بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

طرحی از یک زندگی :)

بلندی های بادگیر

ما با هیچ کس اتفاقى آشنا نمیشیم،
حتما دلیلى بوده که مسیرشون با ما تلاقى کنه:)

غرهای کوتاه: @wrote_daily

همه این چند روز

شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۵ ب.ظ
از لحظه ای که سوار اتوبوس شدم که با خاله بریم خریدای دانشگاه که مامانم ظهر با پدر بیان بهمون ملحق شن میخواستم از همه چییی بنویسم ولی مجبورم خلاصه کنم چون همه اتفاقا روی هم تلنبار شدن 
اول اینکه راننده توبوس خیلی هی.ز بود اعصابمو داغون کرد خیلی معذب بودم چشاش سبز بود گفته بودم از چشای سبز میترسم؟؟؟ نه همه! بیشتر اونا که با چشم سبز موهای تیره دارن نه بور!!! خلاصه که حالمو ب هم زد
خریدارو انجام دادم بعد از ظهر واقعا کوفته وله بودم ٦بیدار شدم تا ٩شب ر در رفت و امد بودم
++برای دماغ خاله رفتیم مطب ..هیچوقت این همه عملی ی جا ندیده بودم !!:d همه باهم تبادل نظر میکردن منم که کنار زنی نشستم سر صحبتو باز کردم و نظرشونو درمورد دماغ خودم پرسیدم ب نظرشون دماغم همینطوری خوبه بهم میاد نیاز ضروری ب عمل نداره ولی عمل شه خوشگلتره :| :)))) من که حوصله مراقبتاشو ندارم :/
پسری بود عمل کرده کوچیکتر از خاله، خاله گفت نمیدونم شما پسرا چرا عمل میکنین ؟:)) منم گفتم اه هییسسس پسره جواب داد مامانم گفته دیگه فایده نداره باید شوهرت بدیم:))) حالا هی یادمون میفتاد خنده مون میگرفت:))))
++ هر چی از خرید بگما کم گفتم بی حد و اندازه عاشق خریدم و حالمو خوب میکنه :) 
وقتی داشتم مانتو میخریدم سایز قبلیمو میپوشیدم گشاد بود و سایز کوچیکتر تموم شده بود و من هر بار مانتو رو از کمر جمع کرده بیرون میومدم و با ناامیدی گشادیشو نشون میدادم(این مانتو رو خواستم ولاغیر:دی) قرار شد اقاهه بعد از ظهر بره انبار بگرده برام و ظهر رفتم پرو اندازم شد با لبخند گشادی بیرون اومدم و گفتم بلاخره اندازه شد :))  گفت خداروشکر،بلاخره ما خنده شمارم دیدیم :)) قبلش هر چی میپوشیدی پوکر فیس بیرون میومدی..این از سودش برام ارزشمند تره:) تشکرمندانه بیرون اومدیم:) 
روز بعدش رفتم خوابگاه جا بگیرم ... اخ از تصوراتم:/ :))) همش نابود شد و ب عبارتی به تصوراتم ریده شد:)) 
قرار شد امروز میرفتیم تمیز کاری ولی نشد ..
پنل رو باز کردم دیدم سمانه ..اع.. دلم تنگ شده بود.. خبر از ذخیره های دانشگاه ازاد داد
راستش اگه اون نمیگفت من هیچوقت نگاه نمیکردم چون اصلن احتمال نمیدادم بخاطر سمانه نگاه کردم که جوابی براش داشته باشم!!! 
و خب بهداشت عمومی اوردم .. ذخیره ..نمیشه خیلی دل بست ولی خب ببینیم چی میشه
همینم جریانی داشت و اشک ها ریخته شد
بابا قبول نمیکرد چون مرخصی نداره مامانم که دوریمو نمیتونست تحمل کنه و از این حسای شدید مادرانه
منم گریه که نمیتونین تا اخر عمرم منو کنار خودت نگه داری منم دلم میخواد تجربه کنم ...هر چند سخته:/
صب خیلی اخمو بودم اخرش با مامان صحبت کردم با بابا حرف زدیم ...  و قبول کردن فقط خدا کنه جا باشه ینی خب نبود هم همینو میخونم و دوباره کنکوری میشم...


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۴
هانا

نظرات  (۴)

موفق شی عزیزممممم (:
پاسخ:
مرسی ایشالا:) همینطور تو:)*
اگه سر عمل بری اونوقت میگی عمل کنم یا نه ؟
پاسخ:
اره :))) 
بازم‌ میگم انشالله موفق باشی 💜💜💜💜
پاسخ:
مرسی عزیزممم❤️❤️❤️🙏🏻🙏🏻
چشم سبز که قشنگه:)) البته بستگی به قیافه طرف داره
چند ساعت فاصله تا شهرتون؟
اولش سخته ولی عادت میکنی قوی تر میشی. وقتی خواهر و برادرام شهر دور قبول میشدن بابام دوران سربازیشو یادآوری میکرد. میگفت من از جاده خاکی سربازی رفتم و از جاده آسفالت برگشتم[ یعنی توی این دو سال یبار هم پیش خانواده برنگشته!]
+شاد باشی:)
پاسخ:
یک از ١٠٠ شاااید ولی هر چی دیدم ترسناک بودن
٥ساعت شاید
اوهوم همه همینو میگن:)) خداحفظشون کنه:) 
مرسی همچنین:) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">