گیری افتادیما:/
امن ترین جای دنیا در حال حاضر برای من وبلاگِ عزیزمه
جایی که ادماش فهمیده ترن ..الکی قضاوتت نمیکنن و مهمتر از همه مهربونن :)
دیروز به اندازه یه عمر با ارزو حرف زدم و از اتفاقتی که این مدت افتاده بود گفته خاطرات روز عروسیشو ..خونشو نشونم داد ووو کلی سرحال اومدم واقعا
شب هم مهمون داشتیم ..فاطی میپرسید باشگاه میرم یانه منم حس ورزشکاریم گل کرد هر تابستون میررم:) اصرار داشت با من بیاد باشگاه میگه تو ماشین داری کارمون راحته!..کاررمموووون!!!! :||همینقدر رک که احساس کردم منو بخاطر ماشین میخواد و همینطوره خودشون هم ماشین دارن هم گواهینامه هم دو عدد داداش بخور بخواب:/ ناموسن چرا کنه هستی اصن من پیاده میرم:| خیلی تنبلیم میاد برم دنبالش وبعدم برسونمش !خونشون دوره از ما ...ادمارو توی رودربایسی نندازید:| خصوصا اینکه قصدش فقط این بود حمل ونقل خودش اسون شه !!!!!!!! ولی خب اوردن بردن بهونه امه کار راحتیه به هر حال ! ولی دلم نمیخواد اونجا اشنایی ببینم میخوام ذهنم رها باشه حوصله ش رو ندارم :/ چیکار کنم؟؟؟
خودمم هنوز امادگی ندارم کلی کار دارم فک کنم باید دست به دامن برنامه ریزی بشم کتاب فیلم دوستام وبلاگم مهمونی و دورهمی ها اووووف -__-