بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

اهنگ ای کاش فرزین بد جور نابودم میکنه حس عجیبی داره توش 

خصوصا که منو یاد ی عشق میندازه ...

عشقی که من شاهدش بودم 

نمیدونم چجوری بگم ولی میسوزم...دلم میسوزه 

انگار دل من با دل داداش یکیه! از اینکه عمق غصه و شکستشو میفهمم درد میکشم

نباید این طور میشد ولی شد و من همیشه فکر میکنم چطور میشه حالش خوب شه فراموش کنه ی جورایی! خواسته معقولی نیس چون منی که بیرون ماجرا بودمم نمیتونم فراموششون کنم ولی حتما میشه کمرنگ شه چرا کنه نه! عشق بدون وفا نمی ارزه ...! بدون صداقت نمیارزه، فقط باید اینطور فکر کرد که مناسب نبوده برات.

کاش ادما وفادار تر بودن ب هم:(

داداش میخوام بدونی که از درد کشیدنت درد میکشم و درست همین لحظه دلم انگار پتک روش زدن.. اومدم بنویسم 

بنویسم که بدونی و بدونم چقد دوست دارم و برام مهمی شاید درک نکنی ولی من خوب میفهمم که گوشه دلم چقد جات امنه:) 

کاش هیچی نمیدونستم، کاش میتونستم دوباره بهم برسونمتون ولی دیگه دیره.. و دیرم نبود ممکنه تو دوباره بشکنی چون اینقدر عاشقی و مهربون که نمیبینی واقعیتو واسه همین سعی میکنم دوباره اسیب نبینی

شاید هیچوقت نخونه و من این لحظه نیاز داشتم اینارو بهت بگم ولی نمیتونم میترسم زخمتو باز کنم همش:(

(اون روزیو میبینم که کنار خانوم دخترا کلی خوشحالیو و عاشق :) عشقی که با ارزش تر خواهد بود برات.. انشالله

 

+تجربه ای دارین در این مورد؟ چیکار از اطرافیان بر میاد؟

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۴۲
هانا

چقدررر من مظلومم اخهههه 

اینقدر حس خوبی ب خودم دارم که نگو (خودشیفته شدم:))) ) 

گوگولییی تو چقدر بزرگی ! چقد با وجود سختیا خودتو بالا کشیدی (ینی تحمل کردم و شکستو تبدیل ب شادی کردم!) 

من بهت افتخار میکنم:)

چقدر سختی کشیدی ولی همش تموم، همش خاطره شده!!! چه قد دوس دارم لحظاتیو برم گذشته رو سفر کنمو و خودمو بغل کنم بگم کمتر سخت بگیر بچه:))

کنکورو خاطرات تلخ و شیرین ! درسته از کنکور متنفرم اما دلم برای خودِ کنکوریم تنگ میشه ب هر حال:/

دلمم برای کامنتای تک تکتون تنگ شد:( چرا نیستین:(

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۱۱
هانا

تو کانالم که هیچیم توش نمینویسم البته:))) فقط موزیکام از ترس حذف شدن جا میدم توش سال نو رو تبریک گفتم بلکه کسی هنوز اونجا بره:) 

بازم سال خوبی داشته باشید .

سال ٩٩رو در خوابالودگی و زیر پتو تحویل دادیم و بعدشم تبریکا ک حس میکنم بی جون بودن:)) اما من با وجود اینکه مثل همه دل خوشی نداشتم ولی خب باز کلی انرژی مثبت جمع کردم و شاید ب بقیه دادم!!!

تصمیم داشتم همونطور که پست قبلم گفتم برنامه بنویسمووو اجرا کنمووو:))) عاقا نوشتم بخدا خواهرم اومده روش نقاشی کرده😂😂 یه سری چرت و پرت واقعا!! 

فک کنم من اولین کسیم از نوشتن اهدافم بدم بیاد:/ یا کارایی که باید بکنم ! اخه مگه منه من:/ چندتا هدف بیشتر دارم که ممکنه اصن یادم برن:)) بنظرم میشه همشونو انجام داد و رسید ولی خب اینجا نوشتنش ی لطفی داره و اونم اینه هانای ١٥سال دیگه هم میخوندش:)) و یه لبخند رو لبش میشینه:)

برگه رو پاره کردم اما بزارین از حفظ بگم: 

اهمیت دادن ب خودم از لحاظ روحی و اولویت قرار دادن خودم از همه لحاظ! در واقع ارزش نهادن ب خودم 

(چون متاسفانه همیشهه خدا برا بقیه بیشتر ارزش قایلم کمتر نه میگم و اولویت خودم نبودم :(  )

ریس خودت باش!( بله وقتی سیر هستی چه لزومی داره غذای اضافی برداری:)) بگو نه! بزار شکم بفهمه رییس کیه!

ورزش در تابستان:))) سفت وسخت درست عین روزای ١٨سالگی هر روووز و سخت!(چرا سخت؟ اضافه وزن؟ نه اصلا برا روزای میانیالی میخوام ورزتیده باشم میخوام قوی باشم واقعا بدنم ضعیفه ماهیچه هاش از این لحاظ اصن قوی نیستم!)اینبار اما میخوام بزنم تو کار رزمی عشق قدیمی که سالها بخاطر نداشتن جسارت دنبالش نرفتم (قبلا کنگفو کار کردم مدت کوتاهی)

میترسم جاییم بشکنه و اینا:/ ولی عاشقشم دلم میره برا کتک کاری:))))))

غذای روح:)) بله کتااب های درسی و غیر درسی اولش تو برگه مشخص کردم چندتا (هر کدوم١٠تا:/) ولی بنظرم بستگی ب شرایطه من میتونم بیشترم بخونم ویا کمتر(درسیارو) بنابرابن فقط سعی میکنم از خود سال قبلم بهتر بخونم وبیشتر

دیگه چی داشتمممم ، اهداف درسیم فعلا تموم کردن لیسانسو بعدش قبولی بالینی خواهد بود توی ی شهری مث تهران بیشتر تهران! حالا هر چی خدا بخواد ولی اینبار شهر خودم نه!

میخوام سعی کنم بتونم در باب رشته خودم تولید محتوا کنم! خیلیم سایت خوندم چیز کمی دستگیرم شد ولی بد نبود!

امیدورام اینو بتونم واقعا 

همیشه دوس داشتم این کارو شاید از ی پیج اینستا شرو کردم و اگه دیدم خوب پیشرفت شمارم دعوت میکنن:)

اگه چیزی یادم اومد در این مورد بعدا وقت هست واضافه میکنم

 

________________________________________
خیلی خب 

میخوام بگم که روزای قرنطنیه با دیدن گاه ب گاه فرندز یا یک فیلم ویا کتاب و چت با دوستام میگذره

بابا مامان تو این قرنطینه صمیمی تر شدن انگار یا من حس میکنم😂:)))  بخاطر اینه بیشتر باهم وقت میگذرونن خخخخ قبلن که سر کارو بعدشم خسته :))

منو خواهرمم بهتریم:))) باهاش قهر کنم (قهر نیستم ناز میکنم😂)خیلی دپ میشه اصن:)) 

وایی راستی دوس دارم اینم بمونه یادگاری : داشتیم فیلم زندگی دیگرانو ب پیشنهاد مدیری میدیدیم (من ب رسانه اعتماد کردم با بچه-١٤١٣ساله نشستم فیلم ببینم بدون مقدمه فیلم خاکبرسری شد واین شد که رومون ب هم باز شده:))) بنظرم اتفاق میمون ومبارکی بود چرا که من میدونم تو این سن دیگه تقریبا نصف بیشتر چیزا رو حتی ب غلط میدونن! خلاصه که خوب شد :)) 

 

دلم برا وبلاگای قبلیم ودویتای اون زمانم ی ذره شده :( ی سری دخترارو دارم یسری هاشونو نه 

حالا اینارو دارم ولی واقعا دلم برای یکی از پسرای جمعمون تنگه (کیان اسمش بود)اسمشو گفتم بلکه یهو اینجارو خوند!!!

نمیتونید تصور کنید چه روابط سالمی همه باهم داشتیم فارغ از جنسیت:( 

اما دوستایی که دارمشونو هیچ وجه نمیخوام از دست بدم این جمله رو خیلی دوس دارم: دنیا پر از ادماییه که همدیگه رو گم کردن!   منم نمیخوام گمشون کنم با تمام وجودم دوسشون دارم و بخشی از وجود منن 

چرا که دوران نوجوانیمو باهاشون سپری کردم و بی اغراق میگم عاششقشونم(دختر پسرم نداره!) 

 امیدوارم روزی ببینمشون و بدون دیدنشون نمیرم! 

و ف هم که مثل برادر منه و بی منت برادرانه بهم محبت داشته و منم عاشقشم و امیدوارم بتونه بهترین شریکو کنارش داشته باشه و شاد زندگی کنه :)

امیدوارم همشون خوشبخت بشن .... دوس دارم لحظاتی رو برگردم ب اون روزا!!!!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۴۸
هانا

سلام عزیزانم

بلاخره پایان سال نزدیکه خیییلی نزدیک

لحظات اخری اتک ب دست شدمو اتاقو دستمال و جارو کشیدم پتو هارو تکوندم 

خب 

حالا تقریییبا واسه تحویل سال اماده ام 

نتنها اماده م بلکه ارزو میکردم هر چه سریعتر تحویل بدم این سال عن رو

بزارید ی مروری بکنم سال 98 رو تا اونجا که ذهنم یاری میکنهJ

سال تحویل شد دانشگاه رفتم ترم تابستانه برداشتم 

خسته بودم از تو خونه موندن وهر بار مسافرت ی جوری کنسل میشد!!! حالم اصلن خوب نبود از فضای خونه 

و بهتره بگم رابطم با خانوادهاصلن خوب نبود بخاطر مسایلی که فکر میکردم (قطعا) ب من مربوطن مثل اعتقاداتم !

ب دوستی قدیمی پیام دادم که خیلی دلتنگش بودم و نتونستم تحمل کنم واقعا هر چه بادا باد...

دوباره مهر شدو من خوشحال بله من افت روحیه م خونه موندنه 

من میتونم  برای فرار از فضای خونه ساعتها فیلم ببینم و بخوابم فقط 

کاملا معتقدم از بیست سالگی ب بعد ب سختی میشه با خانواده زندگی کرد و خوشا ب حال اونا که از سن کم شروع میکنن ب مستقل بودن و کارشون عار نیس و بعد میتونن جدا زندگی کنن

زندگی مجردی جز ارزو های منه...

خونه ای با سلیقه تو تماما و قوانین تو

تنهایی یخورده وحشتناکه پس چه خوبه این خونه مجردی با دوستات باشه که برای کار و تحصیل اومدین ی شهر دیگه و کیفشو میبرین

کشیدم تو خاکی خخخ

امتحانات ترم عالی بودن و معدلم هر ترم سیر صعودی داره (از اولش الف بودم البته) در واقع دیگه دستم اومده چطور کتابو باید خوند

شروع ترم جدید بسیار برنامه های تفریحی داشتیم اما اینبار کرونا مانع شد و ترسم از اینه بعد از عیدم نشه رفت دانشگاه

مسءله مهمی که خیلی برام مهمه گنجینه علمی که هر سال من باید یادبگیرم وفهم کنم ب قول استادم

چه روانشناسی باشه چه زندگی چه بسا که مربوطن بنابراین سعی دارم هر طور شده کتاب های بیشتری بخونم امسال نمیدونم بگم چطور بود واقعا چون یادم میره بشمارم و خب من علاوه بر کتاب کتابایی رو روی گوشی میخونم وگاهی شده حذفشون کردم 

اما در کل تلاشمو برای خوندن کتاب کردم وراضیم و سیر خوندنم بد نیس میتونه بهترم بشه 

امسال ی چیز مهمو یاد گرفتم اونم اینه که مرگو نزدیک ببینم و این ابدا منو افسرده نکرد بلکه پویا تر شدم چیزای بیهوده وکم اهمیت ناراحتم نمیکنن

وقتی دارم لحظه ایو میگذرونم لذتشو میبرم با عشق ب صورت افراد دور برم نگاه میکنم بیشتر اهنگ گوش میدم خلاصه وقت خدافظی یجوری خدافظی میکنم انگار باره اخره کی میدونه چی میشه ؟

دیگه از مرگ و بعدش نمیترسم چون خدا رو بهتر شناختم و خب کنار گذاشتن ی سری عقاید کمکم کرد که ارامشمو ب دست بیارم خداییش ارامش دارم!!!

برنامه سال جدیدو فکر میکنم حسابی توی دفتری مینویسم و اینجا منتقلش خواهم کرد 

برام بگید شما امسال چه دستاوردی داشتین؟ 

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۳۵
هانا

همیشه دوس داشتم مثل اون دسته ادمایی باشم که خیلی خفن ب نظر میان

جای اونایی برای اروم شدنشون ساز میزنن میخونن و یا نقاشی میکشن!

جای اونایی که عکاسیو حرفه ای کار کردن (یا ی هنریو حرفه ای دنبال کردن) 

جای اونایی که کتابخورن 

جای اونایی که بلدن قلمبه سلمبه حرف بزنن 

جای اونایی که قلمشون وحشتناک عالیه

جای اونایی که سلیقه اشپزیشون حرف نداره

جای اونایی که ب همه کاراشون با برنامه ریزی میرسن

جای اونایی که اون سر دنیا زندگی میکنن

جای اونایی که کل دنیا..یا نه! نصف دنیا رو گشتن

جای اونایی که رابطه شون با خواهر یا برادرشون لطیفه عین برگ گل

جای اونایی که جسارت دارن 

جای اونایی که پژوهش میکنن!!

جای یه معشوقِ عاشق... یعنی عشق من چه طعمی خواهد داشت ؟ چه رنگی است؟

 

و برای رسیدن ب اینا ایا کاری میکنم؟ 

امسال اگه جز بازماتده های ٩٨بودم حتما ی لیست از کارایی که باید بکنم تهیه میکنم کاری که هیچوقت نکردم و حالا بنظرم لازمه 

شاید اینطوری خودمو پیدا کنم

چند سال بود دنبال شناخت خدا و دین بودم حالا میخوام برم دنبال خودشناسی ب هر وسیله ای که هست دوس دارم منو بیشتر بشناسم 

کمتر وقتمو هدر بدم 

 

*مینوشتم ماهی یک بار و پیش نویس میکردم و مدتی هم ننوشتم و نادمم:(

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۲۱
هانا

من گفتم زبانم خوبه ولی نه در این حد که:/ :))) خیلییی تیپیکال تر!!! -_-

متن تخصصی اخه ... دیده بودم اینجام بچه ها داشتن، چطور تونستید از پسش بربیاید 😨

خب بله ترجمه که شود اسان شود ولی سر همین ترجمه ٦صفه اول پدرم درومد😭

همش ارزو میکنم کاشششش یه ایلتسی بودم😑😪

دوس دارم ی ورد بخونم و زبانم فول شه🤧🤧

برم که کلی کار دارم 😕صب بخاطر ومپایر ب هیچی نرسیدم این فصل ٥ رو تموم کنم دیگه نمیبینم فعلا قولل🥴

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۰
هانا

ببین؟؟ ینی میشه واقعا ؟؟ ببین من اینقدر خوشحالم میترسم واقعا:/ ی جور احمقانه ای خوشحالم 

مثل ی پرنده ای که اولین باره داره پرواز میکنه 

من همچین پروازم نکردم اکچلی:))) ولی خووو این برا من زیاد بود-__- ولی واقعیته!! 

امروز بعد از کلاس صب برگشتیم خوابگا و ماکارونی اذین پزی خوردیم و دور هم گفتیم و خندیدیم

وقت حاضر شدن برخلاف همیشه دوس داشتم ارایش کنم:/ ارایش ملیحی هم کردیم و خلاصه:')))

یدونه کلاس بعد از ظهرمونم تشکیل نشد.. 

نیم ساعتی موندیم هوا خنک تر شه بعدش رفتیم بیرون و جلو در ورددی دولیوان شربت بهارنارنج با زعفران نذری بالا کشیدم (نذری دوست دارم😅) و راه افتادیم سمت مقصد 

حالا ٥نفر سوار ی پراید شدیم بریم تا مرکز شهر😂😂وای خدا اصن حواسم نبود مجوریم چار نفری پشت بشینیم 

اینققدررر ما خندیدیم حد نداشت اصن مگه بند میومد😅😁 وقت پیاده شدن از راننده تشکر و خدافظی کردیم پقی زد زیر خنده و گفت خواهش😂😂فک کنم بزور خودش نگه داشته بود:))

بعد رفتیم سمت کتاب فروشی که کتابارو بخریم یکیشون کلا خارجیه و رفرنس-__- من با وجود اینکه زبانم خوبه تا دیدم همه ش خارجیه(فک کردم همش نیس!) قالب تهی کردم:/  ولی ذوق هم کردم چه قراره باسواد باشیم 

باکلاسه:دی :)))  استادشم باکلاسه اخهههه دوس دارم بغلش کنم

از کتاب فروشی بیرون اومدیم رفیتم پارک همون نزدیکیا رو چمنا نشستیم و پوی تازه چمنا و خنکی هوا دلتو میبرد 

اونم کنار دوستای عزیزت:)

برا مصاحبه تو پارک بودن از ما خواستن نرفتیم ظاهرا اماده بودیم ولی حرفامون جمع نبود!! من دوس داشتم مصاحبه بدم😂😐ولی خب امادگی نداشتم یهو

راه افتادیم سمت بازار و من شونه ای خریدم😁 شونه م خونه جا موند:/ همیشه باید ی قلم جا بمونه اصن نمیشه-_-

و قسمت خوشمزه ی ماجرا خریدن فلافل بوود:)) منو تیبا اوردمی خوابگا بخوریم ب ا شام 

اومدنی صورت وپاهامو شستم کمی استراحت کردم بعد صداش زدیم بریم حیاط فلاف بزنیم خیلییییی چسبید خییییلی 

بعدشم چایی بیسکویت دور هم با اذین و شکو و مهرنوش و تیبا و رکسانا (این ٧٩ه خیلییی نااز و گوگولیه  خیلییی ینی ببین من خیلی ازش خوشم اومده کلا قیافه نمکی و دخترونه ای داره با صدای کوشولو:))) )

الانم هوا سرد شد اومدم اتاقم ..سرماییم!!

واقعا بهم خوش گذشت

با مامان حرف میزدم علی رغم اینکه نباید همه چیو مو ب مو گفت دوس داشتم بکم و بدونه چقددددرررر خوشحالمو و بهم خوش میگذره 

چقدر این مال خودت بودنِ خوبه:) 

دلم براشون تنگ میشه (خونوادم) ولی خب اینجارم خیلی دوس دارم❤️❤️

خیلی خوبه واقعا

همه چی خوبه خداروشکر 

و من خیلی خوشحالم :) ازاد و شاد:)

++یه نکته مهم : من از شغل معملی بدم میاد ! تااامااام. 

الانم برم بخوابم کم کم که کلی خسته م :) ایشالا همیشه اینطوری خسته شم

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۴
هانا

امروز :))) 

وای خدای من ب قول نمیدونم کی (!؟) سه جون ب جونام اضافه شد ❤️❤️❤️

بی نظیر بود امروز 

باوجود روز اولی بودن کلاسارو با عشق رفتم باااعشششق! دوس داشتم استاد سارو رو هم بغللل کنممم وای که چه خوبه

و ب زودی هم میخوام جلساتی هم باهاش برم منتها مطبش خیلییی از خوابگا و اینا دوره

استاد مهردادی هم خیلی باسوواااد :) کلا خوبه همه چی، عالی❤️❤️❤️❤️

+حس میکنم رابطه منو روژا روز ب روز بهتر شه :) داره بزرگ تر میشه و راحت تر باهم حرفامونو میزنیم:)))

خوبه واقعا وبیشتر دلم براش تنگ میشه :))

از بودن با بچه ها سیر نمیشم فقط دوس دارم زل بزنم بهشون و نگاشون کنم:) اینقدر دلتنگیم😄❤️

++قراره ی کلاس زبانی بیابم و برم و همچنین یه باشگاه😎😁 ینی انجام میشن؟؟ 

حس مثبت،انرژی مثبت :))

امید ب اینده فرااااوااااان هووووو :))) فک کنم از صب علی اطلوع بیدار بودم تا ٧هم کلاس بودم اما هنوز سر حالم😋

خدایا برا همه حس خوب بفرست شکرت😍

چقد من روانشناسیو دوس دارم اخه🤗

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۴
هانا

بعد از اهنگای نازنینم نوبت حرکت بعدی بود:)) بعله ! خرید*_*

ی سری چیزا همیشه دوس داشتم بخرمشون رو یافتم 

دوتا جوراب خوشگل خریدم:))) کی فکرشو میکرد یروز من عاشق جوراب بشم (از قسمت شستنشون بدم میاد😂)

یه کیف زرد خوشگل دیدم اما نمیدونم چرا مغازه بسته بود:((( همون مونده با کفش و مانتو:/ 

چرا واقعا خرید اینقدر حالو جا میاره!!!!!

+ی سر هم رفتم لیزر:دی پوستم حساسه دیگه گفتم بزار راه بهترو امتحان کنم 

• روز ب روز از دیدن دوستام هیجان زده تر میشم از باهم بودنمون(دیشب داشتیم حرف میزدیم گفتیم اینجا هیمیایم سفره دلمونو پهن میکنیم:)) منم پریدم اسم گروهو از منطقه ازاد که ازاد بودیم توش:دی ب سفره خونه مبدل کردم😂)

بی مزه هم خودتونید البته:/  امیدوارم تا اخر دوستای جون جونی باقی بمونیم:) 

+هزینه خوابگاه خیلی گروه شده :|| این عدالت نیس:/

ایشالا سال دیگه با دوستام خونه میگیریم..

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
هانا

دارم اینو هرروز بخودم یاداوری میکنم بلکه از رفتن کسی نرنجم :)

" کجایی؟؟؟"

طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم دوباره مثل قبل بشم همون هانایی که از اهنگای غمگین فراری بود 

حالام با کلی اهنگ شاد ب خودم حال اساسی دادم و عملا سعی در شستن گندکاری رضا بهرام دارم 

هر چند فوقالعاده س و دوس دارم صداشو اما خب حالم مهمتره اما قطعا کنسرتشو خواهم رفت

 

+کتابی دارم میخونم درباره زبان بدن، واقعا عالیه:) از اون کتاباییه که منو میکشه سمت خودش :)  

++کتاب خودت باش دختر همراه خجالت نکش دختر از ریچل رو خریدم و اولی حدود چند فصل؟؟ ممم ٩فصلش مونده راستش خیلی از فصلاش برام تکراری بوده تا اینجا ی سری حرفایی که همیشه شنیدم و خوندم ! انتظار چیز بیشتری ازش داشتم !!!! امیدوارم خجالت نکش دخترش بهتر باشه حسم میگه بهتره😑❤️

+این روزا مصمم برای یادگیری بهتر زبان! لغات جدیدو از نرم افزار زبان میخونم(نوتیفش کردم)

امیدوارم واقعا بشه ی روز بتونم زندگی رو خارج از اینجا تجربه کنم ...(مسافرتیش نه)

این رویاییه که یخورده منو میترسونه پس شاید واقعا بزرگه هوم؟!

امیدوارم ب قدر کافی برای رویاهایی که توی سرمه تلاش کنم و کائناتم با من همسو باشن:)

 

+راستی :)  صب همه مدرسه بودن و من از تنهاییم لذت بردم و ومپایرمو دیدم:))) 

ارامشی ب خونه حاکم بود ..گاهی حس میکنم جو خونه ارامش نداره (خصوصا مامان خیلی حساسه و گیر میده 

باباهم پشت بندش ) ینی هر مسئله کوچیکی رو بزرگ میکنن-__- سرش حرص میخورن و عصبانی میشن حتی!

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۴۰
هانا