بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۵۷ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

همیشه دوس داشتم مثل اون دسته ادمایی باشم که خیلی خفن ب نظر میان

جای اونایی برای اروم شدنشون ساز میزنن میخونن و یا نقاشی میکشن!

جای اونایی که عکاسیو حرفه ای کار کردن (یا ی هنریو حرفه ای دنبال کردن) 

جای اونایی که کتابخورن 

جای اونایی که بلدن قلمبه سلمبه حرف بزنن 

جای اونایی که قلمشون وحشتناک عالیه

جای اونایی که سلیقه اشپزیشون حرف نداره

جای اونایی که ب همه کاراشون با برنامه ریزی میرسن

جای اونایی که اون سر دنیا زندگی میکنن

جای اونایی که کل دنیا..یا نه! نصف دنیا رو گشتن

جای اونایی که رابطه شون با خواهر یا برادرشون لطیفه عین برگ گل

جای اونایی که جسارت دارن 

جای اونایی که پژوهش میکنن!!

جای یه معشوقِ عاشق... یعنی عشق من چه طعمی خواهد داشت ؟ چه رنگی است؟

 

و برای رسیدن ب اینا ایا کاری میکنم؟ 

امسال اگه جز بازماتده های ٩٨بودم حتما ی لیست از کارایی که باید بکنم تهیه میکنم کاری که هیچوقت نکردم و حالا بنظرم لازمه 

شاید اینطوری خودمو پیدا کنم

چند سال بود دنبال شناخت خدا و دین بودم حالا میخوام برم دنبال خودشناسی ب هر وسیله ای که هست دوس دارم منو بیشتر بشناسم 

کمتر وقتمو هدر بدم 

 

*مینوشتم ماهی یک بار و پیش نویس میکردم و مدتی هم ننوشتم و نادمم:(

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۲۱
هانا

دارم اینو هرروز بخودم یاداوری میکنم بلکه از رفتن کسی نرنجم :)

" کجایی؟؟؟"

طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم دوباره مثل قبل بشم همون هانایی که از اهنگای غمگین فراری بود 

حالام با کلی اهنگ شاد ب خودم حال اساسی دادم و عملا سعی در شستن گندکاری رضا بهرام دارم 

هر چند فوقالعاده س و دوس دارم صداشو اما خب حالم مهمتره اما قطعا کنسرتشو خواهم رفت

 

+کتابی دارم میخونم درباره زبان بدن، واقعا عالیه:) از اون کتاباییه که منو میکشه سمت خودش :)  

++کتاب خودت باش دختر همراه خجالت نکش دختر از ریچل رو خریدم و اولی حدود چند فصل؟؟ ممم ٩فصلش مونده راستش خیلی از فصلاش برام تکراری بوده تا اینجا ی سری حرفایی که همیشه شنیدم و خوندم ! انتظار چیز بیشتری ازش داشتم !!!! امیدوارم خجالت نکش دخترش بهتر باشه حسم میگه بهتره😑❤️

+این روزا مصمم برای یادگیری بهتر زبان! لغات جدیدو از نرم افزار زبان میخونم(نوتیفش کردم)

امیدوارم واقعا بشه ی روز بتونم زندگی رو خارج از اینجا تجربه کنم ...(مسافرتیش نه)

این رویاییه که یخورده منو میترسونه پس شاید واقعا بزرگه هوم؟!

امیدوارم ب قدر کافی برای رویاهایی که توی سرمه تلاش کنم و کائناتم با من همسو باشن:)

 

+راستی :)  صب همه مدرسه بودن و من از تنهاییم لذت بردم و ومپایرمو دیدم:))) 

ارامشی ب خونه حاکم بود ..گاهی حس میکنم جو خونه ارامش نداره (خصوصا مامان خیلی حساسه و گیر میده 

باباهم پشت بندش ) ینی هر مسئله کوچیکی رو بزرگ میکنن-__- سرش حرص میخورن و عصبانی میشن حتی!

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۴۰
هانا

میدونی ؟ هر چندم دیگه از من گذشت و ناراحتی ندارم و خوشحالم راهمو پیدا کردم 

اما از این روز نامبارک عوقم میگیره گلاب بروتون:/ حالمو میگیره اصن 

قلبا برای قبولیا خوشحال میشم خیلییی خوشال خوشحالم بعضیا سال اول قبول شدنو و زجر نمیکشن

اما خب رفتار بعضیا ی جوریه دوس دارم برم تو افق محو شم اما حفظ ظاهر میکنم:)

دوستای قشنگی که کنکوری بودین و قبول شدین و شاااید اینجایین enjoy 😉

مردودای نازنینم درکتون میکنم ناراحتیاتونو بکنید بعدش ب تخمم وارانه راهتونو پیدا کنید و ادامه بدید❤️

اخ از این کنکور ویرانگر ... 

 

+تمام روزها تو ذهنم با روانشناس فرضی حرف میزنم از مشکلاتم اما وقتی بخوام عزم رفتن کنم ذهنم دلیت میشه و ارور میده!!! تف ب تنبلی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۳
هانا

امشب ب اندازه کافی غمگین و افسرده بودم که خبر مرگی رو دیدم که واقعا براش ناراحتم خبر مرگ یک پدر 

پدر کسی که احترام زیادی براش قائلم

اتفاقای بد همیشه وقتی میفتن که تو مطمئنی که وقتش نیس ..هنوز نه ..زوده بابا.. :(

مرگ سخته ن بخاطر نابودی، بخاطر جدایی بعدش

بخاطر دوری ش

اوه خدای من ..😢😢😣😣😔😔

تمامم بغض میشه و چنگ میزنه ب گلوم از فکر دیگه نبودن ها 

 

+استرسایی که ی دوره ای میکشی باعث افسردگی توی مرحله بعد میشه..هههه!!

من حالا افسردگی پسا امتحان دارم حالم خیلی خرابه هیییچ کاریم نمیتونم بکنم حتی کتاب خوندن و فیلم دیدن حالمو خوب نکرد..نمیکنه... کاش میشد بدون فکر کردن ب موجودی کارتم (و رضایت پدرمادر) بارو بندیلو ببندم برم سفر و چون نمیشه و راهی ندارم دوس دارم همینجا سر جام اروم و بدون درد و در کمال ارامشی ابدی و رضایت بخش بدنم پودر شه بر هوا...

لاقل ..لاقل برای مدتی😣 غر غر هامم پیش نویس کردم ...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۰۰
هانا

امشب اما حس پوچ بودن تمام وجودمو گرفته:(

حس نامرئی بودن بین ادامای اطراف!!!

حس نارضایتی از جایی که هستم

اما میدونم همه اینا از کجا میاد:(

از جامعه و فضای کوچیکترش ینی خانواده

من کاملا میدونم جامعه و خانواده چی از من میخوان اما خودم نمیدونم چی میخوام:(

از این زندگی متنفرم

من با بیست سال سن میترسم چیزاییو که دلم میخواد تجربه کنم و ب خودم این فرصت و اجازه رو نمیدم بلکه خانواده و جامعه حرفی نزنن

تصمیم دارم هفته اینده رو کاملا خوابگاه بمونم... دلم تنگ شده دوهفته س خیلی نموندم

امشب توی عروسی داشتم فکر میکردم واقعا برای هیچکس مهم نیس من چی میخونم و کجام!

حتی ممکنه دیگه نپرسن چیکار کردی؟؟ دانشجویی؟؟؟

بی خبر دانشجو شدم :') دختر عموهم گفت نمیدونسته خب نمیشد که زنگ بزنم خونتون بگم فلان و بیسار

دارم فکر میکنم ب نیم سال دیگه ای که باید کنکور بدم...یا تلف میشه یا نتیجه میده!

میترسم درهردوصورت حس باختن دارم حس ی شکست خورده

منِ تصوراتم همون سال اول قبول شد و رفت من ایده الم از درس و شغل اینده ش راضی بود و بعد از داشتن درامد کلی کمک میکرد 

 و بهترینش مستقل شدنش بود توی ی شهر دورتر!!!

اصلن حس راحتی نمیکنم ..تمام مدت احساس میکنم یکی مراقبمه نه از اون مراقبا ها!!! مراقب با جاسوس و بپا فرق داره🙄😐😑 کاش کاش کاش بشه از ایران رفت:( کاش کمی ازادی بیشتری داشتم 

+راستی ازش متنفرم-___- جلو مهمونا منو ضایع کرد میتونست ببنده دهنشو و نگه :حتما باید بهت بگن ظرف میوه ها رو جمع کن؟ خب منم مث شما مشغول صحبت بودم!!! آی هیت یوووووو

تازشم قبلنا همش وسایل منو استفاده میکرد اما وقتی من چیزی ازش بخوام دریغ میکنه

دلمو شکست... من هی فراموش میکنم اما خودش یادم میندازه 

#فک و فامیله ما داریم؟!

خدایا میشه حواست بهم باشه؟؟...بیشتر

منو از این برزخ نجات بده کم اوردم :( 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۲:۴۰
هانا

ی خورده زشته ولی خب دوس داشتم بگم :))

- صبح شنبه ک ب کلاس نرفتم دلم برای استاد ک یذره شده:/ :)))) عصری در دانشگاه وقتی که سوار ماشین بودم دیدمش حواسش نبود و خوب شد نبود وگرنه ممکن بود بای بای کنم با لبخندی ذوق دار :))) 

سوتفاهم نشه ب چشم استادی فقط:)))) 

+دلم برای جوانی های بازیگرای موردعلاقه م هم ی ذره شده و هی میگم روزگار لعنتی:( ینی منم قراره ی روز پیر بشم😐🤧

++ دانشگاهو حال هواش بهم ساخته حتی رشته ای که دارم میخونمش:) و فکر کنکور ناراحتم میکنه ولی چاره چیه:/ شاید اصن یهو خواستم همینو برم ی دانشگاه بهتر!!! درکل چیزی دست من نیس منم راهو نمیبینم خدا خودش بهتر میدونه هرکاری خوبه اونو انجام بده خداجانم..

++امروز فیلم باجیراومستانی رو دیدم حسابی توی فازم:))  

++ میشه ی روز برم هند و کلی لباس و النگوهای رنگی بگیرم؟؟:)) میخوام اگه ازدواج کردم حنابندونم ب رسم اونا باشه *-* با اون لباسا و طرحای حنا و سندور کشیدن مرد روی موی زن:d و اهنگ هندی که دوس دارم :))) نه دیگه امری نیس خخخ

دلیل سرحالیم فک کنم اینه که فیلم جدید دیدم و دوسش دلشتم و ٥-٦تای دیگه هم در انتظارم هستن❤️

ایشالا نصیبتون:))


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۱:۱۳
هانا

امشب دلم گرفته ...ی طور عجیبی

از اون دل گرفتنایی که دلت ی اغوش امن میخواد مثل خدا

دلت میخواد بری محکم بغلش کنی ، زار زار گریه کنی و هق هق بزنی 

خیلی خستم تمام خستگی کنکور تو تنم توی سلول ب سلولم مونده ( و حسرتی که از گوشه چشمم سرازیر شد!) 

هی دلم میخواد برم سراغ کتابا و جزوه های روان شناسیم اما همش تنبلی میکنم

تنها تر از همیشه شدم 

با وجود ادمای زیاد اطرافم ..دوستای خوابگاه و دانشگاه اما بیشتر از همیشه تنهام 

.............................................

+یهویی الان یاد یکشنبه افتادم که رفته بودیم کافه ..اینقدر بچه ها رو خندوندم که قسمم دادن ببندم دهنمو..سیب رو سس زدیم و یکی با چنگال خوردم بعدم انداختمشو توی شلوغی کافه با دست شروع ب خوردن کردم و گفتم با دست میچسبه :) گاها نگاه تماشاکننده ها رو با لبخند پاسخ میدادم... کیمیا گفت ب نظرم تو بیخیال ترین و شاد ترین هستی ! میخواستم بگم اینطور نیس که پشیمون شدم...

+گلاب ب روتون توی پیتزای منو دوستم مو بود و مونده بودیم ب اقاهه بگیم یا نه دلم نمیخواست ضایع بشه ولی باید میگفتیم ...خجالت کشیدم که ازم چند باار عذر خواهی کرد -_- پولشم نبرد (خب ماهم فقط یکی دو تیکه خوره بودیم)

................................................

+گاهی وقتا ب سرم میزنه بیخیال همه چی شم و سرمو بندازم زیر و راه قبلمو برم :/

+خدایا تو تنهایی دلت نمیگیره؟؟؟   

++عای سرم...امروز سرم محکم ب در پارکینگ خورد :(( از بدی های قدِ بلند-__- 

++با ح خیلی سرد برخورد کردم در عین حال خیلی بزرگ منشانه ..نگاهشم نکردم ..معتقدم باید ازم عذر خواهی کنه تا شاید ببخشمش..شاید،هرچند شعورش نمیرسه ...ولی کارش قابل بخشیدن نیس ..سخته فراموش کردن ..خیلی پرروئه که روش شد بیاد خونمون !  یاداوریش ازارم میده ازش بیشترمتنفر میشم و از مامان ناراحت...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۰۰:۵۳
هانا

میخواستم ننویسم فعلن ولی دلم نیومد

فقط در این حد بگم ی وزنه سگنین رو سینه امه و نفسم راحت نیس!! ب زحمت و ناراحتیه اما بروزش نمیدم

متاسفم مامان بابا که نشد اونطور ک باید و شاید براتون جبران کنم اما خدا میدونه خودم مشتاقترینش بودم و حالا سرشکسته ترینم ..پیش شما :( ببخشید که ناراحتترت میکنم و میگم دیگه کنکور نمیدم اصن شاید با این حرف احمقانه میخوام خیالتو راحت کنم اما انگار موفق نشدم !میخواستم دست از سرم بردارین و رهام کنین .. و خودتونوم بیخیالش. 

من بدشانس ترینم :) میدونی خدا من ازت انتظار داشتم:) خب معلومه رتبه زیر٥٠٠٠یا ١٠٠٠٠حتی! هر چی بزاره یکی میگیره بلاخره ..اونجایی من میگم تو بودی که باهمین رتبه قبول میشدم با وجود اینکه روشن تر از خودم اهدافمو میدونستی..حتی من سال قبل پیش قدم شدم و گفتم ی جایی باس شروعش کنم دیگه خدا بقیشو کمک میکنه 

اما نکردی... دیگه نمیتونم این امتحانتو پاس کنم خدا ... دیگه ن می تو نم ...گفتی من از هر کس ب تو نزدیک ترم ..تو سختیا نزدیک تر!! چرا نیستی چرا کاری نمیکنی؟؟ 

وقتی یادم میاد با چه امید و شوقی درس میخوندم با وجود شکستهایی که بین راه بود حالم بد میشه دلم میخواد دیگه من نباشم کسی هم غصه قبول نشدنمو نخوره ، و منم راحت شم از این زندگی نکبت:)  

چند شب قبل میگم مامان اصن من میرم خارج درس میخونم میگه غلط کردی نمیبینی داییت رفته من چقد غصه شو میخورم:/ بابا میگه اووو کی میره این همه راهو ..میگم بابا شاید تو اصن بهش فکر نکنی اما دلیل نمیشه من بهش فک نکنم  نمیشه ی عکس ایفل ببینم و دلم پرنکشه :) ، و با این شرایطی که حاکمه بر ایران و احساسات مامان فعلن فقط باید خوابشو ببینم حتی شاید اصن کنج ذهنم بمونم و سالهااا خاک بخوره 

نمیخواستم حال بد بهتون بدم یا کلن خبر بدی بدم 

ولی خب نشد! انتظارشو داشتم اما هنوز ی برگ دیگه دارم شایدم دوتا!!! امیدوارم این یکیا درشون بسته نباشه...

هر چقد سعی میکنم ب هیچ بگیرم،اما تبدیل شدم ب ی جنازه متحرک با ی لبخند احمقانه که میخواد ب بقیه بگه من حالم خوبه شما چرا ناراحتید؟؟ زندگی هنوز جریان داره! ولی برای من چند ساله راکدِ...

خنده هامم تهش بغضه .. تهش غصه اس ... ولی مجبورم قوی باشم حتی شده برای ظاهر سازی! 


۴ نظر ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۰
هانا

گاهی آدم ، کم می آورد ...

خسته می شود و از قوی بودن دست می کشد !

گاهی آدم از تنهایی و بی پناهی اش بغض می کند ،

گوشه ای مچاله می شود ،

زانویِ بی کسی اش را در آغوش می گیرد و دردهایِ چندین ساله اش را از دریچه ی چشمانِ بی پناهش بیرون می ریزد !

کاش میانِ این سکوت و انزوایِ بی رحمانه ، کسی از راه می رسید ...

کسی که تکیه گاه می شد ،

کسی که با لحنی محکم و عاشقانه می گفت ؛

نگران نباش ، "من هستم " !


#نرگس_صرافیان_طوفان‌


اتفاقات زیادیو پیش نویس کردم اما اتفاقات بعدی مانع انتشار قبلی میشد و شاید دلم نمیخواست خاطرات بد رو بعد از خوشی ها انتشار بزنم ...نمیدونم ! ولی درست مث کسی که مدتیه از همه چی دوره احساس غریبی میکنم ب طرز مزخرفی!!! و حتی خجالتی بی علت دارم:/  ..دیگه پیش نویس نمیکنم !:/

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۱۰
هانا

میدانی؟ از وقتی که چالش جام جهانی چشم هایش بیبن بلاگر ها به راه افتاده

قدم زنان میان خواندن منحنی الکتروکاردیوگرام.. میان خواندن ایات معارف!

در به در دنبال چشمهایت میگردم ......!

سرگردان میان ذهن اشفته ام به دنبال یک جفت چشم قهوه ای ام  که برق نگاهش در دلم شور جام جهانی بپا کند !

شباهنگام تصویر چشمان حک شده ات در افکارم  مجال خواب نمیدهند  

قهوه ی چشمانت بهانه ی بیداری من شده.. 

.

.

جام جهانی چشمانت اخر کنکورم را بر باد می دهد 

 

+مرسی از انیا جون برای دعوتش :) ..منم دعوت میکنم از ارکیده .تهمینه . یاسمین و امانیتا  :)  دلم میخواد جناب دچار رو هم دعوت کنم  :دی   


دیگه به بزرگی خودتون ببخشید ^_^ همین عاشقانه هم از من بعید بود!! کمرم رگ به رگ شد من برم استراحت کنم:)))


۱۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۰
هانا