بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۲۱ مطلب با موضوع «کنکورنوشت» ثبت شده است

این دم اخری هیچ کنکوری نباید از اتاقش جز موارد ضروری بیرون بیاد وجز موارد ضروری حرفی بزنه 

زیرا به دلایلی:|

کافیه که از تمام خواسته هات وکارایی که میخوای 8ام به بعد انجام بدی بگی

با جمله تند فعلن به فکر درسات باش و فکرتو مشغول نکن ..همش دوهفته ت مونده مواجه میشی :|

همینم مونده بگن وقت استراحتت درس بخون:/  چون نه تلوزیون ببینم نه گوشی نه اهنگ نه بخوابم:|   

اصن یه وضعی !!!!!!!!

واسه همین من تا از دهنم پرید چقدررر دلم برای باشگاه رفتن تنگ شده همون جواب بالا رو شنیدم و بلافاصله برای اتمام بحث گفتم اشتباه کردم:|

امروز برای ساعاتی روژا برگشت ..اصلن دلم براش تنگ نشده بود ..خیلی مصنوعی خوشحالیمو از بازگشت چندساعته ش نشون دادم میدونی این من نبودم ..چون امروز حتی حوصله خودم رو هم نداشتم ... چه انتظاری از یه ادمی که نزدیکای کنکورشه میشه داشت همین که دعوا راه نندازم خوبه به خدا:| هر سال مدت کمی مونده به کنکور یه جرقه کافیه تا شدیدا عصبانی بشم و دعوا راه بیفته معمولن هم این جرقه رو کسی نمیزنه جز خودش:|  همشم هشدار قبل از طوفان میدم اما کو گوش شنوا ..


چه حال عجیب وگند ومزخرفیه .

دوهفته مونده همین قدر که داره به سرعت برق وباد میگذره ..همون قدر اروم و همون قدر زجر اوره  

مینویسم که بگم حالم پشت کنکور خوب نیست وسالها بعد که اومدمو گذشته رو مرور کردم نگم اخ چه دوران خوبی بود که اگه این حرفو زدم همچین بزنم...:/// والا... نکبت تر از این زمان نیست اصن:| 


ولی میخوام بگم دلم تنگ شده ..تنگ باشگاهم تنگ ورزش تنگ دویدون ..فیلم گردش مهمونی..گروه هشت نفره دوستانه مون و...

حالم از کتابام بهم میخوره ! همونقدرم تشنه ی خوندنشونم :|| پر از پارادوکس شدم

هعییییی :/



۲۲ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۸
هانا

از دیروز روژا رفته خونه مادری و الان ارامش فضای خونه رو پر کرده :))

هرچ قدر عاشقش باشم ودلتنگش بشم اما الان جدا لازمه نباشه از بس پرچونه اس این دختر :|||| باید برم از دختر عمو ها ودوستا.. مامان وبابا وغیره وغیره به خاطر پرچونگی های دوران راهنماییم عذر خواهی کنم که مغزشونو میبردم:/ چقدم فکر میکردم ادم باحالیم (بودما:دی)

این بچم که راه میره نظر منو میخواد رد میشه میاد ماچم میکنه و حرفای الکی و خنده و و فوقش دست از سرم برداره میره از تی وی جومونگ میبینه منم دلم قنج میره و میرم باهاش چند دیقه ای میبینم

اگر میخواهید به اهدافتان نرسید با خواهرتان صمصیمی باشید:| از ان صمیمی ها که بقول ارکیده تمام خل بازیام با خودشه:|

ولی جدا فعلن راحتم :)))))) اخییییییش :))) 

سکووووت*___*

++ از فردا میترکانم ساعت مطالعه را.. حتما میشه ^_^

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۰
هانا

                                           بی پرده بگویمت 

چیزی نمانده است

من 20 ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک میگیرم...


+حس عجبیه ...بیییست ...چه زود! هم خوب هم بد همیشه از زیاد شدن سنم بدم میومد اما کاریش نمیشه کرد درست شبیه دختر مهران مدیری تو باغ مظفر شدم قبل تولدش ناراحت بود اما بعدش یادش میرفت 

تجربه های خوبی داشتم از ۱۹ سالگی امیدوارم ۲۰ خیلی پرهیجان تر شادتر و رها تر (از کنکور :/ ) باشه  

 

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۳۵
هانا


شاید باورت نشه ولی دقیقا از ساعت 5و نیم به بعد کل وجودم واسترس فرار گرفته ویه جا بند نیستم حتی وقتی نشستم اینقد پاهامو تکون میدم که زانوهام دیگه داره بی حس میشه
تمام سعیمو میکنم مدیریت کنم استرسو اما هی بیشتر میشه هی بیشتر میشه تا جایی که دیگه ظرفیتشو ندارم و الانه که بترکم
ترس توی وجودمه 
از اینکه نکنه رتبم خیلی بیشتر از سال قبل بشه چون جمعیت بیشتر شده.... نکنه اصن همون بشه دوباره 
نکنه فلانی ها بهتر از من بشن من ازشون جا بمونم نکنه بعد حسرت جایگاه اونا رو بخورم 
یهو گفتم نه اگه خراب شد میمونم 
بعدم یکی میگه خفه شو دیگه بسه تا اخر عمر که نمیخوای کنکور بدی شاید اون از تو بهتر باشه اصن خدا بخوادیه حال اساسی بهش بده و وحال تورو بگیره :|||||
همش تو ذهنم دارم رتبه ها رو اینور اونور میکنم درصدار بالا پایین میکنم اما دریغ از یه لحظه ارامش که بذاره صفحه زیستمو ورق بزنم
من تا دوروز پیش با خنده به بقیه میگفتم باباااا استرس نداشته باش بیخیاال استرس نتیجه ت رو به باد فنا میده 
اما الان خودم تو چنگش گرفتار شدم  هوووووف

تمام این هفته هزار تا پیشرفت تراز خودمو ندیدم و همش اون 800تای بیشتر از منِ دوستمو تو کله خودمو زدم که ببین بیشتر خوند اینطوری شد خاک تو سرت چطور میخوای بهش برسی -_________-
خودم رو با خودم نمیسنجم واین داره ازارم میده 
خدااا
ینی میشه من روز اعلام نتایج راضی وخوشحال باشم ؟؟؟ میشههههه؟؟؟ میشه بازم سورپرایزم کنی؟ بهتر بشه از اونی که میخوام ؟؟؟ خب به هر حال امسال بهتر از سال قبل خوندم مگه میشه بدتر شه؟ داریم؟؟ 
ای واااااای من:((   
دلم میخواد داد بزنم بگم لعنتی چرا داری با من رقابت میکنی بخدا من اهل رقابت نیستم هیچوقتم نبودم..!!!!!!! دست از سرم ور دار:( 
۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۶
هانا

من کاملا موافق صلح ودوستی ام ...یکم افزایش بیاب جانا :|||

ریاضی یقینا زاده ذهن یه ادم بیخود وبی خاصیت و حال گیر  بوده:||   متنفرم وقتی که نمیتونم سوالاتتو حل کنم ..اما وقتی که حلت میکنم انگار دنیااا رو فتح کردم!

کلن تلخی خیلی تلخ از اون تلخای باکلاس نه ها ...درست مث ته خیار:|| بی کلاس :/

هیچ راهی ب ذهنم نمیرسه فقط امیدوارم این سه هفته باقی مونده بتونم یه کاریش بکنم -__- 

از من میشنوین هیچ وقت مطالب ساده رو کمپلکس برای پاسخگویی انتخاب نکنین چون ممکنه سخت بیارن و دهنتون  سرویس شه:|(توصیه های یک عدد زخم خورده) پس از همون اول سال برید انتگرال بخونید یا حتی مثلثات :| کنارشم مطالب اسون تر را بگنجانید...


+ امشب اگه میشه منو هم لابه لای دعاهای قشنگتون یاد کنید 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۱
هانا

پر از حرفم اما نه وقتی برا نوشتن هست نه نتی ...

از روزایی بگم که مشتاق ورق خوردنشونم ..مشتاق ازادی خلاصی از شر استرسای گاه و بیگاه ...سوالای ازار دهنده چقد خوندی و چی خوندی که بخاطرش امروز حاضر نشدم برم خونه مامان بزرگ¿!

و اما

اخرین روزای ۱۹ سالگیم ....

حس عجیبیه !چون هم استفاده کردم(سه ماهشو:\ )هم بقیش پشت میله های کنکور گذشت!! و اصلن جالب نبود ..بد هم نگذشت البته!!

احساس بزرگ شدن میکنم ..چطور؟ چون احساس میکنم دیگه از اینکه بچه ها خاله صدام کنن ناراحت نمیشم و تازه کیفم میکنم !!!!!!!!!

وگرنه کودک درونم هنوز کاملن فعاله و خودم همون ۱۷ \۱۸ سالگی موندم و بیش از این نمیتونم قبول کنم 

چشم بهم زدنی من ۴۰ ساله خواهم شد=\ نمیتونم تصورش کنم وقتی جوونیای یکیو میبینم و الانشو مقایسه میکنم ناراحت میشم و میگم چه حیییف ینی منم....فکرشم ندوست


باورم نمیشه فقط سه هفته مونده !زود گذشت ...بهتر از سال قبل گذشت شاید واسه همین زود گذشت امیددارم خوب هم تموم شه

من خیلی برام مهم نیست دیگه و گاهی فکر میکنم از راه های دیگه هم میشه ب اهدافم برسم و خدا هم باهامه 

فقط مامان بابارو راضی و خوشحال کنه منو هم یجوارایی بله:دی 

خودم که علوم تغذیه دوس دارم تا ببینم خدا چی خواد:|

از کلاس ما خیلی دانشجو نداشتیم و مشتاقم ببینم شغل اینده دوستام چی میشه فعلن پرستار ماما حسابدار مهندس پزشک داریم عکساموونو که میبینم رو قیافه بقیه ی کنکوریمون علامت سوال میبینم:))))

قراره سعی کنم روزای اخری بکوب بخونم بر خلاف هفته هایی که کم کاری داشتم -__- و کمتر بخوابم  =\\\\\ خوابم میاد الان!!!دی

اخ که چقدر مشتاق بسته شدن پرونده کنکورمم ....

حیفِ این عمر:((   هرچند  جوانی کجایی که یادت بخیر  شِری بیش نیس ! چون کار خاصی هم نمیتونم بکنم :/ و نتونستم! فوقش مسافرتی کتابی فیلمی چیزی... جدا مسن تر ها چیکار میخواستن بکنن که برگدن اون دوران انجامش میدن؟ بگن بلکه ما حسرتشو نخوریم ،والااا!!! 

++ستاره هاتون چشمک زنان منتظرن ..بخشش باشه:-)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۵
هانا

روزها رفتند

   و من دیگر 

خود نمیدانم کدامینم...

آن منِ سرسخت مغرورم

یا منِ 

مغلوبِ دیرینم؟

                                                       فروغ فرخ زاد 

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۵
هانا

ب امید روزی که دیگه هی کاغذا رو برای برنامه ریزی خراب نکنم=\\

خیلی وقت گیر و اعصاب خراب کنه .... بنویس پاک کن فکر کن بشمار بنویس درستش کن بررسی کن =\ نفسی از سر اسودگی-__-

اما دیگه خبره شدم:)


+هنوزم جا برا پیشرفت هست ..بخونیم! دست نکشیم:)

++شام رو برا رضای خودم حذف کردم ..خیلی سخته چون معتادش شدم:// 

بعدا نوشت : مغزم مشوش و قاطیه دوس دارم بکوبمش ب دیوار ..مثل ی مخزن پر درحال ترکیدن و حتی انفجار -__-


۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۹
هانا

گاهی کم میارم اما به روی خودم نمیارم :)

گاهی مث دیوونه ها اینقدر میخندم که نگاه دوستای کنکوریم با تعجب ب سمتم میچرخه و میگن تو چه بیخیال و ریلکسی!!! چرا ناراحتن که من میخندم=/ عجیبه :|

گاهی به همه مشکلات(!?) یه لبخند بی جون میزنم و میگم روزای خوبم میان 

مثل پرنده ای در قفس شدم 

که رویای پرواز داره !!!

همش میگم خدا منو ...تلاشمو  نبین! کرمتو ببین:|||

+دیروز با کیانا زیست و شیمی ازمون قبلی سنجشو تحلیل کردیم لعنتی شیمی ش چقد خوب بوده حیف من مرور نداشتم و فراموشی کوتاه مدت گرفتم

وسطای درسم کلی خندیدیم حرف زدیم...مشاوره رد و بدل کردیم:)) به خستگی ناپذیریش غبطه میخورم-___-  

+ من طبق روال سالهای کنکوری نمیشه روزه بگیرم ولی تصمیم گرفتم بقیه اعضای بدنمو روزه بدم :دی 

روزتون قبول حق ، لطفا منم دعا کنید:)


۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۰۱
هانا
توجه نمودم دیدم خیلی وقته از درسام چیزی نگفتم O_o 
چه قدر سرد شدم :|
جمعه نشستم اشکالات ازمونو پیدا کنم دیدم برا همش نیاز به یه عالمه تست بیشتره و مرور یه سری درس ها ! 
اما نمیدونم چرا اونطور که تصور میکردم نتونستم هنوز اجراش کنم :( ینی ساعت مطالعه خوبی نداشتم بشه خوب گنجوندشون://
خیلی وقتا با خودم میگم بیخیال هر چی شد اما از ته دل نیست خیلی! یهو سخته بیای ببینی اونی که تو مدرسه درسش از تو ضعیف تر بود اما از تو رتبه بهتری اورده :/ 
سختتر اینکه ممکنه ابزاری بشه که بکوبنش تو کله ت:| جوری که تا چند ماه گیج بزنی:دی
 رشته علوم تغذیه مدتیه تو فکرمه ..! از این رشته های تر تمیز و بی دردسر ومیشه گفت باکلاس:دی 
گاهی همینم دوره ازم :( از بس کاهلی نمودم:|||||
یه هفته س ساعت مطالعه ندادم ب جناب مثلا مشاور ..ایششش :// 
افکار مزاحم تابستونی هم از همین حالا مجال نمیدن! جدا مخم وقت گیر اورده به جای حل تست و مرور داره ب خوش گذرونی های تابستون فکر میکنه :| ب سختی کنترلش میکنم-___- 
زنجیره افکارم در رفته! این عقابِ دور پروازِ ...وحشی حتی !

ساعت رو مثل یه قهرمان متنبه(!) شبا میذارم 6 وخورده ای و مثل یه سرباز شکست خورده که از قضا دوستاشم کشته شدن(بی مزه هم خودتی:))  )ساعت7 وخورده ای بیدارمیشم!

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۲۰
هانا