بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

دلم خواست خون گریه کنم 

خون استفراغ کنم بمیرم

دلم میخواست با دیدن نتایج بمیرم اولش فک کردم خیلی خوب شده اما دقت کردم ی رقم اضافه تر بود 

ارزوهام خراب شد 

فروریخت 

همه چییییی

بهتر خوندم ..

بیشتر خوندم 

نتایج با سنجشم کلیی فرق داشت

خدایا چرا منو ندیدی 

من بنده بد!! تو خوبی میکردی ابرومو میخریدی پیش بنده ت

منو سربلند میکردی پیش خانواده 

دل مامانو شاد میکردی دل بابارو 

من از خودم متنفرم 

میخوام موهام بزنم سه باره ...بازم شکست و من زورم ب موهام رسیده 

لعنت ب این زندگی سگی

خودم ب درک درم برا خانواده م میمیرم ..من تمام تلاشم برای شادیشون بود ی درصدم خوشحالی و واحتی خودم

الان چی کار کنم

رشته ای که پارسال راضی نشدم بزارم امسال شاید ازادشم نگیره 

این چه زندگی ما میکنیم؟!!؟!؟

خدایا میشه بلند شی که حق سر جای خودش بشینه؟؟ 

خدایا چطور دلت اومد؟؟؟

من دیگه هیچ امیدی ندارم 

من حالا که قبول نشدم ب هیج دردی نمیخورم 

از زندگی سیرم :(((

نقشه بر اب شدن اینه دقیقا 

فقط تنها چیزی که ازارم میده ناراحتی پدر و مادرمه که مطمئنم ب خاطر من هیچی بروز نمیدن

حتی شاید الان بیدار باشن اما خوشونو خواب زده باشن...

من دختری که همه قسم میخوردن سال اول بهترین رشته میاره حالا مینیمم هارو میارم شاید بدتر


چشام سنگین قرمز و پف داره... من بدرد هیچی نمیخورم 

از همه چی توی دنیا هم متنفرم دیگه هم نمیخوام ادم خوبی باشم میخوام دروغ بگم چون انگار خدا دوسشون داره!!!

میخوام از امتحان خدا مردود شم ب درررک 

چرا ملاحظه حالمو نکردی ..یا بهتره بگم حالمونو؟؟؟

چطور اشکامو میبینیو ناراحت نمیشی هااا؟؟؟من بنده ت نبودم؟!!!

من تلاش کردم اما نشد کو پاداش؟؟؟ اره من صبور نیستم خسته شدم از بس سپردم دست حکمتت 

ی راهی جلوم بزار ی جوابی!؟؟؟؟ تورو قرعان ی نور امید بهم نشون بده:(((((((

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۷
هانا
رتبه ها اخر شب یا صبح فردا میاد و من دل تو دلم نیست در واقع توی دهنمه:///
دارم میمیرم نمیدونم چرا اینقدر استرس دارم 
خدایا لطفا لطفا لطفا:((((
کاش میشد تا فردا ظهر ب خواب عمیقی فرو برم و وقتی بیدار شدم همه چی خوب پیشرفته باشه:(

+از این گروه ب اون گروه میپرم ساکت میشن میام اینجا اصن ی وضعی!
ی اهنک شاد گذاشتم اما فک کنم بعدا گوشش بدم یاد نتایج بیفتم :/ وجهه ی اهنگو خراب کردم:)) :-||

ساعت٨ونیم شب: 
انتظار انتظار انتظار  
ینی چی رقم میخوره ؟؟ خدایا سالهای قبل نتونستم ب کمتر از علایقم قانع شم امسالم شاید نتونم
نگاه نکن من چه قد تلاش کردم ینی نگاه کنا:دی ولی با کرم و بخشش خودت بهم نتیجه رو بده ..گاهی خودم ب خواسته هام شک میکنم !تو که اینده رو میبینی ببین من توی چی موفقم و دوسش دارم همونو بده:** 
فقط خودت از حالِ دلم خبر داری...نا امیدم نکن..هیشکیو ناامید نکن ما کنکوریا خیلی گناه داریم:/
۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۲
هانا

هر چی ستاره روشن شده تلنبار شده ونخوندم

شدیدا در همه کاری تنبل شدم 

همههه کار ...!!!! حتی رسیدگی به سر ووضع خودم... شاید باورت نشه ولی امشب باز خواب دیدم  خواب بدی بود ! درمورد رتبه :||| برخلاف روزهای قبل دلم میخواد هرچه سریع تر بدونم چند  شده! توی برزخم انگار...انگار نه دقیقاا!!!!!


درسِ امروز:

روژا رو میرسونم کلاسش ..از خیابونای فرعی رفتم که ترافیک نمونم ...رسیدیم ب مکان مورد نظر با چشم تا دم کلاس همراهی ش کردم وگازشو گرفتم!

وسطای راه ماشین جلویی خیلی تند رفت جلو ویهویی وایساد منم ب گمان اینکه جاده باز شد راه افتادم ..نزدیک بود بکوبونم توی سپر که ماشینو چند سانتی متریش ترمز کردم و ماشین با صدای لاستیکا استپ کرد :|| و درست چند لحظه بعد تقققققق یه صدای بدی اومد ..از ماشین من بود فک کردم در ثر شدت ترمز لاستیکم ترکید 

داشتم دیوونه میشدم.اما وقتی برگشتم ونگاهی به پشت سرم انداختم با صورت راننده مردی مواجه شدم که رنگش پریده بود وبا بهت منو نگاه میکردکارد میزدی خونم در نمیومد..چرا که شلوار ورزشیم یادم افتاد ! حتی نمیتونستم برم پایین ببینم خسارتی زده یا نه ://///  تا خود خونه با شک رانندگی کردم:/ پیاده شدم ..نگاهی به سپر انداختم که جای ماشینش روش افتاده بود اما خداروشکر سپر نترکیده بود! 

اما بدبختی اونجاس الان پیش خودش فک کرده منگلم که حتی پیاده نشدم ببینم چی شده ! یا فک میکنه چون دخترم ترسیدم :||||| مورد دوم بیشتر منو عصبی میکنه!

توی پرانتز بگم من هیچ حوصله حاضر شدن نداشتم (کار همیشه اس البته وقتی بدونم تمام وقت توی ماشینم!) وقتی قراره با ماشین برم بیام شلوار رسمی بیرون رو نمیپوشم و فقط یه مانتو شال میپوشم میرم -__- مامانم همیشه متذکر میشه دختر شاید اتفاقی افتاد مجبور شدی پیاده شی!! لباس حسابی بپوش برو بیرون ..! اینبارم مث همیشه صدای مامان توی گوشم زنگ خورد توجه نکردم ! گوشیم روی تختم بود نگاهی بهش انداختم ..نمیبرم واسه چمه!؟ 

باز صدای مامان:)) اینبار گوش کردم و گفتم شاید نیاز شد ضروریه :|  باخودم فکر میکنم اگه گوشی نمیبردم حتما ماشین داغون میشد دستمم جایی بند نبود!


۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۱
هانا

خدا رو چه دیدی یهویی شاید شد!!! 

فقط میدونم واقعا ب دروس علوم تغذیه علاقه دارم بعدشم مامایی..باوجود اینکه میگن کار نیست و فلان! 

چند شبه همش خواب رتبه میبینم امشب بیشتر شده بود 

اما میخوام که فکر کنم خیلی کمتر از اون میشه:/

خدایا چی در نظر داری؟؟؟ همسایمون که میگه پزشکی خیلی بهت میاد میگم اون زیر هزار میخواد میگه مگه میشه نیاری میگم ارره بابااا :)) تازه من هم تنبلم برای کار پزشکی هم علاقه ندارم:/ کارای تر تمیز دوس دارم:/

خدا جون ناموسن دیگه کمتر از این نمیتونم قانع شم باور کن زشته جلو در و همسایه 

تازه ی نگاهی ب دروس روانشناسی انداختم خیلی خسته کننده و یه جور بود -_- !!ترجیح میدم تربیت بدنی بخونم که وضعیت کاریش داغون تر از روانشناسیه!!!!!!اما درساش کلی تحرک و هیجان داره درساشم بیشتر مرتبط ب تجربیه لاقل:/ 

خدایا بیا و ابرو داری کن :/ خودت قول دادی برکت میدی خو دیگه حالا همه چی ب تو بستگی داره :) کرمتو ششکر 

هوامو داشته باش :( گناه دارم:(( خسته شدم توی این چار دیواری و کتابای مزخرف و تستای اعصاب خورد کن:|||


موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۷
هانا

کتاب کهن دیارا از فرح پهلوی کتابی بود که از کانالی که معرفی کردم دانلود کردم 

از سر کنجکاوی و شناخت بیشتر .

همیشه همینطوره یهو ی کتاب منو جذب میکنه کاری هم ب لیست و کتابای توی صف نداره!!

اما این ممکنه ب این خاطر باشه که داستان ها و ماجراهای واقعی بیشتر منو جذب میکنن و منو ترغیب میکنن ب خوندن بی وقفه ی ماجرا !!! چون من کلاه پهلوی رو هیچ وقت نتونستم درست حسابی دنبال کنم ب خاطر درس و کنکور..این خاطرات منبع خوبی میتونه باشه !تا چه حد ؟ نمیدونم 

امروز صبح کتابو شروع کردم و تا الان نتونستم کنارش بزارم و نخونمش ،جذابه! بقیشم بعد ناهار از سر میگیرم

توی کتاب نوشته زمانهای قدیم که قاجار ضعیف شده و ایران هر کی برای خودش ی تیکه از کشور رو اداره میکرد و وضع نابسامان بوده خلاصه(!) مردم برای اینده نمیتونستن برنامه ریزی کنن و حتی بچه دار نمیشدن!!! من با خودم گفتم توی وضع الان بعضیا چطور میتونن فرت و فرت بچه پس بندازن!! یا زوجی که تازه ازدواج میکنن ب چه امیدی بچه دار میشن !!! توی این وضع سیاسی اقتصادی و حتی اخلاقیِ خراب!!

 ولی خب نمیشه خرده هم بگیری! بچه ها دوس داشتنی ان:/ 

و تا اینجا جذاب ترین تیکه های خاطرات فرح دیبا پهلوی ، تحصیلات و بعد از اون اشنایی ش با شاه بوده:)


بعدا نوشت: الان متوجه شدم دارم سه تا کتاب میخونم باهم !! بابا لنگ دراز، جز از کل وکهن دیارا !

توی نامه ها جودی برای بابا لنگ دراز میگه من چندتا کتاب همزمان میخونم من یاد خودم افتادم همزمان نه اما سه تا کتابو شروع کردم و هرکدومو تا ی جاهایی پیش بردم:)) از بچگی از شباهتام با جودی کیف میکردم:)))

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۲
هانا
قسم به اون لحظه ای که گشنه م شد و چشمم افتاد به ویفر کاکائویی که یکی دوهفته س خریدم اما نخوردمش !  وچند دیقه قبل دیدم که اع اینو دارم برای سیر شدن:|
میرم یه پیاله شیر خالی میکنم واسه خودم و ویفرم با عشق میخورم باهاش 
میرم اشپزخونه ی کوچلو دیگه شیر بریزم که  توی ذهنم میگذره راستی این(ویفر) کالریش چقدره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و با نگاه کردن ب کالریش تیر خلاص رو میخورم .....2000کیلو کالری :||
 ومن به یاد تمام زحمتای باشگاهم میفتم و نفس زدنام روی تردمیل دلم میخواد زار بزنم:((( 
و حس میکنم باید یه هفته هر روز بدوم تا این ویفر لعنتی که باقی موندش و به خواهرم دادم اب کنم:| 
شکست بدی بود :دی
در راستای جلوی ضرر را گرفتن(!) یه جدول چند صفه ای از کالری انواع خوارکی دانلود کردم بلکه رستگار شوم:))
دیگه هم برای سیر شدن از بازار چیزی نمیخرم.. میرم همون میوه میخورم :(      اخه اینم شد زندگی!!:))) :دی

پ ن: در ازای هر مطلب چهار تا پیش نویس میشه یا حس امنیت ندارم یا راحتی!!!!!!نمیدونم شایدم کامنتا رو ببندم و که اصن فک کنم کسی منو نمیخونه تا راحت بنویسم اما خب تعامل رو دوس دارم:| !!
۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۴
هانا

دوساعته کانال مشاور زیر رو کردم وویسای انتخاب رشته گوش میدم و همون لحظه ها میگم :هاااا اینه! همینکارو میکنم!اینو سرچ میکنم

اما درست بعد از تموم شدن ویسا من میمونم و تنبلی درون که خودشو ب اون راه میزنه و میگه چی؟؟ چیکار کنم؟؟!!

یا گذرا ب کلی کتاب و چندتا فیلمم فک میکنم و میگم موندنا بجنب ! اما ندا میاد وِلَکِن:|||

چرا همش خواب فلان رتبه رو میبینم:||| خدایا بیشتر نشته لدفا !! رحم کن توروقرعااان-__-


+یکی از لذتای زندگیم اینه که با شنیدن هیچ آهنگی یاد هیچکس نمیوفتم که ناراحت یا خوشحال شم، فقط با آهنگ حال میکنم:))

++حوصله هیچییی نداارررممم😩😑😐🤧

تصور بهتری از تابستونم داشتم:-| گاهی با خودم میگم اگه وقت کنکور ایده هامو عملی میکردم الان خیلی هاشون ب نتیجه میرسید یا انجام میشد!! 

حتی احساس میکنم اعصابمم ضعیف شده!!!!!حوصله انتقاد و نصیحت و جر و بحث اصلللن نداررم

فقط دلم میخواد تماما مال خودم باشم و کسی باهام کاری نداشته باشه کار خونه انجام بدم !ندم!دلم میخواد تنها باشم ...

حتی با خودمم مشکل دارم میگم بیا این کتابو بخون :) میگه ولم کن بابا حوصله ندارم!!!

الان داره یادم میاد دلیلش ممکنه چی باشه •_• هیچی دیگه عرضی ندارم:دی 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۹
هانا

این روزا خدارو شکر خیلی روزای خوبیه:))

با دوتا از دوستا رفتیم کافی و یه ساعتی اونجا بودیم ...اولین بار بود میرفتیم بیشتر وقتمونو زل زدیم ب منو و مسخره بازی دراوردیم چون خیلیاشو نمیدونستیم چیه و هیشکدوممون اهل ریسک نبودیم:)) 

بهترین خبر و حس خوب هم وقتی بود خبر بارداری ارزو ازش شنیدم و خدا میدونه چه قد ذوق کردم :)) هنوزم باورم نمیشه ...نتیجه ٥سال دوستیمون (مجازی)صمیمیت زیادیه ، اونوقدر که بعد مامان بابای خودش و شووَرش به من گفت❤️❤️ خب ب هرحال من قراره خاله بشم دیگه..اوووخییی❤️🤧 حیف که از هم دوریم... و چه قد خوشحالم با هم اشنا شدیم ^^ 

امروزم که رفتم ی باشگاه بدنسازی قراره یروز درمیان بدنسازی و ایروبیک برم..خیلی تنبلی میکنم و رژیمم رعایت نمیکنم واسه همین هنوز اون مقدار که انتظار داشتم کم نکردم:/  درواقع زحمات باشگاهو ب فنا میدم:-|

یه عالمه فیلمم دارم اما وقت نشده ببینم چون خواهرم همش ور دلمه و فیلم هالیوودم نمیشه راحت دید :/ باس منتظر بمونم ی ساعت بره کلاس تا بتونم ببینم-__-

میگن هفته دوم مرداد جوابا میاد نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت :| !!! فعلن که جو خوبه و از اون پرسشای اولیه راحت شدم جوابا که بیاد تازه بدبختی شروع میشه:)))

++یه کانال هست به ادرس بوک تاپ (bookTop) خیلی خوبه تیکه هایی از کتابا رو میذاره و یه سری کتابا هم پی دی اف یا صوتی میذاره :)  حالشو ببرید .




۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۳:۲۸
هانا

حس میکنم خیلی چیزا برای گفتن دارم اما نمیدونم و ذهنم خالیه ... در سکوت کامله فقط گاهی مثلا صدایِ چیکه اب میاد :)))تصور کن :/ همونقدر خالی...!

چند روزیه همش قرارمون بارای وفتن بکافی کنسل میشه!! اخر هفته قراره بریم:| امیدوارم دیگه برای کسی کار پیش نیاد :دی

دیروز رفتم دکتر پوست ..از دکتر قبلیم خیلیییی بهتر بود واقعا متعجب میشم از بعضیاشون 

دکتر م (دکتر قبلی) اصلن پوشتمو از نزدیک نمیدید میزشم ماشالا خیلی بزرگ صندلیا هم دور گذاشته بودن !!کلن اعتقادی به مشاهده و اینا نداشت 

اما این یکی از نزدیک میدید و دست میکشید ب پوستم و کلی باهام حرف زد :)) اینقدر ازش خوشم اومد دلم میخواست بشینم از کنکور باهاش حرف بزنم:/ حرفی مهمتر از این ندارم:دی 

این مدت توی باشگاه از بس میگفتن تو خوبی و وااای اصلن بهت نمیاد٧٨باشی انگار٦٨ی اصن !!من انگیزم برای بازگشت ب وزن ٧٠کم شده بود تا اینکه دیرو دکتر جان گفت باید بیای ٦٨/٧٠ هیچی دیگه اگاه شدم:دی گفتم کنکوری بودم واسه همینه-_- الانم مرتب باشگاه میرم! 

+جدیدا فیلم پد من رو دیدم همون که قبلا ازش گفتم ..که درمورد پریود بود! یه فیلم اموزشی و خوبه ..یه جور تابو شکنی ، من که دوسش داشتم:)

++جدیدترَن ..ینی الان! میخوام برم سراغ جز از کل از بس کار میریزه سرم وقت نمیشه :/ :(( اع الان مامان ثدام زد بیا غذا درست کن من میخوام برم بیرون:|| دیدین گفتم-_-


۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۰:۳۶
هانا

غم، هرگز عقب نمی‌نشیند مگر آن که به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آن که بگریزانی اش، آرام نمی‌گیرد مگر آن که بی‌رحمانه سر کوبش کنی ...


چهل نامه کوتاه به همسرم

#نادر_ابراهیمی

کتابی که توی لیستمه

______________________________

در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،

ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم...

 .مکتوب

#پائولو_کوئلیو

میذارم تو لیست ..نمیدونم کِی اما میخونمشون

_______________________________

به آرامی شروع به مردن میکنی 

اگر سفر نکنی،

اگر کتاب نخوانی،

اگر لباس رنگی نپوشی ...

#پابلو_نرودا


+++

داشتم کتاب صوتی خاطرات روسپیان سودازده من #گابریل_گارسیا_مارکز رو گوش میدادم خیلی اشنا بود من همش فکر میکنم کتابای زیادی نخوندم :/ اما شاید به این خاطرِ که اکثرا پی دی اف خوندم درست مثل همین کتاب !!! خداروشکر به هرحال ...ولی فک کنم زمان کنکورم خوندمش:دی

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۴:۳۰
هانا