سوتی دهندگانیم + امروز
دیشب وقت خواب سر درد شدیدی داشتم میگم شدید نخون شدید ناجووور بود در حال ترکیدن بود اما فشارش که میدادم بد تر شد همه خواب بودن و من نشستم و گلاب بروتون کمی حالت تهوع داشتم
نمیدونم کی خوابم برد
صبح حالم خوب بود تا الان که دوباره سردردم داره اوج میگیره ...از اون سردردا که با تکون دادن سر بدتر میشه :(
حوصله نداشتم فشار خودمو بگیرم بعد اینکه بابا برگشت رفتم فشارمو بگیره ......فشار توی رگ هام بزور ب 8 میرسه ی لحظه بغض کردم :|
فشار افت کرده با وجود اون پسته وکنجد و اب میوه وانجیر خشکی که نوک زدی :| برام تعجیه !! (نمیدونم چرا دلم خواست ناز کنم و بگم بیاح اینم نتیجه زیاد درس خوندن:))))
تصمیم گرفتم ی چشم پزشک برم مبادا علتش چشمم باشه چون گاهی نوشته های ریز اذیتم میکنن ...نمیدونم امیدوارم اشتباه کنم
و اما :/
سوتی بزرگ سال ب انتخاب خودم :)))
مدیونید اگه فک کنید من راه ب راه سوتی میدم:|
دیشب بعد عمری مهمونی رفتم بگو خب:)) من اهل چایی نیستم اصولا(فقط سبزشو دوس دارم) اما هوس کردم یکی بردارم وبا اون شکلاتای چشمک زن بخورم ی پیش دستی کوچیک شیشه ای برداشتم و فنجونم رو گذاشتم روش
بعد همینطور تو فکر بودم و عالم هپروت که نا خوداگاه و غیر ارادی اصن:| چایی رو خالی کردم تو بشقابه:|||||||من فقط حواسم نبود انگار تو خلا بودم چون نه حرفی میشنیدم نه ب چیز خاصی فکر میکردم و اریلکس ب جاری شدن چایی لعنتی توی بشقاب مینگریستم:/ " و وای بر ان شب "
نمیدونستم تعجب کنم ؟ گریه کنم؟ یا بخندم؟ جالبه بعدش هول شدم و میخواستم چایی بشقابو هورت بکشم که ناگهان مغزم دیقه90 دستور داد دیواانه خالیش کن تو فنجون تا همین ی ذره ابرو هم نرفته :| بی فرهنگی نثارم شد از طرف اقای پدر که خنده ام رو تشدید کرد ..
(وی سوت زنان و یواشکی از افق محو میشود)