بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

چه قدر همه چی در عین اروم بودن داره زود میگذره

باورم نمیشه اینقدر زود همه چیز گذشت

نه اینکه 97 اینطور بوده نه کلن از مهر ماه رو میگم ...خداروشکر وقتی به 96 نگاه میکنم از خودم راضیم ب جز سه ماه اولش از لحاظ درسی:|

+یکی از فانتزیام اینه که شرایط خودشو با من وفق بده چه خبره همش من :|

اصن من کی بزرگ شدم (با دهان باز ب سنش فکر میکند)

نمیدونم اما این که بگذره دلم برای برنامه ریزیهای نچندان خوبم تنگ میشه :))

یه خوبی که کنکورم داشته جایی که دلم نیخواسته برم درسو بهانه کردم تابستون اختیارم دست خودم نیس:/

شدیدا منتظرم ...منتظر شروع ی زندگی جدید با کارهای جدید تفریحات جدید دوستان جدید 

و یه عید جدید که اگه خدا بخواد انشاالله انشالله بریم مسافرت بعد 6/7سال این چندسال اخر درس من مانع شد ..

سالهای قبل تر دلم میخواست دید وبازدیدارو برم بعد بریم  مسافرت اینا اما حالا نمیخوام هیشکیو ببینم و احوال هیچکس هم نخواهم پرسید کسانی که در غم ها با ما نبودند حق ندارن تو شادیها کنارمون باشن...

و من عید سال اینده میخوام خیلیارو زخمی کنم !!!!

++هیچ وقت دلم نمیخواد پز بدم ونخواهم خواست و متنفرم از پز ومتنفرتر از کسی که برای چیزی که نداره پز میده ...عشوه خرکی میاد و خودشو میگیره ...جمع کن بابا:/  حیف دلم میسوزه نمیزنم تو برجکشون :// یاد رفتارش میفتم حالم بد میشه 

ولی خب من مث ی مریض باهاش مهربون رفتار میکنم نمیدونم چرا :؟



بعدا نوشت: دیروز رفتم کلاس زبان تا اومدم بگم خواب وفلان گفتن تو هنوز با خوابت کنار نیومدی ؟؟ والا اون با من کنار نمیاد:|

بهترین کار امسالم رفتن ب کلاس زبان بود از لحاظ علمی ب کنار روحیمو خیلی بهتر کرد

+هی میخوام شام نخورم که وزنم بالا نره اما هی هر شب میگم بار اخره از فردا:|  متنفرم از اینکه چاق بشم هر چند الان فک کنم 5کیلویی اضافه کرده باشم:| :(((  همکلاسیم گفت خوبی که!!! گفتم ایده ال من نیست من از اون سیکس پکیا میخوام مثل اونا که بدنشون ورزیده س همونا که تو فیلما خیلی خوش هیکلن:دی  مرگ بر امریکا:/

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۸
هانا

بیاح 

تعطیلات هم تموم شد امیدوارم همه چی ب روال عادی برگرده:)

منم تمام تلاشمو برای تغییر خودم میکنم برای تنظیم خوابم...

چه حس خوبیه ک قبل کنکور درسات و ی بار دیگه مرور کنی! سال قبل ب مرحله مرور اصن نرسیدم همش تا ماه آخر درس جدید داشتم:دی 

شکرت خدایا 



موافقین ۸ مخالفین ۱ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۰۲
هانا

نوشتنام پاکیده شده :/ 

خلاصه عرض کنم که 

تنبلی هام هر روز کش پیدا میکنه خوابم کش دااار شده دیگه اینقدر پررو شدم ک هر چی فحش و اخطار هم روی الارم گوشی مینویسم  نادیده میگیرم و با یه حالت ببند بابا خوابم میاد خاموشش میکنم!!!!

ریشه ی این خواب بی حاصل من چیه خدا داند 

...و من میخوابم و به هیچ جامم نیست جدا دیگه راهی به ذهنم نمیرسه گاهی دست ب دامن مامان بابا میشم یان منو بزور از رختخواب بیارن بیرون اما روزایی بوده بعد یه ساعت رفتم کپه مرگمو گذاشتم

خدا عاقبت رو بخیر کنه 

یک عدد خنثای امیدوار :/ 

++چند روز پیش هم حاصل نت گردی ناقص من از دوران شاهنشاهی و طرز زندگی مردم اون موقع و الان و جمهوری اسلامی فقط یک جمله بود 

خدایا خودت ظهور کن-__-

شاید باید بعدا بیشتر مطالعه کنم اگه حسش بود !

خلاصگی ش منو کشته :دی

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۹
هانا

دیروز دایی همین که از در اومد صدام زد و ی دفتر تقویمی بهم داد :) اقا اینقدر خوشحال شدم من عاشق هدیه گرفتنم*_* اما نمیدونم چی بنویسم:/

امروز که در حال درس خوندن بودم یکی ب مامان زنگ زد و عقد دعوت کردن من این مدت از بس که عزا بود حالم بد شده :/ 

یهو جلو خودم گفتم اخ جون بلافاصله یکی از درونم بلند جواب داد اصن ب تو چه تو که درس داری ! :)) ضدحال:/ 

کلن  اتفاقات بیرونی ب من ربط نداره -_- تو دلم گفتم کاش عروسی رو بعد کنکور من بگیرن هق هق دلم عروسی میخواد:'(

دیشب اسمون مهتابی بود و روشن  منم خوابم نبرد همش دنبال دلیل بی خوابیم بودم که فهمیدم درست دوسال قبل اولین کنکورم ک خوابم نمیبرد ی دلیلش اسمون مهتابی بود ماه اسمونو خیلی روشن کرده بود من دلم میخواد توی تاریکی مطلق بخوابم ینی اونطوری راحت خوابم میبره خلاصه ک صبح سر سفره صبحانه همش داشتم ب مهتاب فحش میدادم ناخوداگاه یاد سهراب افتادم 

بد نگوییم ب مهتاب اگر تب داریم... 


۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۰۹
هانا

از وقتی ساعت تغییر کرده من بیچاره شدم:/ کسی هست خودشو باهاش وفق داده باشه عایا-__-؟!

دیگه نمیتونم زود بیدار شم قبلن ٦و نیم راحت بیدار میشدم بعد رسید ب هفت الان ٨ :||

جا داره بگم مسئولین رسیدگی کنن:(( ؟!

کسی میگه دوماه بیشتر نمونده باورم نمیشه :/

دیروز از بعد ازظهر مهمون داشتیم من کمی درس خوندم اما وجود یه فیلم جدید توی کامپیوتر مثل خوره ب جونم افتاده بود و همش روشن میکردم ٥دیقه میدیدم بعد گفتم اصن حالا که کسی توی اتاقم نمیاد و مهمونم داریم سر و صدا میکنن من فیلممو ببینم :دی 

حالا قراره از این ب بعد با حواس جمع بخونم الله اعلم:/ فتوکل علی الله:))

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

تمام دیشب داشتم ب فیلمی ک دیدم فکر میکردم !! تعریفش رو زیاد شنیدم واسه همین تمام اون دوساعت منتظر بودم اشکم دربیاد یا صدای خندمو ب خاطر وجود مهمونا خفه کنم :/ اما اثری که گذاشت این بود که چشمام هی پر و خالی میشد نمیدونم شاید صداش پایین بود تاثیرش کمتر شد دزدکی دیدم😞:| اما اهنگ فیلم بی نظیر زیبا بود و بدلم نشست...فیلمش خسته کننده نبود و هی دلت میخواست بفهمی خب بعدش چی میشه

ب هر حال فیلمش از لالالند خیلی بهتر بود:| و ارزش یک بار دیدن رو داره شایدم دوبار!!  

ولی ب جای حس عذاب وجدان احساس خوبی دارم:دیی بعد مدتها ی فیلم دیدم:)) 

+شاید شما هم کنجکاو باشید درباره اسم فیلم:) اسمش هست ( عاشقی٢)aashiqui2 

  درباره :راهول که یک خواننده معروف و پر آوازه است، به دلیل اعتیادش به الکل کم‌کم شهرتش را از دست می‌دهد و گوشه گیر می‌شود ولی بعد از مدتی تصمیم می‌گیرد تا یک خواننده سطح پایین را به یک ستاره درخشان در دنیای موسیقی تبدیل کند ( فداکاری های فیلم:((

اگه فیلمو دیدین خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم:)

اینم یه اهنگ خیلی قشنگش که من عاشقشم 

 https://www.instagram.com/p/BgqDyrzDg8g/?hl=en

نظرتون؟ :))

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۱
هانا

نشون ب اون نشون که امروز توی حیاط خونه مادری دورهم جمع شدیم و نهارو توی حیاط خوردیم 

بعد از جمع کردن سفره پرنده ای بی تربیت و بی خانواده خیلی رگباری و مث هواپیمای جنگی ٤/٥تا رید و از اون ریدمان یکی نصیب پای من شد یکی کله ی خاله یکی جلوی مادری (مادر دستشو اغشته کرد:)) 

پرنده ی حسود بی تربیت تمام دسشوییش رو گذاشته بود توی حیاط روی ما خالی کنه

تق تق:///

موجبات جیغ و خنده ی بسیار شد

#خاطرات سبز:/    :)))


+پ ن: من هر بار لباس راحتی میپوشم میام اینجا..مهمون میاد:||

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۳
هانا


اول اینکه روند اضافه وزن داره بیشتر و بیشتر میشه و من از این بابت حالم خرابه :|| متنفرم از اینکه دوساله وقت کنکور هی اضااافه میکنم بعد تابستون دهن خودمو با ایروبیک سرویس میکنم فیت میشم با نزدیک شدن ب کنکور روز از نو روزی از نو

روز عید هر چقدم خوب بود هرچقد ی عیدی باارزش از دایی جون گرفتم اما همونقدر امروز افتضاحه ..برای ارامش یه ده دیقه ورزش کردم ..بی فایده 

پیشنهاد پیاده روی بابا رو احتمالن رد کنم (ب ن: با اصرار رفتم اما تا جا داشت رانندگی کردم دیگه پیاده روی نکردم )چون حالا که اینه رو دیدم پشیمون شدم حتی امشب دعوت شام روهم نمیرم ...صورتم جوش زده:||| بعله:/

حس خلا و پوچی وحوصله هیییچ کاری نداشتن ...دلم میخواد ی مدت بی هوش بشم بعد هر وقت خسته شدم دوباره بیدار شم 

دارم فکر میکنم اگه ب هدفت نرسیدی دو دلیل خواهد داشت تلاش نکردی ..دو اینکه خدا نخواست 

هر کدوم که بشه نمیخوام  ناراحت بشم ..وقتی تلاش نکردم ینی بیشتر از این ازم بر نیومد ..گاهی روزا واقعا نمیتونممم خودمو میکشم اما درس نمیخونم:| مثل امروز که دلم نمیخواست بیدار شم و بخوابم تا لنگه ظهر وظهرم که هر چیزی رو ب برنامه ریزیم ترجیح دادم و حالا حس بدی دارم ...میدونستم با درس نخوندن حالم که خوب نمیشه هیچ بد ترم میشه  خلاصه دختر بیشعور درونم بر دختر عاقل درونم غلبه کرد!

دوم اگه خدا نخواد نمیخواد دیگه ...کاریهع که از دستمون بر میاد!!

 

خلاصه اینکه بقیه دارن زندگی میکنن ماهم داریم زندگی میکنیم :|  

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۸
هانا