بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است


خیلی بده...

من اینو واقعا درک میکنم 

گاهی روزا با دیدنش به خودم میام که تلاش کن تو واعا میتونی بشرطی که تلاش کنی در کنارش اما گاهی سرکشی میکنم لجبازی میکنم و نمیخونم 

میخوام فردا وقتی ساعتم زنگ زد بلند شم از تخت وبرم درس بخونم نه اینکه دوساعت بعدش تازه بیدار شم و به خودم غر بزنم

چرا بی انگیزه شدم واقعا :|||||

دارم از اون چیزایی که حقمه ولیاقتشو دارم دست میکشم ...حیفه بعدا حسرتشو بخورم هر چند از بعد عید یه روزایی بود واقعا سوختن دوهفته از عید یکی دوهفته از اردیبهشت یه هفته خرداد ..سرجمع میگم !!! اگه الانم کم کاری کنم چیزی نمیمونه! از همین وضعی که دارم داغون تر میشه. تمام تصوراتم خراب میشه

از اینکه لاکپشتا ازم سبقت بگیرن خیلی سرخورده میشم خب! پس نباید معطل کنم

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۴
هانا
تصویر مرتبط


لحظه ها میگذرند و روز ها را خاکستر میکنند و من در گرد وغبار ثانیه ها میدوم ..به دنبال چه نمیدانم!
هراسانم از انکه فصل ها پوست بیاندازند و من هنوز در کالبد خویش بمانم 

+ امسال تولدمو متفاوت شروع کردم قدمی کوچک در راستای هدف هایی که در اینده دوست دارم دنبال کنم و فکر کردم به تعویق انداختنش به اینده شاید فقط دور شدنش باشه باید از یه نقطه ای شروع کرد دیگه:)
حتی هر چقدر کوچک...!

احساس خاصی ندارم امروز :| قراره تیر ماه تولد بگیرم ببینم چی میشه :دی راستش فکر میکردم برسم به 20 حس خیلی خوبی داشته باشم اما با یاد بگیرم از روی اعداد قضاوت نکنم من عاشق 18 بود ااما 19 رو بیشتر دوس داشتم! :/

خدا جون منو تنها نذار ...


کیپ کالم:))) نوبتی تبریک بگید :d

۲۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۷
هانا

                                           بی پرده بگویمت 

چیزی نمانده است

من 20 ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک میگیرم...


+حس عجبیه ...بیییست ...چه زود! هم خوب هم بد همیشه از زیاد شدن سنم بدم میومد اما کاریش نمیشه کرد درست شبیه دختر مهران مدیری تو باغ مظفر شدم قبل تولدش ناراحت بود اما بعدش یادش میرفت 

تجربه های خوبی داشتم از ۱۹ سالگی امیدوارم ۲۰ خیلی پرهیجان تر شادتر و رها تر (از کنکور :/ ) باشه  

 

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۳۵
هانا


شاید باورت نشه ولی دقیقا از ساعت 5و نیم به بعد کل وجودم واسترس فرار گرفته ویه جا بند نیستم حتی وقتی نشستم اینقد پاهامو تکون میدم که زانوهام دیگه داره بی حس میشه
تمام سعیمو میکنم مدیریت کنم استرسو اما هی بیشتر میشه هی بیشتر میشه تا جایی که دیگه ظرفیتشو ندارم و الانه که بترکم
ترس توی وجودمه 
از اینکه نکنه رتبم خیلی بیشتر از سال قبل بشه چون جمعیت بیشتر شده.... نکنه اصن همون بشه دوباره 
نکنه فلانی ها بهتر از من بشن من ازشون جا بمونم نکنه بعد حسرت جایگاه اونا رو بخورم 
یهو گفتم نه اگه خراب شد میمونم 
بعدم یکی میگه خفه شو دیگه بسه تا اخر عمر که نمیخوای کنکور بدی شاید اون از تو بهتر باشه اصن خدا بخوادیه حال اساسی بهش بده و وحال تورو بگیره :|||||
همش تو ذهنم دارم رتبه ها رو اینور اونور میکنم درصدار بالا پایین میکنم اما دریغ از یه لحظه ارامش که بذاره صفحه زیستمو ورق بزنم
من تا دوروز پیش با خنده به بقیه میگفتم باباااا استرس نداشته باش بیخیاال استرس نتیجه ت رو به باد فنا میده 
اما الان خودم تو چنگش گرفتار شدم  هوووووف

تمام این هفته هزار تا پیشرفت تراز خودمو ندیدم و همش اون 800تای بیشتر از منِ دوستمو تو کله خودمو زدم که ببین بیشتر خوند اینطوری شد خاک تو سرت چطور میخوای بهش برسی -_________-
خودم رو با خودم نمیسنجم واین داره ازارم میده 
خدااا
ینی میشه من روز اعلام نتایج راضی وخوشحال باشم ؟؟؟ میشههههه؟؟؟ میشه بازم سورپرایزم کنی؟ بهتر بشه از اونی که میخوام ؟؟؟ خب به هر حال امسال بهتر از سال قبل خوندم مگه میشه بدتر شه؟ داریم؟؟ 
ای واااااای من:((   
دلم میخواد داد بزنم بگم لعنتی چرا داری با من رقابت میکنی بخدا من اهل رقابت نیستم هیچوقتم نبودم..!!!!!!! دست از سرم ور دار:( 
۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۶
هانا

من کاملا موافق صلح ودوستی ام ...یکم افزایش بیاب جانا :|||

ریاضی یقینا زاده ذهن یه ادم بیخود وبی خاصیت و حال گیر  بوده:||   متنفرم وقتی که نمیتونم سوالاتتو حل کنم ..اما وقتی که حلت میکنم انگار دنیااا رو فتح کردم!

کلن تلخی خیلی تلخ از اون تلخای باکلاس نه ها ...درست مث ته خیار:|| بی کلاس :/

هیچ راهی ب ذهنم نمیرسه فقط امیدوارم این سه هفته باقی مونده بتونم یه کاریش بکنم -__- 

از من میشنوین هیچ وقت مطالب ساده رو کمپلکس برای پاسخگویی انتخاب نکنین چون ممکنه سخت بیارن و دهنتون  سرویس شه:|(توصیه های یک عدد زخم خورده) پس از همون اول سال برید انتگرال بخونید یا حتی مثلثات :| کنارشم مطالب اسون تر را بگنجانید...


+ امشب اگه میشه منو هم لابه لای دعاهای قشنگتون یاد کنید 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۱
هانا

سالی ی بار مامان راضی میشه برام کیک کاکاویی بپزه که اونم هر بار بعدش میگه چیه این سیاه و تلخه :|||  دیگه از این درست نمیکنم

[تلخ نیس والا=| ]

الان از اون سالی ی باره ی تکه اش مونده:( نمیدونم بخورمش یا نگاهش کنم ؟!

هر بارم گازش میزنم نگاه میکنم ببینم چقدر مونده:)))) 

خوبیه کیک کاکائو اینه کسی شریکم نیست خخخخ و با حوصله همشو خودم میخورم و دیر تموم میشه:دیییی

خلاصه توی خونه ی گل و بلبل(!) ما خیلی ب سلیقه ها احترام میذارن اصن =|


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۰
هانا
هر چقدر هم بخوایم اینجا تابو شکنی کنیم 
هرچ قدرم بگم اوه این خیلی طبیعیه اما وقتی حالم بد باشه و دل درد داشته باشم وقتی بابام بپرسه چته؟نمیتونم بگم پریودم 
وقتی بخاطر پریودم بی حوصله م ودرس نمیخونم و مشاورم میگه دلیل نخوندنت چیه؟ نمیتونم تو چشماش نگاه کنم وبگم پریودم! 
حس میکنم نوشتن در فضای مجازی فقط شعار باشه!
بالیوود فیلمی در این مورد ساخته به اسم PAD man که تابستون میخوام حتما ببینم..
اونا بازیگرهاشون چالشی برگزار کردند و تمام بازیگرا با پد بهداشتی عکس گرفتن اینجا میتونید ببینید  چه مرد چه زن( عکس2 ) تا بلکه تابو هارو بشکنن و مردم فقیری که تا حالا نمیدونستن پد چیه بتونن از این به بعد استفاده کنن ..حالا یک درصدم نمیتونم به این فکر کنم بازیگرای ما بتونن این کارو انجام بدن :دی
حالا چطور میشه از خودمون شروع کنیم من نمیدونم! نمیشه که فقط نوشت باید در واقعیت هم عمل کرد!نه؟
من اینارو نوشتم اما مطمئنم رو در روی مردی در مواقع لازم نمیتونم راحت و ریلکس بگم.. ! این خیلی بده اما دیگه در من به قولی نهادینه شده  شاید بشه برای نسل های بعد کاری کرد و مثل کتابی که دوران راهنمایی خوندم وقتی دخترا پریود میشن با پدر ومادر  جشن کوچکی بگیرن و درمیون گذاشتن با پدر بشه اولین خط قرمز بیخودی که ما خیلیامون ازش رد نشدیم
۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۰
هانا

پر از حرفم اما نه وقتی برا نوشتن هست نه نتی ...

از روزایی بگم که مشتاق ورق خوردنشونم ..مشتاق ازادی خلاصی از شر استرسای گاه و بیگاه ...سوالای ازار دهنده چقد خوندی و چی خوندی که بخاطرش امروز حاضر نشدم برم خونه مامان بزرگ¿!

و اما

اخرین روزای ۱۹ سالگیم ....

حس عجیبیه !چون هم استفاده کردم(سه ماهشو:\ )هم بقیش پشت میله های کنکور گذشت!! و اصلن جالب نبود ..بد هم نگذشت البته!!

احساس بزرگ شدن میکنم ..چطور؟ چون احساس میکنم دیگه از اینکه بچه ها خاله صدام کنن ناراحت نمیشم و تازه کیفم میکنم !!!!!!!!!

وگرنه کودک درونم هنوز کاملن فعاله و خودم همون ۱۷ \۱۸ سالگی موندم و بیش از این نمیتونم قبول کنم 

چشم بهم زدنی من ۴۰ ساله خواهم شد=\ نمیتونم تصورش کنم وقتی جوونیای یکیو میبینم و الانشو مقایسه میکنم ناراحت میشم و میگم چه حیییف ینی منم....فکرشم ندوست


باورم نمیشه فقط سه هفته مونده !زود گذشت ...بهتر از سال قبل گذشت شاید واسه همین زود گذشت امیددارم خوب هم تموم شه

من خیلی برام مهم نیست دیگه و گاهی فکر میکنم از راه های دیگه هم میشه ب اهدافم برسم و خدا هم باهامه 

فقط مامان بابارو راضی و خوشحال کنه منو هم یجوارایی بله:دی 

خودم که علوم تغذیه دوس دارم تا ببینم خدا چی خواد:|

از کلاس ما خیلی دانشجو نداشتیم و مشتاقم ببینم شغل اینده دوستام چی میشه فعلن پرستار ماما حسابدار مهندس پزشک داریم عکساموونو که میبینم رو قیافه بقیه ی کنکوریمون علامت سوال میبینم:))))

قراره سعی کنم روزای اخری بکوب بخونم بر خلاف هفته هایی که کم کاری داشتم -__- و کمتر بخوابم  =\\\\\ خوابم میاد الان!!!دی

اخ که چقدر مشتاق بسته شدن پرونده کنکورمم ....

حیفِ این عمر:((   هرچند  جوانی کجایی که یادت بخیر  شِری بیش نیس ! چون کار خاصی هم نمیتونم بکنم :/ و نتونستم! فوقش مسافرتی کتابی فیلمی چیزی... جدا مسن تر ها چیکار میخواستن بکنن که برگدن اون دوران انجامش میدن؟ بگن بلکه ما حسرتشو نخوریم ،والااا!!! 

++ستاره هاتون چشمک زنان منتظرن ..بخشش باشه:-)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۵
هانا

روزها رفتند

   و من دیگر 

خود نمیدانم کدامینم...

آن منِ سرسخت مغرورم

یا منِ 

مغلوبِ دیرینم؟

                                                       فروغ فرخ زاد 

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۵
هانا

ب امید روزی که دیگه هی کاغذا رو برای برنامه ریزی خراب نکنم=\\

خیلی وقت گیر و اعصاب خراب کنه .... بنویس پاک کن فکر کن بشمار بنویس درستش کن بررسی کن =\ نفسی از سر اسودگی-__-

اما دیگه خبره شدم:)


+هنوزم جا برا پیشرفت هست ..بخونیم! دست نکشیم:)

++شام رو برا رضای خودم حذف کردم ..خیلی سخته چون معتادش شدم:// 

بعدا نوشت : مغزم مشوش و قاطیه دوس دارم بکوبمش ب دیوار ..مثل ی مخزن پر درحال ترکیدن و حتی انفجار -__-


۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۹
هانا