مدتیه که هی میخوام بنویسم و نوشتنم نمیاد!!! باوجود همه استرس ها فشارها و خستگی هام
باوجود اینکه پر از حرفم!!
حالم از تنهاییم ب هم میخوره باوجود ادمای دوربرم احساس تنهایی میکنم..
فشار زیادی از همه جهت بهم میاد و نالان از اینکه خدایا چرا من دختر شدم؟؟؟؟
من واقعا معذرت میخوام اما روزانه فحشهایی نثار شوهر و خانواده گرامش میکنم :/ از بس که نیومده دارن ازارم میدن! باوجود اینکه کاملن روشن و واضح نظر خودمو درمورد ازدواج میگم بقیه فک میکنن که چون شوهر نیست میگم!
اما واقعا خسته شدم دلم میخواد هر چه زودتر مستقل شم
همه اینا ب خاطر اونه😫😫😡 چون راه میرم میگن:بعدا چیکار میکنی؟ برای ایندت لازمه! اون موقع بیرونت میکننا! :///
+هر وقت اعتراض میکنم ب گوشی گیر میدن و میگن خدا فقط گوشیتو برات نگهداره:/ نمیدونم شیر گاو ندوشیدم یا چی؟؟ ما اصن دام نداریم اصن:| !!
خسته شدم از اینکه چون دخترم حتما باید کدبانو هم باشم:( بدون نقص .!!! البته خب من از سن کم کارای خونه و اشپزی یاد گرفتم اما هیچ وقت تشویق نشدم بلکه قدرمم نمیدونن!
برای مثال وقتی دایی میگه برو یه کم اب بیار ، نصفه نیمه از جا بلند میشم که خاله یا مامان داد میزنن یخ از فریزر بیار بیرون اب بکن توی پارچ و ادامه داستان:/// همینقدر تباه!!!:-|
حالا شما فک کن برای کارای دیگه چه قدر اذیت میشم رسما ابروی ادمو میبرن:/ و خب اون لحظه کارد بزنی خونم نمیاد!
اینروزای انتخاب رشته واقعا اذیت شدم هم رفت و امد هم استرس و اعصاب خوردکنی رشته محل ها و ترس از مردودی!!! پوست لبم تماما کنده شد بدبخت:/
باشگاه رفتنای یک که نه! دو در میون:| حوصله هیچ کاری نداشتن ! ارزوی اینکه منو ب حال خودم بزارن!
و ابروهای مزخرفی که قرینه نیستن و وقت ارایشگاه نداشتم و بیشتر ترس از اینکه برینه ب ابروم:| اما چاره نیس چون خودم کاری نمیتونم براش بکنم میترسم بدترش کنم:///
تلوزیونم که فقط وقت کنکور برنامه هاش جذاب بود:/ فقط سریال پدر رو میبینم که اونم دختره چند قسمتیه خیلی رو مخ شده:/
کتابم که هر چی میارم بخونم نصفه ول میکنم و اصلن حوصله ندارم:(
معلومه دارم بزور از خودم حرف میکشم ؟؟
میخوام بعدنا اینا یادم بمونه که سر درس و خونه داری ب اعصاب دخترم نرینم:/