مرداب
وسط بالینی خوندن یهو فکرم رفت سمت اینکه تا همین هفته پیش چقدر بدبخت(miserable) بودم
چقدر درمانده و ناتوان بودم چقدر فلج شده بودم
ولی باز هم بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم و دارم کم کم درس میخونم...
اما احساس میکنم هر بار که بلند میشم نسبت به سری قبل در حالی که شاید قوی تر باشم از نظر عملکردی اما از نظر احساسی و روانی شکننده تر میشم
من هر بار خودم رو از یه مرداب نسبتا عمیق بیرون میکشم هر بار نجات پیدا میکنم اما بعد از اینکه بیرون اومدم طولی نمیکشه که دوباره هل داده میشم داخل همون مرداب (توسط شرایط یا محیط)
و دوباره همون آش و همون کاسه
من هر بار انرژی بیشتری صرف میکنم و مدت بیشتری طول میکشه که خودمو پیدا کنم
میخاستم نتیجه بگیرم که اره نیاد اون روزی که دیگه جونی نمونه برام که خودمو بکشم بیرون..
ولی خب آدمه دیگه پرروعه:)) منم که پرروعم!
به هر ضرب و زوری که میشه خودمو میشکم بیرون اما راستشو بخواید هر بار که از اون مرداب پر از شکست بیرون میکشم خودمو زخم ها و شکست هایی که مثل لجن بهم چسبیدن قلبمو میشکنه و بغضم میگیره که ببینش... دوباره بلند شده🤍 افرین بهت دختر:)
+ از اون طرف واقعا واقعا از نبود اینستا ناراحتم این روزا من باید بودم و هم فکرانم رو گزینش میکردم افسوس که نیستم و به مخاطبانی که شناخت کمتری دارم و این فلفل شدن هم باعث شده نتونم شناخت اندک ومفیدی برسم ناراحت و ناامنم میکنه..
+گیتار زدنمو مدتی تمرین کردنشو قطع کردم که دلو دماغ نداشتم اما پولی که بایت کلاس داده بودم باعث شد دوباره تمریناتو از سر بگیرم
جلسه قبل درس آکوردهای باره ای رو داشتیم اینقدر سخت بود که نمیشد روز اول فقط گیتارو بغل کردم انگشتام هماهنگ نمیشد جمع کردم
روز دوم انگشتام گذاشته میشد اما با حرکت دادن بهم میریخت:))
روز سوم شبیه روز دوم و فکر ب اینکه تو اوج خدافظی خواهم کرد:))))
روز پنجم(٤ کو؟ تمرین نکردم درمانده شدم!) تمرین کردم و میگفتم یالا قلقش دستت میاد و بلاخره در حد مبتدی قلق دستم امد و خوشحالم:)
دلم میخاد در حد حرفه ای شدن دنبالش کنم.. و منتظرم اون روز برسه واقعا فعلا برام دلچسب نیست😄😑🚶🏻♀️