیدی باارزش از دایی جون گرفتم اما همونقدر امروز افتضاحه ..برای ارامش یه ده دیقه ورزش کردم ..بی فایده 

پیشنهاد پیاده روی بابا رو احتمالن رد کنم (ب ن: با اصرار رفتم اما تا جا داشت رانندگی کردم دیگه پیاده روی نکردم )چون حالا که اینه رو دیدم پشیمون شدم حتی امشب دعوت شام روهم نمیرم ...صورتم جوش زده:||| بعله:/

حس خلا و پوچی وحوصله هیییچ کاری نداشتن ...دلم میخواد ی مدت بی هوش بشم بعد هر وقت خسته شدم دوباره بیدار شم 

دارم فکر میکنم اگه ب هدفت نرسیدی دو دلیل خواهد داشت تلاش نکردی ..دو اینکه خدا نخواست 

هر کدوم که بشه نمیخوام  ناراحت بشم ..وقتی تلاش نکردم ینی بیشتر از این ازم بر نیومد ..گاهی روزا واقعا نمیتونممم خودمو میکشم اما درس نمیخونم:| مثل امروز که دلم نمیخواست بیدار شم و بخوابم تا لنگه ظهر وظهرم که هر چیزی رو ب برنامه ریزیم ترجیح دادم و حالا حس بدی دارم ...میدونستم با درس نخوندن حالم که خوب نمیشه هیچ بد ترم میشه  خلاصه دختر بیشعور درونم بر دختر عاقل درونم غلبه کرد!

دوم اگه خدا نخواد نمیخواد دیگه ...کاریهع که از دستمون بر میاد!!

 

خلاصه اینکه بقیه دارن زندگی میکنن ماهم داریم زندگی میکنیم :|  

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۸
هانا

توی مغزم کسی زندگی میکنه انگار که وقتی هیجاناتم تخلیه نمیشه ..خفه میشه!! خودشو ب این در اون در میزنه تا خلاص شه ونوشتن تنها راه نجات دادن خودم و صدای درونمه 

نمیدونم اما افسار افکارم از دستم دررفته ! 

فضای خونه ی جور رنگ و بوی کهنگی داره ..انگار نه انگار که 3روز دیگه سال تحویل میشه هوووووف 

پر از حرفم ...

دلم میخواد از فضای مزخرف اینروزا بگم ..که هیچ رنگ و بویی از عید نداره  

دلم میخواد برم ...دور بشم از اینجا  ...خیلییییی دور

دوس دارم ی راه طولانی رو نامرئیقدم بزنم ..بدون این که کسی منو ببینه ازادانه برم 

 بالا سر ماهی فروشا بایستم و ماهیاشونو نگاه کنم 

برم وکنار مادر ودختری وایسم که دارن با ذوق و کمی عجله لوازم عیدشون رو میخرن ...

دلم میخواد برم وتوی هیاهوی این روزای بازار گم بشم 

چقدر دلم هوای یه حال خوش رو داره ی حس ناب از خوشحال بودن همه اعضای خانواده 

چقدری میشه که ی عروسی نرفتم ....

چقدر دلم ..جسمم و روحم طالب هیجانِ ..خندیدنای از تهـِ تهِ دل (نمیدونم چرا نمیتونم بخندم ..حرفای احیانا خنده داری که بقیه قش قش بهش میخندن برام بی نمکه ) ...تپیدن قلب از شدت خوشی وهیجان ...بم شدن گوش بخاطر ولوم صدای بلندگوی تالار عروسی 

همش تو سینه م حبس شده و نمیدونم چطور دارم تحملش میکنم 

اما خیلی سنگینه 

پ ن:(حرف عروسی شد :) ...دوستم بزودی عروس میشه بخاطر خیلییی دور بودن نمیتونم برم خدایا خوشبخت بشه خیلی براش خوشحالم خوشحالم که خوشحاله ) 

 

من خسته م ... درست مثل ناخدایی که توی توفان تمام مدت دعا کرده وپارو زده 

 

+توی فکرم ک اینجا یه موضوع دیگه اضافه کنم ...ی چیزی مثل ادب از ک اموختی ؟ از بی ادبان 

بنویسم از تمام درسهایی ک میگیرم از رفتار های غلط دیگران از رفتارهای پدر و مادرم حتی! بلکه خودم در مورد بچم تکرارش نکنم ! در مورد همسر تکرار نکنم !درمورد فرهنگِ غلط تکرار نکنم تا انجا که بتونم.

 

وقتی ک مطالبمو انتشار نمیدم درست مثل حرف نگفته باز میمونه سرِ دلم ...

 

۳ نظر ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۴۴
هانا


pic2  pic1

 سلاام سلااام سلااام

همینطور که میبینید کتااااباااام رسیییییید^_^ 

 وچقدررر غافلگیرم کرد!!!!!!!!! باخودم حساب کرده بودم فـــوقش تا یکشنبه میرسن :))

بعد از دوش گرفتن خواهرم دنبالم راه افتاده بود بیا مستندت رو بسازم..بچه برو کنار میخوام برم درس بخونم :))

اومدم تو اتاق و بسته م رو دیدم(تازه فهمیدم میخواد مستند چیو بگیره خخخ) دلم میخواست جعبه ش خودش زودتر باز شه :دی ب سختی بازش کردم:)))

 +چطور میشه جلو خودمو بگیرم نخونمشون:(( باید بردارم بزارم زیر تخت :/ مطمئنم بهتریناشو خریدم *__* چند تا دیگه بود اما پولم نرسید :دی  

 سال نو رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم خوشحالم از اشنایی با همتون^_^ امیدوارم سال جدید ب تمام اهدافتون برسید و در کنار خانوادتون دلتون شااد شاد باشه   :)   (سرِ سفره های قشنگتون منم دعا کنید)

نمیدونم خواننده خاموش هم دارم یا نه! چطور دلتون میاد یه بار روشن نشید! هوم؟ خوشحالم میکنید:)


پ ن : این مدت تا کنکور جز موارد مهم نمینویسم وسعی بر ان است دیگر کمتر چس ناله بنویسم (عه وا چرا بی ادبی شد:| :دی)

کنکور است دیگر :| یهو دیدی حالمان گرفته شد:دی



۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۲۰
هانا