بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۲۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

ینی جدا هیشکی نبود بخواد پیامی به من بده و حالمو بپرسه 

چه بیشعور و بی معرفت 

همش چشممو ب در تلگرام میدوزم ببینم کسی منو یاد کرده اصن!! خصوصو اخر هفته ها اما درییغ

خیلیم نیاز دارم با یکی حرف بزنم ...

و فاجعه اونجاس ک سرما خوردم :/ اصلن دلم نمیخواد باور کنم سرما خوردم؛||

چند روزیم هست زیاد نخوندم ..هیییی ..شاید چون عصبانی م مشاور نسبتا عزیز برام ساعت بندی کرده و تو هرساعت گفته فلان کناب بخون ایا این کارو خودمم نمیتونستم بکنم ؟!گفته بودم من از مشاور شانس ندارم؟؟ دوبارهمیگم شانس ن د ا ر م:/ با منم بحث نکنید:| حتی نمیگه چندتا تست بزن نمیگه ریاضی اینو بخون:| از همینجا بهش خسته نباشید میگم و تنها دلیلی ک موندم اینه که خب کارنامه خوبی داره و خیلیا پیشش بودن پزشکی اینا قبول شدن خدا ب منم کمک کنه:/

دلم میخواد بی دغدغه بخوابم  

یادم باشه تابستون هفته ای دوبار بیشتر از تلگرام گوشی استفاده نکنم و بخوابم بیشتر :| کتاب بخونم 

اصن ترجیح میدم کتاب بخونم تا اینکه با اون بی معرفتای نامرد حرف بزنم و پیام بدم بهشون تنهاشدنو ترجیح میدم ..اصنم از دستشون ناراحت نیستم:( 

حالا اگه از همشون بپرسید چرا پیام نمیدی اگه نگفتن ما نمیدونیم تو کِی هستی! تف کنید تو صورت من:| 

عایا این منطقیه :| !!!!! بخدا منم انلاین نباشم پیام میرسه و جواب میدم:///

++🍁🍁🍁

مانده تا برف زمین آب شود

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات

مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام

مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد

پس چه باید بکنم

من که در لختترین

موسم بی چهچهه سال

تشنه زمزمه ام ؟

بهتر آن است که برخیزم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

۱۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۱۸
هانا

امروز از آن روزها بود ک دلم خواست خودم را وردارم بریزم دور...

از آن روزهایی ک فقط زورم ب یخچال میرسد 

ک زل میزنم و بی هدف و بدون برداشتن چیزی درش را میبندم ..لعنتی!!!

از اون روزهایی که حتی خودت حال خودت را نمیفهمی

از آن روزهایی ک دلت قانون شکنی میکند 

بر خلاف فرمان عقل میتازد

و میگوید گور بابای هر چی کنکور و گوارش مواده :// بیگیر بخواب:|  

و هیچ توضیحی دقیقی نداری برای کم کاری ک تحویل مشاور بدی 

رباط ک نیستم ؟؟؟ هستم؟؟؟ :(((( 

 امروز به عبارتی بسیار شت بود:|

خب تف دیگه :// 

++بارون ..عجیبه برخلاف قبلنا بارون رو دوس دارم خصوصا از اینا ک خیس میکنه...زمینا حسابی دارن سیراب میشن زمین داره امده میکنه خودش رو برای ی فصل جدید.. 


خدا جون خوب بگذرد لطفا...

خدا جون بیشتر هوامو داشته باش ببخش ک من بی معرفتم تو ب بزرگی خودت ببخش :( 



۲۹ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۰۹
هانا



فاجعه نه جنگ جهانیست نه کمبود آب ؛

نه حتّی نابودی جهان !

فاجعه نبودن توست درست زمانی

که میخواهمت ...



۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۰
هانا

سر ازمون ک بودم برای اختصاصی ها ب چیز خوردن افتادم و قول دادم تست بزنم حتی اگه درس رو فول بودم اما تست بزنم 

تست بزنم 

تست:/

و تست:|

این سه هفته کیفیت فدای کمیت شد ..خودم اینطور فکر میکنم! :( کیفیت افتضاح بود 

متنبه شدیم باشد ک رستگار شویم -_-

++ ۵۰۰تا افت :( با وجود ساعت مطالعه تقریبا منظم و خوب اما...تشریحی خواندن هوووف خستگی تو تنم موند(الکی مثلن خیلی خوندم) :))

وقتی کارنامه رو اوردم خدا خدا کردم میانگین همه کم باشه(خدا منو ببخشه خخخ) و همینطور بود تقریبا :))

خلاصه اگه شرایط سخته برا همه سخته با تلاش بیشتری ب پیششش^_*

++همچنان در وضعیت خود بی بی فیس پندار ب سر میبرم(کسی نمیفهمه فارغ التحصیلم*_* :)))

+++شما هم نوشته ها و مطالب قدیمیتون رو می خونید چند وقت ی بار ؟؟یا من مریضم!! :|| من لذت میبرم از اینکه بدونم سال قبل این موقع چیکار میکردم و حالم چطور بوده واسه همین نوت هامو میخونم انگار ک نت های ی دختر بچه غرغرو و بی صبر بوده ..شایدم شرایط ایجاب کرده اما یقین دارم برای من سال اولی ک پشت کنکور موندم سخت تر از امساله!! ..امسال اما با اعصاب و تمرکز و همینطور روحیه بیشتردرس میخونم:) 


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۱۵
هانا

بعد از مردن اقاجون خیلی غمگین شدم راستش بیش از هرکسی دوسش داشتم، ابتدایی ک بودم تنهامون گذشت خیلی سخت بود برامون ..

از اون موقع ب بعد بودم فهمیدم مرگ چیه غم چیه ؟! 

و تصمیم گرفتم بیشتر با مادربزرگم باشم وقتی کنارشم دقیق تر نگاهش کنم تمام اجزای صورتش رو صداش رو چروک های دستش رو غصه ی چشمهاش رو ...حتی بهش میدادم برام نقاشی کنه و ازش میخواستم چیزی رو ک کشیده برام بگه اونم با حوصله ی تماام میگفت این بزه این کله ش این دمش اینم ... و من توی خلسه فرو میرفتم بدنم سست میشد از لذتی ک از تعریفاش میبردم هروقت کنارش بودم کتاب درسیام رو میدادم ببینه ..از کتابایی ک عکس بیشتر دارن خوشش میاد و هر عکسش رو بهت میگه و گاهی میپرسه این چیه و منم با مهربونی تمام براش میگم و لذت میبرم از این صحبتامون و همیشه همه میگن ببین هانا رو :) مادر جون ول کن و من مانع میشم ..ک نه خودم دوس دارم 

و من هر سال ک بزرگتر میشدم، مادری پیرتر.. بیشتر بغلش کردم سعی کردم بیشتر بهش توجه کنم و گاهی سرمو میذاشتم روی پاهاش و اون موهامو ناز میکرد 

کاری ک قبلن تراش اقاجون انجام میداد حالا مادری جای اونو برام پر کرده  

اما از وقتی کنکوری شدم سیر ندیدمش... رو پاهاش سرمو نذاشتم 😔 

امروز از کلاس ک برگشتم خواهرم بهم گفت دیشب حالش بد شده سکته کرده اما رفع شده و من...حالم بده میترسم از دستش بدم میترسم از غم بعدش ...

میخوام ببینه که من ی رشته توپ قبول میشم میخوام ببینه .چون میدونم دوس داره موفقیتمو ببینه و دوساله ک منتظره

و هرسال پیگیرانه رتبمو میپرسه و پیگیر نتیجه س اما من هر بار شرمنده شدم و همش از خدا خواستم بهش عمر طولانی بده 

مادربزرگی ک دلشکسته اس از مرگ پسر جوانش و دوری از نوه ش ک زن ظالمش نمیبره بچه رو ک ببینتش و نوازشش کنه بلکه مرهمی باشه براش و ارزو ب دل نمیره بعضیا چطور شبا با وجدان راحت میخوابن! ازش متنفرم .. متنفرم از کسایی ک باعث دوری میشن

تورو خدا براش دعا کنید :( دعا کنید اتفاقی براش نیفته😔🙏🏻

بیشتر قدرشونو بدونیم ❤️ 

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۱۲
هانا

خدایا ببین ب چه وضعی افتادم ..یادم نمیاد اخرین باری ک رفتم حموم کی بود البته نسبت ب قبلنا:دی که ی روز در میون به اغوش گرم حمام میرفتم هق هق هق هق:((  این مشکل غیر قابل تحمله دلم میخواد برم بگم برا حمام کردنم وقتی در نظر نگرفتی کاملن جنگلی شدم اما رودروایسی دارم:| 

جمعه ازمون دارم کمی تا مقداری امیدی ندارم ترازم خیلی عالی شه چون زیست سنجش خیلی حجمش زیاد بود ١٠فصل توی ٣هفته اونم فصولی ک ژنتیک جز اوناس:/ واقعا چطور فک کردن ژنتیک رو میشه کمتر از ی هفته جمع کرد:| برای زیست و درصدی بیشتر از قبل ایشالا دفعه بعد:/ 😒💪🏻

اتاقم بمب ترکیده و تمام کتابهای هر سه پایه ولو شدن (نزدیک ازمون و بهم ریختگه انگار نه انگار دوهفته پیش مرتب کردم:\ :دی

زبان انگلیش اصلن وقت نکردم کار کنمتوی این هفته درصدم کم شه دهنم سرویسه😑😞

کرنومترم همش فرت فرت میکنه دلم یراش میسوزه سه سالی میشه پا به پای من حرکت کرده از بس کوبیده شد اینور اونور جونی براش نمونده (وقت درس خوندن تو هوا میچرخه و گاها ب در و دیوار میخوره) !!!

 ++ ایمان سرور پور عزیزم ❤️😅 هر بار خسته میشما خدا یکی رو میفرسته ی راهی نشون میده ک دوباره انگیزه برای ادامه دادن بگیرم، امسال نوبت ایمان عزیزه ..سال قبل از تی وی دیدمش و بخاطر شباهتش به پژمان علاقه بهش پیدا کردم(منو یاد مسخره بازیای فیلم پژمان مینداخت و هر بار با لبخندی نچندان گشاد ب تی وی زل میزدم ).چند شب قبل ب پیجش ی سری زدم و قوی تر از هر وقتی قوی تر از هر باری ک حرف کسیو شنیدم ..ایستادم  اونقدر حرفاش روم اثر داشت ک فکر نکنم تا نزدیکای کنکور چیزی بخوام:)حرفاشو باید با طلا نوشت...

 

اینجاست خودتون ببینید😉 :  https://www.instagram.com/p/BedXlUAnDzR/

• نرسیدن ب هدف و سالها متوسط زندگی کردن خیلی سخته ..سخت تر از جنگیدن برای هدف


۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۵۷
هانا

خستگی اومده سراغم!!

نمیشه بزنم زیر همه چی عایا😭🤧😞 

بیاین الکی فک کنیم من خیلی خوشحالم ک کنکور دارم و زیاد باید درس بخونم و هم و غمم تراز و درصد ازمونام باشه:)) 

ینی میشه !؟ اخ اگه بشه 

کاش بشه خسته نشم 

                                     ❤️ التماس دعا🙏🏻

+یکی اینجا منو دیس لایک میکنه !!! ناموسن وای؟ 😐😁😒

موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۶
هانا


دیشب جمعا ١٢ساعت خوندم

سومین ١٢ساعت کنکور و اولین ١٢امسال و امروز دومیش خواهد بود ایشالاا:)

++ گفته بودم ساعت خواب و بیداریم عجیبه؟؟اصن واسه همین این عنوان ب ذهنم رسید:/

من اگه زود بخوابم و صبح زودتر بیدار شم در طول روز خوابالوام اما دیر بخوابم و صبح زود بیدار شم سرحال ترم و این خیلی عجیبه:// 

+از وقتی کنکورهام شروع شدن:/ هرچی قبلن بلد بودم الان بلد نیستم و زندگی من مطمئنن ب سه قسمت تا ب اینجا تقسیم خواهد شد قبل از کنکور، کنکور،بعد از کنکور:/


بعدا نوشت:

مثل کبریت کشیدن در باد

زندگی دشوار است

من خلاف جهت آب شنا کردن را

مثل یک معجزه باور دارم

آخرین دانه‌ی کبریتم را

می‌کشم در این باد

هرچه بادا باد..


++بهتره حتی پیام بعضی از افراد رو نخوند چون فقط حالت رو بد میکنن اونا اصن درست شدن تا بزنن تو حال بقیه ... رفتارش باعث میشه ازش متنفر بشم باعث حال خوبم ک نمیشه هیچ حالمو بد میکنه..:(

از اینکه هدفم رو ب دیگران بگم میترسم چون اگه بهش نرسم مجبورم سرکوفتارو ،نصیحتا رو تحمل کنم اما یک لحظه فراموش کردم ک این حرفو دارم ب کی میگم ...ی سری چیزا هست ک لازم نیست بقیه بدونن واقعا !! اینو همیششههه یادم بمونه😑 بیشتر تلاش میکنم تا بلکه شرمنده خودم نشم حتی اگه ب خواستم نرسم   

خدای ماهم بزرگه.... 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۷
هانا

امروز ب طرز عجیبی حالم ی جوریه حال هیچ کاریو ندارم :// !!! اوووف کی این ٥ماه بگذره راحت شیم  از دست شنبه های ک باید از اول هفته رو تموم کنی

روزایی ک درس نمیخونم اینطوری پکر میشم
با وجود این ک میدونستم اینطور میشه اما  ب هیچ جام نبود و وقت تلف کردم و ب بیکاری گزراندم
بگم غلط کردم خوبه :||||
از اونام ک صبح نخونم تا شب نمیخونم:// اف بر من باد در این روز :/
دلم میخواد مشاورم ازم عصبانی شه و بگه لعنتی چرا نمیخونی چرا تلاف کردی امروز رو از ی طرفم دلم میخواد بگه فدا سرت از فردا بخون:||
۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۲۱
هانا


خسته شدم بابا جون

دلم ی مرخصی چند روزه میخواد ...کی این کابوس تموم میشه من کی میتونم مثل بقیه مردم زندگی عادی مو داشته باشم

کی میتونم سر خوش وبیخیال برم گردش و کافی شاپ و...زمستونو شال وکلاه کنم و برم ی نوشیدنی گرم با دوستام بنوشم و هوای سرد رو نفس بکشم

دلم میخواد بی هدف بشینم و فیلم مورد علاقمو ببینم بدون اینکه نگران گزارش کاری باشم که باید ب مشاورم بدم !

میدونی؟؟... این خستگی لحظه ایه گاهی میاد سرغم و هر بار باید پسش بزنم مثل ی بچه که همش لباس مامانشو میکشه و ازش میخواد همراهیش کنه اما مادر با خستگی پسش میزنه و با کلافگی میگه بس کن لطفا ..

دلم هوایی شده و باید بازم خواسته هامو سرکوب کنم وعده های دور و دراز بهش بدم ارزوهامو باهاش ورق بزنم بلکه اروم شه وبتونه بازم منتظر بمونه ...خسته نشه

اما ته دلم نمیخواد اینو ..میترسه توقف کنه ..میترسه ک نتیجه ش درست مث سال قبل شه ..میترسه از وقتی ک تو انتخاب رشته حداقلیو بزاره ک با رویاهاش خیلی فاصله داره ..

باید برای رسیدن ب اهدافم و پشیمون نشدن بجنگم برای شادی بعد از اومدن نتیجه . ارزو میکنم اون روز خیلی راضی وخوشحال باشم*_* همینطور شما :)

            

 در کل راضیم ب رضای خدا .. می دونی دلم میخواد همه این راحتیارو اما نمیتونم الان خیلی بهش فکر کنم چون هنوز وقتش نیست اولویت کار من درس خوندنه و چی بهتر از این .. ها ..چی بهتر از این :|| جان ؟؟ بله !! زر میزنم ؟؟ اوکی داداش حله :/ 

:)))

                                                                                                                      

+نمیدونم چرا سختم شده انتشار دادن...:|  همش خودمو قانع میکن عاقا وب خودته میخوای اصن پست خالی بذار...تو اومدی ک اصن بنویسی حتی شده ی جمله کوتاه...:/ 


۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۲۵
هانا