قناعت میکنم با درد چون درمان نمیبینم
بسی نفسم بالا نمیاد همچنان با فکری مشغول سرم روی فاگوزیسته و کرنومترم همینطور تند تند ب دقیقه هاش اضافه میشه
فکرم مشغول دنیایی شده ک تهش هیچه و من ب این فکر میکنم ک دارم برای هیچ میپیچم ...دلم میگیره و میگم ای کاش ی رشته ای میرفتم حالا چ فرقی میکرد خوبیش این بود بقیه دست از سرم بر میداشتن و ذهنم آزاد میشد و حتی خودمم ازاد میشدم از شر کنکور
اینا همه ش تو سرم میپیچه مث ی خوره اما هی میگم اعوذ بلالله من افکار منفی😆
امروز صبح بعد ی ساعت خوندن برای از بین بردن افکارم درمورد خواهرم و اینکه بعدا چی میشه فیلم مورد علاقمو گذاشتم و سعی کردم از هر فکری مغزم خالی کنم و توجهم بدم ب س تا بازیگر جذاب و عالی ک ی رمانس معصومانه بینشونه بعد دیدن فیلماش دلم هوایی میشه و میگم منم از این میخوام:)) اصن شبیه این صورت و سیرت هنوزم پیدا میشه:)؟؟؟
اما ی ترس برام باقی موند اونم اینکه نکنه نتونم زیست رو جبران کنم نکنه از دوستام عقب بونم و اونا هی پیشرفت کنن و من پس رفت:(
+دیروز نشستم دوتا کتاب خوندم ک یکیش صدو یک درس زندگی از سیره حضرب علی بود.که وری نایس*_*
دیگری هم درمورد نیازهای مادر و جنین بود ..بهر حال شاید سال بعد ماما شدم و حتی اگه نشد ب درد خودم میخوره😜 ی جور شیطنت بود چون دزدکی خوندمش:/ :)))