
دلتنگم...
مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.
این روزها هیچ کس شریک غم و دلتنگی آدمها نیست؛
تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است.
اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!!
+امروز شدیدا حس دلتنگی میکنم صبح خواب دوستامو دیدم فکرشم نمیکردم اینقد دلتنگشون باشم از تعداد کمی که قبول شدن و رفتن دنبال سرنوشتشون یکیشون خیلی صمیمی ام و امروز دلم برا تلفنای دزدکیمون تنگ شده تلفنایی که ی قرار شده بود.. برای فرار از دلتنگیا و افسردگیای پشت کنکورمون ...برای مدرسه هم دلم تنگ شد کمی
این حجم از دلتنگی نامردیه ...ی حسی اون ته ته دلم میخواد ازاد باشه میخواد زودتر ب ارزوهاش برسه ..سرکشه ودلش نمیخواد سختی بکشه دلش میخواد الان کنار دوستای دیگش دانشجو بود ...میدونم میدونم دانشگاه همچین اش دهن سوزی نیس عیب نداره سال دیگه دیر نشده
اما با دلم چیکار کنم ...این چند روز چیزی جز تنبلی نداشتم ...این نه ماه همینطور ک توی چشم بهم زدن میگذره اما دیر میگذره.. بد میگذره ..با دلی که پر از بغض های خورده شده اس ...
اونقدر دلتنگ ک میل سخنم نیست با هیچ کس....نمیتونم ب کس دیگه زنگ بزنم ..دلم نمیخواد برم جایی ...چرا اینطوری میشه ؟ پس عهدی ک با خودم بستم چی پس هدف دندون پزشکی چی میشه ..با این کارا دارم همشو خراب میکنم نکنه برسه ب عید و نرسم اونطور ک باید میخوندم بخونم وای فکرشم وحشتناکه
تکمیل ظرفیت هم موضوعیه ک فکرمو درگیر کرده نمیدونم واقعا... مامایی دوس دارم اما میخوام شانسمو برای دندون امتحان کنم از طرفیم اینطور کم تحملم و خب ممکنه مامایی هم برام نگیره ..حاضرم نیستم برم رشته های غیر از پیرا ...عجب بساطیه
تنها بودن توی مسیر خیلی بده :((
..و کسی هم جز خدا نیست ک بهش غر بزنی.. گله کنی .. گریه کنی و اروم شی اما بد ماجرا اونجاس نمیتونی گریه کنی و دلت سنگینی میکنه و خودتم دلیلشو نمیدونی !!!!
این نیز بگذرد ...