هـی خدا شکرت:|
اول اینکه روند اضافه وزن داره بیشتر و بیشتر میشه و من از این بابت حالم خرابه :|| متنفرم از اینکه دوساله وقت کنکور هی اضااافه میکنم بعد تابستون دهن خودمو با ایروبیک سرویس میکنم فیت میشم با نزدیک شدن ب کنکور روز از نو روزی از نو
روز عید هر چقدم خوب بود هرچقد ی عیدی باارزش از دایی جون گرفتم اما همونقدر امروز افتضاحه ..برای ارامش یه ده دیقه ورزش کردم ..بی فایده
پیشنهاد پیاده روی بابا رو احتمالن رد کنم (ب ن: با اصرار رفتم اما تا جا داشت رانندگی کردم دیگه پیاده روی نکردم )چون حالا که اینه رو دیدم پشیمون شدم حتی امشب دعوت شام روهم نمیرم ...صورتم جوش زده:||| بعله:/
حس خلا و پوچی وحوصله هیییچ کاری نداشتن ...دلم میخواد ی مدت بی هوش بشم بعد هر وقت خسته شدم دوباره بیدار شم
دارم فکر میکنم اگه ب هدفت نرسیدی دو دلیل خواهد داشت تلاش نکردی ..دو اینکه خدا نخواست
هر کدوم که بشه نمیخوام ناراحت بشم ..وقتی تلاش نکردم ینی بیشتر از این ازم بر نیومد ..گاهی روزا واقعا نمیتونممم خودمو میکشم اما درس نمیخونم:| مثل امروز که دلم نمیخواست بیدار شم و بخوابم تا لنگه ظهر وظهرم که هر چیزی رو ب برنامه ریزیم ترجیح دادم و حالا حس بدی دارم ...میدونستم با درس نخوندن حالم که خوب نمیشه هیچ بد ترم میشه خلاصه دختر بیشعور درونم بر دختر عاقل درونم غلبه کرد!
دوم اگه خدا نخواد نمیخواد دیگه ...کاریهع که از دستمون بر میاد!!
خلاصه اینکه بقیه دارن زندگی میکنن ماهم داریم زندگی میکنیم :|