بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

اقا امروز کلی خوش گذشت حیفم اوند ثبتش نکنم

من ٢٢ساله شدم ی سال دیگه گذشت و من بزرگتر شدم و امیدوارمممم که همونطور که جسمم مسن تر شد روحم هم بزرگ شده باشه عقلم رشد کرده باشه 

کتابای خوبی رو در این سالی که گذشت خوندم 

رفیق قدیمی دیگری رو ب مخاطبام اضافه کردم ❤️

رفقای جدیدی دارم فعلا در حد کم ولی دوس دارم گستره دوستامو بزرگ کنم هر چند که صمیمی نباشن اما خوبه دوس دارم :)

امسال جشنو بردیم خونه مامان بزرگه چون اون نمیتونس بیاد پیش ما 

و خب روحیه م خوب نبود و درسو تعطیل کردم وچه خوب کردم جشن کوچولویی گرفتم حالم بهترتر شد اصن:))

امتحانا یخورده جا به جا شدن و باز تر شدن استرسم کم شد(ذوق)

کلی تبریک داشتم بیش از سال قبل منتظرم برا اون روزی که مطب داشته باشمو و مراجعا و همکارامم بهم عشق بدن 

اصن ما ب این دنیا اومدیم بهم عشق بدیم فقط عشششق

و چه خوبه هوای همو تو روزای سخت روحی هم داشته باشیم و شادیامونو جشن بگیریم❤️

ادم رفیقاشو تو روزای سختش میشناسه اینو دارم کم کم درک میکنم❤️

دوس دارم بیشترم بفهمم کیا رفیق روزای سختن!

هاردمون سوخت عکس تولد قبلیم پاک شدن :( حالا امسال بهترشو گرفتم  :))

ولی راضیم که دیگه وزن دوران کنکورو ندارم :/ چی بود اون تپلی:)))) 

ارزو کردم ارشد بالینی قبول شم وقتی هم چشامو بستم شمعو فوت کنم مطبمو دیدم 

راستشو بگم هول شدم از بس ارزو داشتم :/ این کوچیکه رو علی الحساب خواستم تا برسه ب بقیه ایشالا

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۳
هانا

من از حرف ازدواج میترسم 

از بحثش پیرامون خودم میترسم 

از اینکه قراره من و یکی دیگه که نمیدونم کیه قراره ی زندگیو بسازیم میترسم از اصطکااک ها میترسم مطمئنن زندگی همیشه گل و بلبل نخواهد بود خب! 

از اینکه ی نفر از من خوشش میاد و پیگیرم میشه استرس میگیرم

میترسم وا بدم و بهش جواب مثبت بدم و بعد بدبخت شم:| این احساس منه !!! حس اینکه ی نفر میخواد بیاد که منو کنترل کنه من بشم خانوم خونه ش اون بشه اقا بالا سر:)))) حالا اینطوریم نه ولی مثلا اگه فاصله سنی وجود داشت نکنه مانع جوونی کردن من شه! من ادم شرو شور داریم اخه! نزدیک باشیم نکنه مرد پخته ای نباشه و این حرفا اصن پروسه ازدواج خیلی شخمیه :/ 

من متنفرم از اینکه بهش فکر کنم حتی 

دوس دارم تو رویاهای خودم غرق شم اصن ..! 

اینقدر من گیجم درباره این موضوع.. 

چون هم میخوام هم نمیخوام 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۳
هانا

از اون ادمی که خوشیاشو تنهایی لقمه میگیره 

بعد وقتی ناراحته و مشکلی داره دلش هوای حرف زدن با منو بکنه :/ 

 

نه اینکه همه باید خوشیارو فقط باهم باشن خیر!! کسی که خوشیاشو با من سهیم میشه و توی غمام همراهمه به قولی زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت:)

 

خلاصه که فقط وقت مشکلات یاد دوستاتون نیفتید:) 

یا همیشگی باشید یا خب ١١٥ هست:/

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۳۱
هانا

دلم میگیره بعضی وقتا از اینجا بودن و شرایط زندگیو اینده  نامعلوم بعد دلم میخواد سر خانوادم داد بزنم 😂ولی دست اونام نبوده بدبختا ایرانی شدن بهر حال😂
اینکه همه ایندم دست منه و نمیتونم تقصیرو گردن کسی بندازم ازارم میده😂😂😂 البته مقداری از اینده شرایط بازار کاره:/ ولی باز ادم دست خودشه و بازم میترسم جا برای ادم (_ی با ماتحت فراخ)مثل من نباشه :/

میترسم از اینجا موندن 

از منتظر کسی موندن؛  مثل این دخترای دهه های قبل که منتظر ی ناجی(شوهر) بودن که بیاد و زندگی خسته کننده شون رو رنگ بده  ،   من نمیخوام همچین کسی باشم میخوام خودم ب تنهایی موفق باشم وبعد موفقیتمو با کسی دیگه باشم ینی چطور بگم ... میخوام اول بتونم جایی در اجتماع داشته باشم بعد همراه کسی باشم 

کسی که اونم اهل تلاشه و ترقی و بلند پرواز ..!

نمیخوام ... نه دیگه منفی طوری نمینویسم!! مینویسم که چی میخوام بشم:) 

• بعد از اتمام لیسانسم نمیدونم بهترین کار چیه؟:( شرکت توی ازمون استخدامی دولت و تلاش برای اون 

یا نه شرکت در ازمون ارشد ؟! اه خدای من :( 

میدونی چرا سردرگمم ؟ اینکه من قصدم ادامه تحصیل تا مقاطع بالاس شکی نیس ولی یجوری نیس بعد از لیسانس هنوز مستقل نشده باشم :| ؟ یخوووررررده لاقل ! که یه فرقی با الانم داشته باشم :(

من حتی هیچ هنر دیگه ای ندارم که ازش درامدی داشته باشم:/ بنظرم ادمای یه بعدی مثل من بدرد هیچی نمیخورن

:(

بابا این اینستا هم توقع ادمو بالا میبره اینقدر ادمای موفقو میبینی:( اونایی که از اولش مستقل طوری بودن 

همین الانشم زندگی با خانواده واقعا سخته .. اینو واقعا میگم  :/ چه برسه سالهای بعد تر!

من حتی مدتی که تو خونه م (که تمام وقتم هس الان) بیشتر سرم تو کار خودمه واتاقم خونه منه! 

ادم بی محبتی نیستم اما از وابستگی ترسیده و متنفرم 

حس میکنم اگه واقعا عین بلاد کفر از نوجوانی ب فکر یه کار میبودم و خلاصه عین اونا مستقل بار میومدم

خیلی اعتماد بنفس بیشتر وحال بهتری داشتم! 

از این سیستم شوهری بدم میاد !!!!! نه اینکه ازدواج بد باشه ها نه عالیه  ولی از اینکه سعااادتو برای ی دختر در ازدواج میبینن بدم میاد بعد سعی دارم که تحققش نبخشم  این عادت بد منه :/  چون خب منم از تنهایی میترسم!

نمیخوام روزی بیاد که ببینم تنهام با کسی بودن وهمزمان ترقی کردن بسیار هم زیباست:)

اما من انگار میخوام لج کنم و بگم دیدید من تنهایی تونستم:|||| از این اصرار خودم متنفرم

بله ... داشتم میگفتم بخاطر یه سری افکار من از ازدواج میترسم 

بعضی وقتا حتی میگم نکنه اینقدر من مثل بقیه حالا تلاش یا جواب مثبتی ب ازدواج ندارم  یه مشکلی دارم یا کسی فکر کنه من همجنسگرا هستم:||||  این اصن چیز بدی نیست هر کسی ی گرایشی داره !

ولی خو من مردا رو دوس دارم سوتفاهم نشه :))))  

ای بابا ببین من چه افکاری دارم خدایا

بعضی وقتا جای خالی کسیو کنار خودم حس میکنم... جای خالی ی مجوز خوب ومحکم و حامی و ازاد اندیش برای مستقل شدن:/  خسته شدم از این شهر و خونه و گیر دادنای مزخرف خانواده به همه کارام ، ب نوع زندگیم!  

یک من تنبل دنبال ی فرشته نجاته 

و یک من دیگر، خودش میخواد بجنگه اینقدر که حتی اگه خونی ومالی بشه براش مهم نیست

 اما این من میترسه از نشدن:(

شما چطوری فکر میکنید؟؟؟؟؟ 😶😕

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۰۶
هانا

قربون صدقه های جدید ومتفاوت 

من همون قربونت وفدات و مرسی عزیزم مرسی عشقم رو بلدم تازه استفاده کردنی ی جوری میشم انگار خودمو لوس کرده باشم:/ 

ولی خیلی دوس دارم یادبگیرم میخونم گاهی کامنتارو ب این جهت ولی با خودم میگم ویییششش تو اینارو بگی خیلی لوس طوره که :))) اداس همش که ! ولی خوش زبونیه و من عاشق ادمای خوش زبونم!!!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۱۰
هانا

میدونی از الان تا اخر دنیا من بیشتر دوستت دارم:) 

بیشترِ بیشتر

و پریشب خوابت رو دیدم و چقدر عین پشت گوشی حامی بودی :) و مهربون ...

اما اخر خواب من بودم که باید انتخاب میکردم برم و بخاطر تو رفتم با چشمان اشک الود و بغض... 

کاش دنیای ما اینطوری نبود و لازم نبود جدا شیم 

اما دلم بهم میگه ما یروزی همو میبینیم بی شک 

باید ببینیم ...!! میدونم که اتفاق میفته عزیز دل من:) 

اگه زندگی قبلیی وجود داشت شک ندارم ما نسبت خونی داشتیم:)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۶
هانا

با هییییچ پسری نمیتونم بسازم 

من نمیتونم 

کافیه اون افکار قدیمی غیر برابری خواهانه رو ببینم :/ اکثرا هم دارن 

ینی یکی هست برای من باشه ؟ 

شبیه خودم ؟ 

نباشه هم نبوده من تن ب ذلت نمیدم :/ ترجیح میدم تا اخر عمر تنها باشم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۳۲
هانا

ذهنم پر از دیتا و دیتا پذیر و گشنه! اما وقت تنگه 

بین دیتاهای داده شده جدل دارم و وقتی برای فکر کردن بهش ندارم 

چون کلی تکلیف درسی دارم و باید ترجمه تخصصی رو انجام داده و تایپ کنم تا موعد مقرر:(( وهنوز کاری از پیش نبردم خیلی:/ 

بعد این که دارم روانی میشم از اینکه نمیتونم سرعتمو تو خوندن کتاب دستم بیشتر کنم چون جذاابع واقعا بعد....

اومدم و کتاب شبمو از رو گوشی انتخاب کردم و هر وقت خوابم نمیاد میخونمش و اینم اتفاقا جذابه:| 

و بدتر خودمو تو مخمصه انداختم 

چون دوتاش لازم داره بهش فکر کنم=/ 

یکیش سه دختر حوا و دیگری، خیره ب خورشید .. 

پشیمونم دیر شروعشون کردم و پشیمونم وقت بدی شروعشون کردم:((

 

+حس میکنم دارم ادم گریز میشم (چند وقته دوس ندارم باکسی چت کنم!ممکنه تاثیرات قرنطینه و pmsهم باشه!) البته من همیشه عاشق ادمای مختلفم و عاشق ارتباط گرفتن ولی فعلا چون با افکار خودم کنار نیومدم افکار مخالف میتونن ازارم بدن خصوصا افکاری که میدونم غلطن!!!! میخوام ب درجه از عرفان برسم که افکار برام مهم نشه ولی مگه میشه ادم افکار ادمای نزدیکش براش مهم نباشه چون خب تشعشعاتش ب تو هم میخوره و ممکنه ازارت بده!

any way....

پی نوشت: دارم ورزش میکنم و حالم بهتره:) کاش ادامه پیدا کنه برای همممیشه میخوام قوی باشم

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۳۱
هانا

با دوستام چندتا چالش گذاشتیم که از بیکاری و سکون دربیایم اولیش نقاشی بود :))

خداییش از روز قبل فکرمو مشغول کرد بعدم دستامو :) بهتر از فکرای چرت و پرت همیشگی بود 

منم دوباره ب خود ستایی رسیدم و فهمیدم استعداش هنوز کور نشده ( ی استعداد موروثیه ) فقط خیلی حوصله نیاز دارم برای تداوم و حتی انجامش :/ من خیلی ماتحت فراخی دارم در زمینه کارایی کع مجبورم نکنن و کلا ترجیحم اینه بخوابم واینا ولی اینطوری که نمیشه حال کرد تو زندگی :|من بشدت عاشق ادمای فعالم درعوض کسی کاری میکنه من کیف میکنم انگار خودم کردم مثلا:))

 واسه همینه اصن من تو همه زمینه ها ی کاری کردم و ول کردم :/ از همه انگشتام نیمچه هنری میباره:))) 

خلاصه که حس خوبی بود خوبترش اینه فردا شاید برم تو کار گواااش:)))) حس میکنم لذت عمیق تری از مداد رنگی میده بم . حس دادماستی طوری داشته برام از همون اوایل:دی

روزایی که برا خودم وقت میزارم خیلی سبکم:) خیلی!

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۸
هانا

دوباره دارم ب ورزش رو میارم و واقعا درد گردن و کمرو با همین دوبار بهتر کرده ناموسن ما چرا اینقد تنبلیم که ورزش نمیکنیم :/ 

موهای بابا رو تو این قرنطینه کوتاه کردم خیلی خوب شد:)) کارم بیسته:دی

در این قرنطینه کتاب میخوانم و چند باری اشپزی کردم ..ته چین با مرغ رو برای اولین بار و عالی شد :)

کتابای درسیمو سفارش دادم بلکه بخوونم 

(کتاب نیمه تاریک وجود شدیدا پیشنهاد میشه)

با کیم درباره صدا بحث میکردم 

من تند حرف میزنم:/ و میخوام این عادتو ترک کنم چون روزی باید با مراجعام شمرده حرف بزنم و اینا و خب تاثیر بهتری داره!!!! خوندم تو کتاب قدرت جذبه! 

ولی میدونی درسته وقتی اروم حرف میزنم باکلاسه و صدام بهتره کلماتم واضح تر و اینان ولی خوم تندو دوس دارم اروم حوصلمو سر میبره:/ حس میکنم دارم کلاس میذارم خخخ در نتیجه اروم حرف نزدم جایی! 

ولی انشرلی هم تند حرف میزد خیلیم جذاب بود:|

اما باید اقرار کنم وقتی دکلمه میخونم و ارومه و اینا لذت میبرم و حس میکنم این ی ادم دیگه س:/ 

تمرین کردم اروم حرف بزنم ولی امان از اون جایی که هیجان زده بشم یا ب مطلبی بخورم که مورد علاقمه دیگه مجال نمیدم-__- 

 

++جلو موهام رو از پایین رنگ زدم واین برام مهم بود ... خودمو ب خودم و اذرافیانم ثابت کنم اینکه اینکه اگه قراره تغییری باشه اولین بار دوس دارم خودم ببینمش و برای خودم باشه نه برای کسی کع وارد زندگیم میشه :) 

چون الان منم و من دوست دارم خودم برای خودم تصمیم بگیرم برای چیزهایی که ب من تعلق دارن:)  واین گام خوبی بود که بگم لازم نیس من برای رنگ کردن موهام حتما شوهر داشته باشم:) خوشحالم:))

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۴
هانا