الهی من آن خواستم که تو خواستی
داشتم ادبیات میخوندم انصافا بیت هایی میبینم که دلم میخواد همشونو حفظ شم اما فعلن حسش نیس:))
شعرایی که راحت میشه فهمیدشون رو خیلی دوس دارم:دی
اما این شعر خیلی قشنگ بود :
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم حکم انچه تو اندیشی..لطف انچه تو فرمایی
اعتراف میکنم شب قبل از خدا خواستم که هرچی که خودش میدونه ب صلاحمه برام پیش بیاره(امروزم شعرش رو دیدم)
شب قبل هم فیلم خدایا تو بزرگی رو دیدم (موضعش این بود ک بازیگر مرد فیلم قدرت پیدا کرد ک هر چیزی رو ممکن کنه و اون خواست که مردم همه ب ارزشون برسن وچه قشقرقی(غ :|) و اتفاقاتی افتاد که ب صلاح هیچ کس نبود و اونجا بود که دوباره تلنگر خوردم )
سال قبل هم همینو خواستم اما بعد از دیدن جواب نهایی گریه کردم گلایه کردم داد زدم ک چرا و الان شرمنده م از خدا که با صدای بلند باهاش حرف زدم! بی خودی دست و پا زدم شبیه این بود ک بیفتم داخل ی اب کم عمق اما الکی دست وپا بزنم وجیغغغ ک دارم خفه میشم اما نشدم و فهمیدم اونقدارم سخت نبود موندن (اخه فک میکردم بمونم نمیتونم ادامه بدم) اما شکر خدا تونستم وخواهم توانست خوش حالم ک نرفتم فوقش ی سال دیرتر از خانواده دور میشی:)) این که بد نیست؟! سختی هم داره اما خب میسازیم:))
امیدوارم اینا یادم بمونه ک من از مصلحت وسرانجام چیزی ک خودم دوس دارم خبر ندارم و بهتره بسپارمش ب خدایی که اینده رو میبینه و مطمئنن برام بد نمیخواد !
امیدوارم برای شما هم همینطور باشه:)