برای من که دلگیرم(٩٥/١٠/٢)
کمدم رو مرتب میکردم یادداشتی قدیمی پیدا کردم از اونجا که باید برگه رو بندازم دور اینجا مینویسمش که یادگاری بمونه:)
"این روزها حال خوشی ندارم
مانند پرنده ای هستم در قفسی تنگ که رو به روی پنجره ب اسمان وسیع چشم دوخته و در شوق پرواز است
یا مانند ماهی کوچک قرمزی در تنگ که قلبش تند میتپد برای دریا
می ترسم....میترسم از این قفس از این تنگ کوچک
نکند بمانم اینجا؟....
اشک های گرم گونه ام را نوازش میدهند...چشم هایم میسوزند
و قلبم تشنه ی زندگیِ بدور از همه ی این تلاطم های کنکوری!
گوشهایم؟ مشتاق شنیدن صدای امواج دریا( یادمه هوس شمال هم کرده بودم:دی)
کِی این شب دراز تمام خواهد شد؟؟ "
*عنوان نوشته ام از روی یه کتاب شعرم بود:)
+روز اول دانشگاه واقعا خوب بود :) با اینکه اشتباهی رفتیم کلاس ترم ٣ها نشستیم و فکر کردیم خیلی از اینا درس رو افتادن:))) وسط کلاسم با خنده حبس شده و خجالت خارج شدیم:)) و پیدا کردن دوتا دوست خوب ،یکی اروم و یکی پر حرف:)) اینقدر دوس داشتنی که وقتی داشتم شام میخوردم با صدای بلند گفتم اخییی چه خوبه که درس ندارم ..قرار نیس بعد شام کم کم برم سواغ تست و کنکور://
اما سرنوشتم و راهی که انتخاب کردم دوباره(چندباره!) ب کنکور منتهی میشه
و امروز کتابای سال دومم رو اوردم توی کمدم گذاشتم تا اروم اروم شروع کنم..فک نمیکردم دلم براشون تنگ شده باشه
خیلی مظلوم و گوگولی ان:| :))