در ابریشم عادت اسوده بودم که بعدش رفتم اینستا!!
چند روز پیش اینقدر دیگه حالم بد بود و انگار با خودم لج داشتم تصمیم گرفتم بر خلاف عقیده م و اینکه توصیه بقیه که اینستا خوب نیس نصب کنم و اکانت بسازم که با خودم بگم ب خودم مربوطه:// اما ناشناس طور! ..که راحت باشم
اما بعد از ساختش باز ناراحت بودم حس عذاب وجدان داشتم که اصن من چرا اینستا دارم:-| من اینجا چیکار میکنم
رفتم سر وقت پیج یکی از بازیگرای خودمون و باورتون نمیشه نشستم تمام پیجایی که فالو کرده بود تک تک دید زدم و بعضا خودم فالو کردم اون لباس فروشیاش رو!
دیگه بماند با هر پیجی که میدیدم همش میگفتم چرا یه اشتراکی با من نداره اصن چرا اینارو دنبال کرده چرا مثلا کیم کاردشیان و یا ی سریا که اسمشون یادم نیس!!یا ی سری لختی:دی ! من برای خودم عجیبم !
توی تمام عمرم اینقد احساس غریبی نکرده بودم:/
و بعدشم تمام وقت گشت و گذارم همش میگفتم ...لعنتی خوش ب حالتون چه قد راحتین !!!
و طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم ی وقتیم دنبال بازیگری برم.. خیلی خوشاینده برام درست مثل کتاب خوندن که انواع زندگیارو تجربه میکنی اما اینبار تو خودت نقشی داری خیلی جذابه:)
دلم میخواست تمام دغدغم ست کردن لباسام برای فلان جشنواره میبود:|
نه گندی که ب کنکور زدم!:(( اصن یادم نمیرم ی لحظه م میام فراموش کنم انگار دوباره از بلندی هلم میدی توی یه دریای بزرگ که عمق نداره و خفم میکنه
یک درمیون باشگاه میرم ..همشم توی خونه چپیدم تو اتاقم (حالم خوب بشه ..خدا میدونه کِی بشه) متنفرم از این وضعیت:(
تصمیم گرفتم جوری انتخاب رشته کنم که برم اما راهی داشته باشم که دولتی رو بتونم دوباره شرکت کنم اما ته ته دلم انگیزه ای برای کنکور دوباره نیس
اما جوابی که میگیره یه جمله س انگیزشو پیدا میکنی باید بتونی...! چون این چیزی نبود که من میخواستم حتی شده فقط برای اثبات خودم ب خودم و ب بابا مامان بازم باید بتونم اما اینبار در کنار تحصیل ...امیدوارم البته!
دارم در به در توی پس توهای وجودم دنبال ی انگیزه میگردم برای اینکه بتونم دوباره خودم پیدا کنم...
درسته که سپردم ب خدا ولی باز میترسم:(
مشاورمم گند زده ب اعصابم شیطونه میگه زنگ بزنم و همه چیو فراموش کنم و عصبانیتمو سرش خالی کنم سه روزه هی امروز فردا میکنه ی سوالم رو جواب نمیده بیشعوووررر اه://// خب بگو نمیدونم اصن